۳۹۵ شعر (زنگ)

پاییز غم از راه رسید
با میوه هایی که از خشم باد می ریختند
و سایه ها بلند تر میشدند
از بلند ترین آدم ها هم بلند تر
دوباره صدای زنگ ها اما بی ما
در گوش همه پیچید و
نوید داد سرمایی را
که احساس ها را خواهد کشت
به تباهی خواهد کشاند
اما این بار ما می مانیم
به تباهی نمیرسم
چون همه چیز بد نیست
ما باران را همراه داریم
با آن شسته میشویم
همراهش جاری می شویم
همه چیز را غسل میکنیم
و دوباره بر می خیزیم
و احساسی گرم را با نگاهمان به همه میدهیم
در رگ هایشان تزریق میکنیم
و سرما را از پا در می آوریم
و در انتهای روزهایی که زود به تاریکی رسیدند
در کنار هم خواهیم بود و
چشم در چشم هم تا رسیدن صبحی دوباره
ایران نامه خواهیم خواند
و سرمست روز دیگری را آغاز میکنیم
دست در دست هم
و صدای زنگ ها را نمیشنویم
چون احساس ما تباهی ناپذیر است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد