سراسر بادلِ تنگم یه جنگ تن به تن دارم
نه در غربت دلم شاده نه جاى در وطن دارم
از این چرخش گردون نسیبم غم ودرده
چه عشقى داره اون روز که گردونه نچرخه
مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد
اگر پنهان کنم مغزه استخوان سوزد
منجم کوکب بخت مرا از برج بیرون کن
که من کم طاقتم ترسم از اه هم اشیان سوزد
عمر من چون گذرد مهر تو آغاز شود
گل مریم چو رسد فصل خزان باز شود