گرفته بی تو دلم از تمام آدمها و سر نهاده به آغوش این خیابانها
اسیر گشته ام اینجا به چارچوب زمین شبیه گل تنها میان گلدانها
قسم به عشق که اینجا نماز می خوانند به سمت چشم آفتابگردانها غافل از دعای شقایق ها
قسم به تونام توکه اینجا گریه می کنند برای خونها ولی از یاد برده اند آزادگیها
چشم های قشنگت هنوز در سجاده ام پیدا نیست بگو که آیا شکسته پیمانها؟
دوباره ثانیه ها بی نام تو در دل سال می گردند دوباره عقربه ها میله زندانها
نه دلخوشم به کسی نه نگران از دلواپسی بگو که آیا مرده ام من در بی خبری
باز هم یاد تو
باز هم یا د تو آرامش دلهاست
گرفته بی نام تو دلم از تمام آدمها
دلم بی تو نمی گویم چه تنگ است
چرا که لاف می زنم من چون دلتنگم
توئی که می دانی من چه تنهام و چه پر دردم
بدان یاد تو آرام روانم بدان ذکر تو بر لبانم اما سرافکنده که در وقت ناتوانی آرمت بر لب تو دانی من چه دانم . . .