ای ناگهان تر از همه اتفاقها
پایان خوب قصه تلخ فراقها
یکجا زشوق آمدنت باز می شوند
درهای نیمه باز تمام اتاقها
یک لحظه بی حمایت تو ای ستون عشق
سر باز می کنند ترکها به طاقها
بی دستگیری ات به کجا راه می برم؟
در این مسیر پر شده از باتلاقها
باز آ، بهار من ! که به نوبت نشته اند
در انتظار مرگ درختان اجاقها
ای وارث شکوه اساطیر ! جلوه کن
تا کم شود ابهت پر طمطراقها