دیابت شیرین یک بیماری تحلیل برنده است که چندین عارضه جدی را سبب میشود و تاکنون برای آن درمان شناخته شده ای معرفی نشده است . فقط در امریکا در حدود شانزده میلیون نفر از دیابت شیرین رنج میبرند. از این تعداد یک میلیون نفر دیابت نوع یک و هفت میلیون نفر دیابت نوع دو و هشت میلیون نفر نیز دارای دیابت نوع دو بدون اطلاع و تشخیص هستند . این بیماری و عوارض آن همه ساله پانزده درصد از بودجه مراقبت های بهداشتی آمریکا را بخود اختصاص میدهد دانشمندان پیش بینی نموده اند که شش سال دیگر (سال2010) 220 میلیون نفر از دیابت رنج میبرند . ترک نمودن کنترل دیابت باعث پدید آمدن عوارض خطرناکی مثل کوری ، بیماری کلیوی ، آسیب عصبی ، بیماری قلبی ، سکته مغزی و غیره میشود . در این گیر و دار سازمان هوا فضایی آمریکا (ناسا) نیز به جمع مبارزین با این بیماری اضافه شده است. هدف انها رشد دادن یک کریستال انسولین در ایستگاه شاتل فضایی است که این کیفیت در روی زمین قابل دستیابی نیست. بهر حال تولید انسولین فضایی بنظر نمیرسد انسان را از دست بیماری دیابت برهاند چون علت بروز انواع دیابت چیز های دیگری نیز میباشد .در عوض ما مجبوریم روشی بیابیم که بر ارگانیزم انسانی اثر نماید بطوری که در عملکرد سلولی ، بافتی ، عضوی و سیستمی آنچنان تغییری ایجاد نماید که قند خون به محدوده طبیعی برگشته و عوارض دیابت نیز ناپدید گردد. این آرزو فعلا با روشهای دارویی امروزی مثل تزریق داروی پایین آورنده قند خون و یا خوردن قرص ممکن نیست . ولی با روش Bioresonance Information Quantum باعث یاد آوری اطلاعات لازم برای عملکرد طبیعی بدن که بخاطر پیشرفت بیماری از دست رفته است میشود، و نیز انرژی لازم برای ارگانیزم فاقد انرژی را جهت برگشت عملکرد فیزیولوژیک آن به مقادیر طبیعی و ریشه کنی بیماری تامین مینماید. با توجه به تجربیات سودمندی که در زمینه علم جدید لیزردرمانی بدست آمده است روش ماهرانه ای برای درمان دیابت نوع یک و دو بکمک لیزردرمانی Bioresonance Information یا (BILT) ابداع شده است که در آن بیماران دیابتی بدون نیاز به انسولین و قرص قند و یا رژیم غذایی شدید به زندگی طبیعی بازمیگردند. جراحی و درمانهای شیمیایی هیچکدام نتوانسته اند بیماری قند را درمان نمایند. طب لیزری بکمک طب کوانتوم آمده و تاثیر پیشرونده و سودمندی در درمان بیماری ها گذاشته است. لیزردرمانی کم توان (Low Level Laser Therapy) یا LLLT ابتدا بمنظور انرژی بخشیدن به ارگانیزم بیمار مورد استفاده قرار گرفت. بعدهادر طی کار LLLT پدیده جذب رزونانس (resonance absorption phenomenon)کشف شد .در همان اوایل کاربرد لیزردرمانی کم توان پدیده جذب رزونانس بعنوان راه رسیدن ادراکی به ماهیت بیماری، به جهت اثر گذاری مستقیم بر آن ارگانیزم در سطح اتمی و مولکولی توسعه پیدا کرد . لیزردرمانی کم توان میتواند بصورت لیزردرمانی Bioresonance Information انجام شود از آن جهت که اولا هیج عارضه خطرناکی ندارد ثانیا میتواند بصورت یک درمان بسیار مؤثر در برطرف نمودن هر قسمتی از بیماری و حتی قوی تر کردن ارگانهای سالم نیز بکار رود.با مشاهده نتایج LLLT انجام شده در گروه دیابتی های با سنین مختلف ،این عقیده را که هر بیماری ( با توجه به سطح عملکرد و وسعت ضایعه و نوع آسیب به آن ارگان) قابل برگشت است ثابت میشود.
www.laserdarmani.com
نور چهار مشخصه اصلی دارد : فاصله بین دو نقطه یکسان موج می باشد که مشخص کننده رنگ موج تشعشع الکترومغناطیسی طیف طولانی از طول موج های بلند رادیویی تا طول موج های کوتاه اشعه ایکس را شامل می شود فرکانس موج تعداد موج های عبور کرده از یک نقطه در یک فاصله زمانی می باشد طول موج های بلند تر از قبیل نور قرمز در فرکانس های پایین تراز نور آبی قرار دارند ولی فرکانس در کل خیلی بالا است سرعت موج تعیین کننده تندی عبور موج از یک محیط مشخص می باشد عنوان مثال سرعت عبور نور در خلاء سیصد هزار کیلو متر در ثانیه می باشد شیشه یا آب کاهش می یابد میدان الکتریکی یا مغناطیسی مشخص میشود
ایمان و پارسایی
ایمان و پارسایی از ویژگی های مهم یک دوست است ؛ زیرا انسان موحدی که دین را با جان و وجود پذیرفته و به وجود بهشت و جهنم اعتقاد دارد و از زوال دنیا و بقای جهان آخرت نیز آگاه است ، به خوبی می داند تنها از راه عبودیت و بندگی است که می تواند سعادت دو جهان را کسب نماید.
قرآن شریف در این رابطه آیات گوناگونی دارد که در ضمن آنها ، مردم و مؤمنان را از برقرار کردن پیوند دوستی و مودت با کافران و مشرکان و منافقان بر حذر می دارد.
لا یَتَّخِذِ المُومِنُونَ الکافِرینَ أَولِیاءَ مِن دُونِ المُومِنینَ وَ مَن یَفعَل ذلِکَ فَلَیسَ مِنَ اللهِ فی شَیءٍ اِلا أَن تَتَّقُوا مِنهُم تُقیةً وَ یُحَذِّرُکُمُ اللهُ نَفسَهُ وَ اِلَی اللهِ المَصیر.( سوره آل عمران ، آیه 28 )
افراد با ایمان نباید به جای مؤمنان ، کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند و هر کس چنین کند هیچ رابطه ای با خدا ندارد.
در واقع قرآن در اینجا یک درس مهم سیاسی اجتماعی به مسلمانان می دهد و آن این است که هرگز بیگانگان را به عنوان دوست و حامی خود نپذیرید. تاریخچه استعمار گویای آن است که ظالمان استعمارگر همیشه در لباس دوستی و دلسوزی و اظهار محبت ظاهر شده و درنهایت بر آن جامعه تاخته و هر چه بوده به یغما برده اند.
راه تشخیص ایمان واقعی در افراد خیلی دشوار نیست. اثر ایمان در گفتار و کردار و رفتار هر مؤمنی نمودار است. صدق ، امانتداری ، وفای به عهد، حسن خُـلق، تقید به واجبات ، پرهیز از محرمات ، همگی از شاخصه های ایمان است که می توان با آزمودن دیگران پی به وجود این صفات در ایشان برد.
عن ابی عبدالله علیه السلام :
اِنَّ اللهَ وَضَعَ الایمانَ عَلی سَبعَةِ أَسهُم عَلَی البِرِّ وَ الصِّدقِ وَ الیَقینِ وَ الِّرضا وَ الوَفاءِ وَ العِلمِ وَ الحِلمِ ثُمَّ قَسَّمَ ذلِکَ بَینَ الناس.
همانا خداوند ایمان را بر هفت سهم نهاده است: نیکی ، راستی ، یقین ، رضا، وفا، علم و حلم ، سپس آن را بین مردم قسمت کرده است.
قال علی علیه السلام :
عَلامَةُ الایمانِ أَن تُوثِرَ الصِّدقَ حَیثُ یَضُرُّکَ عَلَی الکِذبِ حَیثُ یَنفَعُکُ وَ أَلا یَکُونَ فی حَدیثِکَ فَضلٌ عَن عِلمِکَ وَ أَن تَتَّقِی اللهَ فی حَدیثِ غَیرِک.
نشانه ایمان آن است که راستگویی را در جایی که به زیان توست بر دروغ در جایی که به نفع توست مقدم داری و در سخنت چیزی زیاده از عملت نباشد و در هنگام سخن گفتن درباره دیگران تقوا را پیشه خود کنی .
بنابراین ایمان نشانه هایی دارد که در افراد بروز می کند و با شناخت آن علامت ها می توان دریافت که ایمان شخص مورد نظر تا چه اندازه است.
عقل نیرویی است که انسان به وسیله آن ، حقایق عالم را درک می کند.
از آنجا که عقل ، مشعل فروزان زندگی است و بهروزی و سعادت آدمی در سایه تدبیر و اندیشه است، دین مبین اسلام یکی از شرایط رفاقت و دوستی را مسئله عقل و خرد دانسته و تأکید نموده که با صاحبان عقل و اندیشمندان با وفا همنشینی و معاشرت و دوستی داشته باشید.
امام رضا (ع) می فرماید:
عَلَیکَ أَن تَصحَبَ ذَا العَقلِ فَاِن لَم تَمجِد بِکَرَمِهِ اِنتَفِع بِعَقلِهِ .
سعی کن با انسان عاقل دوستی نمایی تا اگر از کرم و بخشش آن نتوانی استفاده کنی ، از عقلش بهره ببری .
امام علی (ع) نیز می فرماید:
صُحبَةُ الوَلِیِّ اللَّبیبِ حَیاةُ الرُّوح.
همنشینی با دوست دانا سبب زنده بودن روح است.
اما رفیق ناشایست و دوست جاهل همچون زهری است که وجودش هر لحظه جسم و جان را آزار می رساند. در روایات اسلامی به شدت از دوستی با رفقای جاهل و بی خرد نهی شده است.
از امام صادق (ع) روایت شده است که :
مَن لَم یَجتَنِب مُصاحَبَةَ الاَحمَقِ یُوشِکُ أَن یَتَخَلََّقَ بِأَخلاقِه.
کسی که از رفاقت و همنشینی با احمق پرهیز نکند، تحت تأثیر کارهای احمقانه وی واقع می شود و زود به اخلاق ناپسندش متخلق می گردد.
برخی به اشتباه چنین پنداشته اند که دنیا به کلی ناپسند و مذموم است. اما نخست باید دید منظور از دنیا چیست و چه بخشی از آن پسندیده و کدام قسمت آن مذموم است؟ و چرا؟
حقیقت امر این است که اگر منظور از دنیا ، این جهان مادی و به اصطلاح همین سرای طبیعت است؛ به تأکید باید گفت دنیا به خودی خود نه تنها بد نیست بلکه به فرموده پیامبر گرامی اسلام مزرعه آخرت است. دنیا بستر خوبی برای تحصیل کمال و رسیدن انسان به مقامات بلند انسانیت است.
اما آنچه در مذمت دنیا آمده ، در واقع درباره دنیایی است بی هدف و بی نتیجه ، و یا دنیایی که خودش هدف آدمی قرار گیرد .
لاخَیرَ فی دُنیا لا تَدَبُّرَ فیها .
دنیایی که در آن فکر و اندیشه نباشد و هدف والایی از آن تعقیب نشود ، خیری در آن نیست.
قرآن کریم می فرماید:
وَ مَا الحَیوةُ الدُّنیا اِلاّ مَتاعُ الغُروُر ( سوره آل عمران ، آیه 185 )
مفهوم این سخن قرآنی این است که دنیا وسیله و ابزاری برای فریب کاری خود و دیگران است. از طرفی از آنجا که دوستی های شایسته به دنیا محدود نمی شود و ارزش و نتیجه نهایی دوستی برا ی مؤمنان در آخرت گرفته می شود لذا برادران مؤمن باید دوستانی را برای خود انتخاب کنند که حریص به دنیا نباشند.
روشن است کسانی که حریص به دنیا باشند و بالاترین آرزوی شان رسیدن به امور دنیوی باشد بالاخره در جایی که ادامه دوستی با منافع دنیوی آنها منافات داشته باشد از دوستی دست برداشته و ما را رها می کنند. اینان در طلب دنیا حد و مرزی نمی شناسند؛ همان گونه که در حدیث شریف آمده است:
مَنهُومانِ لا یَشبَعانِ طالِبُ عِلمٍ وََ طالِبُ دُنیا .
دو کس سیری ندارند: طالب علم ، و طالب دنیا.
توجه به دنیا چه در قالب کسب مقامات و مراتب و درجات عالیه ی دنیا و چه در شکل ثروت اندوزی و رفاه طلبی و دوستی زر و زیور بستگی به مراتب ایمان هر شخصی دارد. یعنی به هر انداره که انسان از ایمان بالاتری برخوردار باشد نسبت به جاه و مقام دنیا و زراندوزی بی اعتناتر و دنیا در چشم او حقیرتر خواهد بود و تنها در حد وظیفه و انجام مسئولیت به آن می پردازد.
انسان مؤمن گرچه از نعمت های خدادادی و مواهب الهی که از راه حلال به دست آمده باشد در حد ضرورت بهره برداری می کند و شکر آنها را نیز با استفاده درست از آنها به جا می آورد اما همواره در نظر او، ماوراء طبیعت و کسب معارف دینی و خودشناسی بزرگتر و ارزشمندتر از آن است که زخارف ( چیزهای بی ارزش ) دنیا توجه وی را از آن منحرف و به سوی خود جلب کند.
می گویند کشاورزی افریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت. یک روز شنید که در بخشی از افریقا معادن الماسی کشف شده اند و مردمی که به آنجا رفته اند ، با کشف الماس به ثروتی افسانه ای دست یافته اند .
او که از شنیدن این خبر هیجان زده شده بود ، تصمیم گرفت برای کشف معدنی الماس به آنجا برود. بنابر این زن و فرزندانش را به دوستی سپرد و مزرعه اش را فروخت و عازم سفر شد .
او به مدت ده سال افریقا را زیر پا می گذارد و عاقبت به دنبال بی پولی ، تنهایی و یاس و نومیدی خود را در اقیانوس غرق می کند .
اما زارع جدیدی که مزرعه را خریده بود ، روزی در کنار رودخانه ای که از وسط مزرعه میگذشت ، چشمش به تکه سنگی افتاد که درخشش عجیبی داشت . او سنگ را برداشت و به نزد جواهر سازی برد . مرد جواهر ساز با دیدن سنگ گفت که آن سنگ الماسی است که نمی توان قیمتی بر آن نهاد.
مرد زارع به محلی که سنگ را پیدا کرده بود رفت و متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگهای الماسی است که برای درخشیدن نیاز به تراش و صیقل داشتند.
مرد زارع پیشین بدون آنکه زیر پای خود را نگاه کند ، برای کشف الماس تمام افریقا را زیر پا گذاشته بود ، حال آنکه در معدنی از الماس زندگی می کرد !
در وجود هر یک از ما معدنی از الماس وجود دارد که نیاز به صیقل دارد ؛ معمولا آنچه که می خواهیم ، هر آنچه آرزوی رسیدن به آن را داریم و بالاخره تحقق همه ی آرزوهایمان در اطرافمان قرار دارد ، اما افسوس که متوجه ی آن نمی شویم .
در حالی که می بایست آستین ها را بالا زد و با برنامه ریزی و تلاش و کوشش صحیح الماس وجودی مان را جلا ببخشیم.
یک )ماجرا از اولین فیلم ناطق سینمای ایران یعنی «دختر لر» به کارگردانی عبدالحسین سپنتا و اردشیر ایرانی شروع شد. با ساخت این فیلم و نمایش آن در سال 1312 یک طلاق واقعی اتفاق افتاد. این فیلم آنقدر برای ایرانیها جذاب بود که به مدت 3سال در سینماهای تهران و شهرستانها نمایش داده شد و به عنوان پرفروشترین فیلم زمان خودش انتخاب شد. اما خانواده بازیگر زن این فیلم، روحانگیز سامینژاد که از حضور او در این فیلم ناراضی بودند، او را طرد کردند و همسرش هم او را طلاق داد.این اولین طلاق یک چهره سینمایی در تاریخ سینمای ایران است؛ اتفاقی که سالهای بعد کمی شایعتر شد و به یکی از ویژگیهای زوجهای سینمایی، به خصوص در دوران قبل از انقلاب، بدل گشت.
با پیروزی انقلاب و آغاز دوران جدید سینمای ایران، طلاق زوجهای سینمایی هم کمتر شد و الان خیلی از زوجهای سینمایی را میتوان مثال زد که سالهاست با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکنند.
سوسن تسلیمی/داریوش فرهنگ
دو ) سی و پنج سال پیش، داریوش فرهنگ آدم خیلی معروفی بود و سوسن تسلیمی را کسی نمیشناخت، اما پس از ازدواج و در سالهای دهه شصت، ماجرا برعکس شد و تسلیمی شهرتی فراوان پیدا کرد. در این سالها اگرچه داریوش فرهنگ فیلمساز بود و بعضی کارهایش خیلی مطرح شد، اما حضور ثابت تسلیمی در فیلمهای بهرام بیضایی، این بازیگر هنرمند را به اوج رساند. این دو که از طریق گروه تئاتر پیاده با همدیگر آشنا شده بودند، پس از مدتها زندگی مشترک سرانجام فرصت پیدا کردند تا در فیلم «شاید وقتی دیگر» ساخته بهرام بیضایی، نقش زن و شوهر را بازی کنند. تسلیمی، پس از این فیلم، به همراه فرزندش عازم سوئد شد و امروز یکی از چهرههای سرشناس تئاتر سوئد است. اما داریوش فرهنگ مانده و فیلمسازی و بازیگری را تا امروز ادامه داده است.
خسرو شکیبایی/تانیا جوهری
سه ) شاید خیلیها ندانند که شکیبایی در دهه 40 کار خودش را با دوبلوری شروع کرد و پس از ناکامی در این رشته به تئاتر رفت و سالها گذشت تا دوباره با فیلم «خط قرمز» مسعود کیمیایی به سینما بازگشت. تانیا جوهری هم در همان سالهای دهه 50 بازیگر تئاتر بود. این رابطه که منجر به ازدواج شد، چندان خبرساز نبود؛ چون هیچ یک از این دو، آدمهای معروفی نبودند و در سالهای بعد در حرفهشان سرشناس شدند. شکیبایی کماکان یکی از بازیگران محبوب و سرشناس سینمای ایران است اما تانیا جوهری در سالهای اخیر بسیار کمکار شده است. جالب است که مشهورترین فیلم شکیبایی یعنی«هامون»، داستان مرد روشنفکری است که تمایلی برای جدایی از همسرش ندارد اما زن و خانوادهاش اصرار دارند که این جدایی هر چه زودتر اتفاق بیفتد.
آیدین آغداشلو/شهره آغداشلو
چهار ) آیدین آغداشلو که نقاش، طراح، گرافیست و نویسندهای تواناست، سالها قبل، پس از یک ازدواج ناموفق و در حالی که دختری به نام تارا داشت، با شهره آغداشلو ازدواج کرد. شهره در فیلمهای علی حاتمی (سوتهدلان) و عباس کیارستمی (گزارش) بازی کرده بود و با تحسین مواجه شده بود و کمکم داشت به بازیگری توانا تبدیل میشد. شهره آغداشلو که با بازی در فیلم «خانهای از شن و مه» و نامزدی اسکار، امروزه یک بازیگر معتبر در عرصه جهانی است، از آیدین جدا شد و مجددا ازدواج کرد و خدا دختری به او داده که ظاهرا آن هم اسمش تارا است. شهره آغداشلو در تمام گفت وگوهایش همواره از آیدین آغداشلو به عنوان کسی یاد کرده است که دوران سعادتمندی را با هم سپری کردند؛ بر خلاف عادت بسیار زشتی که خیلیها دارند و پس از جدایی، با لحنی زننده درباره همسر سابقشان صحبت میکنند. ظاهرا نه ازدواج و نه جدایی این دو، در مسیر پیشرفت حرفهایشان هیچ تاثیری نگذاشته و هر دو همچنان از چهرههای فعال در حیطه کاری خود هستند.
ابوالفضل پورعرب/ آناهیتا نعمتی
پنج ) زمانی که ابوالفضل پورعرب با آناهیتا نعمتی ازدواج کرد، بازیگر بسیار معروفی بود. او محبوبیتش را که با بازی در فیلم «عروس»، ساختهی بهروز افخمی، به دست آورده بود؛ تا سالها حفظکرد.
از آن طرف، آناهیتا نعمتی تازه با فیلم خوشساخت «هیوا»، ساختهی رسول ملاقلیپور، وارد سینما شده بود و به عنوان یک چهره جوان و بااستعداد، اول راه بود. از این ماجرا حدود 8 سال میگذرد. ابوالفضل پورعرب از آن زمان، سیر نزولی را در کارش تجربه کرد و آناهیتا نعمتی هم در حاشیهی سینمای ایران به کار خود ادامه داد.حالا این روزها پس از سالها جدایی این زوج هنرمند، هم آناهیتا نعمتی دوباره به سینمای جدی بازگشته و هم ابوالفضل پورعرب در تلویزیون پرکارتر شده است.
بابک ریاحی پور/مهتاب کرامتی
شش ) بابک ریاحی پور یکی از معروفترین نوازندههای ایرانی با ساز تخصصی گیتار باس است و در زمینه موسیقی راک فعالیت میکند. او در آلمان موسیقی را آموخته، آن را در ایران ادامه داده و با خوانندههایی مثل محمد نوری و گروههایی مثل اوهام و آویژه که نوعی موسیقی تلفیقی را دنبال میکردهاند، همکاری داشته است.مهتاب کرامتی از سال 1377 با بازی در فیلم «مردی از جنس بلور» پایش به سینمای ایران باز شد.
جالب این که ریاحی پور زودتر از کرامتی به سینما آمده بود. او در سال 1374 برای موسیقی فیلم «فاتح» نوازندگی کرده بود؛ کاری که بعدها ریاحی پور کمتر سراغ آن رفت. ولی مهتاب کرامتی با جدیت، حضور در سینما و تلویزیون را ادامه داد و رشد کرد و خیلی زود به ستاره سینمای ایران تبدیل شد. حالا مهتاب کرامتی تنها زندگی میکند و علاوه بر بازیگری و فعالیت در یونیسف، در یک موسسه طراحی و تولید لباس هم حسابی مشغول ست.
نیما بانکی/ لیلی رشیدی
هفت ) خانم رشیدی سوای این که دختر احترامالسادات برومند و داود رشیدی است و از بچگی در محافل هنری بزرگ شده، بازیگر خوبی هم هست. بیشتر ما او را با «مادرخانمی زیزیگولو» میشناسیم. اما بعضیها شاید بولتن جشنواره فیلم کودک را به یاد بیاورند که عکسهای کودکی او را در کنار لیلا حاتمی به چاپ رسانده بود. این دو لیلی و لیلای محبوب، از کودکی همبازی بودهاند؛ هرچند بعدها، لیلی یک چهره تلویزیونی شد اما لیلا یک ستاره سینما. لیلی رشیدی همسر پیشین نیما بانکی است که به اندازه رشیدی مشهور نیست اما در عکاسی استعداد داشت و رفتهرفته در کارش به موفقیت دست پیدا کرد تا اینکه امروزه به چهرهای مطرح در عالم تبلیغات تبدیل شده است. نیما بانکی را اگر از «پراید تهران یازده» به یاد نداشته باشید، در آگهیهای سامسونگ با لباس برزیل، یا با کت و شلوار در حالی که پایش را از قاب السیدی بیرون گذاشته، دیدهاید. حاصل زندگی مشترک این دو، پسری است که با مادرش پیش خانواده رشیدی زندگی میکند.
یوسف مرادیان / سارا خویینیها
هشت ) همین اواخر بود که از سارا خویینیها فیلم پر حرف و حدیث «نقاب» اکران شد که داستانش درباره سوء استفادههای متقلبانه از موضوع ازدواج بود. چندی پیش از تلویزیون هم سریالی پخش میشد که داستانش درباره سیاوش و رستم شاهنامه بود و نقش سیاوش را مرادیان بازی میکرد.خویینیها در «معصومیت از دست رفته» هم بازی خوبی داشت اما نقشی که مرادیان در «سربازهای جمعه» بازی کرد، به هر دلیل، آن قدر کوتاه شد که اصلا به چشم نیامد. این دو بازیگر که زمانی با یکدیگر زیر یک سقف زندگی میکردند، سرانجام از هم جدا شدند و امروزه به فعالیت قبلیشان که همان بازیگری در سینما و تلویزیون است ادامه میدهند؛ از جمله خویینیها که چهرهاش را در نقش اصلی «بیصدا فریاد کن» حتما دیدهاید.
فریبرز عرب نیا/آتنه فقیه نصیری/ عسل بدیعی
نه ) این 3 بازیگر، معروفتر از آن هستند که بخواهیم معرفیشان کنیم. فریبرز عربنیا به ترتیب با آتنه فقیهنصیری و عسل بدیعی ازدواج کرد و از آنها جدا شد.عربنیا که اغلب، او را با بازیهای چشمگیرش در فیلمهای مسعود کیمیایی، مانند«سلطان» و «ضیافت»، به خاطر میآورند، در فیلمی با موضوع طلاق نیز ایفای نقش کرده است. او در این فیلم (هزاران زن مثل من)، از همسرش (نیکی کریمی) جدا شده و مانع احقاق حق او برای تصاحب بچه میشود. آتنه فقیهنصیری نیز که در فیلمها و سریالهای متعددی ایفای نقش کرده است، با بازی خوبش در نقش «خاله سارا» در یک سریال تلویزیونی، نگاهها را به خود متوجه کرد. درخشش عسل بدیعی نیز از بازی در فیلم «بودن یا نبودن»، ساختهی کیانوش عیاری، شروع شد.
اگر تا به حال میل به آواز خواندن به شما دست داده است—چه زیر دوش حمام، چه در اتومبیل، یا شاید هم در مهمانی که هیچکس را آنجا نمی شناختید—باید باآغوش باز پذیرای آن باشید. این هنر باستانی نه تنها حس خوبی به آدم می دهد، بلکه می تواند سلامتیتان را هم تقویت کند، احساس درد و ناراحتیتان را برطرف کند و حتی عمرتان را طولانی تر کند.
اگر از صدایتان به جز صحبت کردن، برای آواز خواندن هم استفاده کنید، فواید بسیار زیادی نصیبتان می شود. سوزانا هانسر، رئیس دپارتمان موسیقی درمانی در دانشگاه موسیقی برکلی، می گوید، "وقتی به جای حرف زدن، آواز می خوانید، در صدایتان آهنگ، موسیقی و اوج و حزیز دارد که باعث می شود بتوانید خود را عمیق تر بیان کنید. ازآنجا که خواندن عملی درونی است (که به بدن ما مربوط می شود) مطمئناً تغییراتی را در جسممان پدید می آورد."
آواز خواندن استرس و درد را کاهش می دهد
براساس گفته های پاتریشیا پرستون رابرتز، یک متخصص موسیقی درمانی در شهر نیویورک، تحقیقات ومطالعات ثابت کرده است که آواز خواندن موجب پایین آوردن ضربان قلب، فشار خون، و استرس می شود. او از آواز برای کمک به بیمارانی که از انواع مختلف بیماری ها و مشکلات روحی و فیزیکی رنج می برند، استفاده می کند.
او می گوید، "برخی افرادی که دچار آسیب های روانی شده اند گاهی اوقات دوست دارند بدن فیزیکیشان را ترک کنند. به نظر می رسد که آواز خواندن خیلی از راه های عصبی که درد از آن عبور می کند را می بندد
نژادکشی ارمنیان در سال های 1923 - 1915 در ارمنستان غربی که تحت اشغال امپراطوری عثمانی بود، بوقوع پیوست که طی آن بیش ازیک و نیم میلیون از ارامنه بی دفاع از زن و مرد و پیر و جوان قربانی شدند و حدود یک میلیون نفر دیگر در سراسر جهان پراکنده شدند.
سلاطین عثمانی همواره سیاست پان ترکیسم را دنبال می کردند و تشکیل یک حکومت تورانی بزرگ از غرب آناتولی تا دشت ترکستان چین که همه اقوام ترک زبان را از جمله ترکهای آذری، قرقیزها، ترکمن ها، ازبکها، قزاق ها را شامل شود و تحت حمایت و رهبری ترکیه باشد را در سر می پروراندند. ولی ملت ارمنی همچون سدی حائل بین ترکهای عثمانی وخویشاوندان ترک زبانشان در قفقاز و آن سوی دریای خزر بود. ازاین رو، ازمیان برداشتن این سد ونابودی ملت ارمنی برای تحقق این هدف، امری ضروری مینمود.
جنگ جهانی اول فرصتی طلایی برای ترکیه بود که مسئله ارمنی را در ترکیه برای همیشه حل کند و سرانجام در سال 1915 طی یک برنامه از پیش طراحی شده، طرح نژادکشی ارامنه را به مرحله اجرا درآورد. نابودی ملت ارمنی توسط دولت وقت ترکیه (ترکان جوان) به شکلی دقیق و محرمانه طرح ریزی و اجرا شد که درراس آن محمد طلعت پاشا وزیر کشور، اسماعیل انورپاشا وزیرجنگ واحمد جمال پاشا وزیر دریاداری ترکیه قرارداشتند که هرسه ایده های پان ترکیسمی داشتند وهمگی ازاعضای حزب اتحاد و ترقی بودند وبرای پیشبرد اهداف خود دل به دولت آلمان بسته بودند. دولت ترکیه برای اجرای این طرح کمیته ای سه نفره تحت نظارت خود تشکیل داد که اعضای آن بهاالدین شاکر، شکری و دکترناظم بودند.
آنان ابتدا کلیه مردان ارمنی از 15 سال تا 50 سال را که قدرت مقاومت داشتند، به بهانه بردن به جبهه های نبرد به ارتش فرا خواندند. در آنجا آنها را خلع سلاح کرده و به گردانهای بیگاری در پشت جبهه منتقل کردند. در 24 آوریل 1915 ، حدود 300 نفر از رهبران، نویسندگان، اندیشمندان و سیاستمداران ارمنی در استامبول دستگیر و پس از انتقال به کشتارگاه ها بطرز فجیعی بقتل رسیدند. همچنین در همان روز حدود 5000 نفر از ارامنه بی دفاع در استامبول بقتل رسیدند و این سرآغاز قتل عام ارامنه بود. سپس مردانی را که بعنوان سرباز در پشت جبهه به بیگاری کشیده شده بودند، گروه گروه بقتل رساندند. بدین ترتیب، دیگر هیچ مانعی بر سر راه دولت ترکیه برای اجرای مقاصد پلید خود وجود نداشت.
27 ماه مه 1915 دولت ترکیه قانون تبعید ارمنیان به موصل و سوریه را منتشر کرد. ماموران دولت، ساکنین شهرها و روستاهای ارمنی نشین را مجبور به تخلیه نموده و به آنها گفته می شد که چون در منطقه جنگی قرار دارند می بایست به جاهای امن تری منتقل شوند. آنها حتی فرصت نمی دادند که ارامنه غذا و لوازم ضروری را با خود بردارند. آنان دسته های ارمنی را که بیشتر آنان را زنان، کودکان و سالخوردگان تشکیل می دادند، بطرف صحرای مرکزی سوریه درمنطقه درالزور درنزدیکی شهر حلب هدایت می کردند، جائیکه در زیر آفتاب سوزان از گرسنگی و تشنگی می مردند. ترک ها از رسیدن هر گونه موادغذایی و آذوقه به ارامنه به شدت جلوگیری می کردند. شمار زیادی در بین راه طاقت نیاورده، جان می باختند. آنان مردان را از دسته ها جدا کرده، بطرز فجیعی قصابی می کردند. زنان و دختران را با خود می بردند. آنهایی که از خود مقاومت نشان می دادند، بطور وحشیانه ای کشته می شدند. جنایت های آنان بحدی بود که برخی از سیاستمداران ترک به مخالفت با کشتا رارامنه برخاسته و در نتیجه آنها مورد غضب سران حکومت قرار گرفته، از کار برکنارمی شدند.
جلادان در ترابوزان واقع در ساحل جنوبی دریای سیاه، روش آسان تری را برای نابودی ارامنه به اجرا گذاشتند. آنها ارامنه را سوار قایق کرده و در دریای سیاه به دریا ریخته و غرق می کردند. در بعضی از شهرهای ساحلی دریای سیاه وهمچنین درشهروان ازاین روش برای کشتاراستفاده می شد. بدین صورت بود که ازدو ونیم میلیون ارمنی ساکن امپراطوری بیش ازیک و نیم میلیون قربانی شد وبازماندگان دراقصی نقاط جهان پراکنده شدند.
امروزه دولت ترکیه نژادکشی ارامنه را تکذیب می کندوسالهاست که تلاش گسترده ای را برای تحریف وانکار واقعیت قتل عام ارامنه آغاز کرده به طوری که هنوزبه نابود کردن آثار باستانی ارامنه ازجمله کلیساها و سنگ نوشته های تاریخی اقدام می کند.
امروزه بسیاری ازکشورها واقعیت نژادکشی ارامنه را به رسمیت شناخته، محکوم کرده اند. درواقع جنایاتی که امروز صهیونیست ها در قبال مردم بی دفاع فلسطین روا می دارند، زنجیره ای است که نخستین حلقه آن توسط دولت ترکیه عثمانی در سال 1915 با نژادکشی ارامنه ساخته شده است. دیروز ارمنستان غربی، امروز فلسطین و فردا در جایی دیگر.
نسل کشی ارمنیان از دیدگاه کنوانسیون جلوگیری از کشتار جمعی و مجازات آن
چرا با وجود گذشت سالیان بسیار از نسل کشی ارامنه بدست حکومت ترک های عثمانی در سال 1915، هنوزارمنیان سراسر جهان یک صدا خواهان شناسایی رسمی این جنایت بشری از سوی دولت ترکیه و اجرای عدالت هستند ؟
بهترین پاسخ به این پرسش گفتۀ مشهور جورج سانتایانا است که می گوید: «کسانی که نمی توانند گذشته را بخاطر آورند، محکوم اند که آن را تکرار کنند» و گواه این مدعی جنایات و خشونت های عدیده ای است که هر روزه در اقصی نقاط جهان به فجیع ترین شکل ممکن به وقوع می پیوندد.
هرچند دولت ترکیه از هیچ تلاشی در راه انکار واقعیت نسل کشی ارامنه فروگذار نیست تا لکۀ ننگ پیشینۀ خود را در پستوی نهان خانۀ تاریخ از دیدگاه جهانیان مخفی نگه دارد، ولیکن بر اساس مفاد مادۀ 2 کنوانسیون «جلوگیری از کشتار جمعی و مجازات آن» مصوب 9 دسامبر 1948 میلادی مجمع عمومی سازمان ملل متحد، بلایای وحشتناک بین سال های 1915 تا 1923 که در آناتولیای شرقی اتفاق افتاد و منجر به کشته شدن بیش از 5/1 میلیون ارمنی بی دفاع شد از کلیۀ ویژگی های یک ژنوسید برخوردار بوده است. ترک های جوان جهت تحقق اهداف ملی گرایانۀ انعطاف ناپذیر پان ترکیستی و پان تورانیستی خود، جهت پایه ریزی توران بزرگ، به بی رحمانه ترین شکل ممکن به قتل اعضای جامعه ارمنی ساکن در سرزمین های اشغالی خود اقدام کردند. ارمنیان را در معرض اوضاع زندگانی نامناسب قرار دادند و آنان را وادار به جلای وطن و کوچ اجباری ساختند که منتهی به زوال قوای جسمی کلی و جزئی آنان شد و اطفال ارمنی را به اجبار بین گروه های دیگر تقسیم کردند که این شواهد بیانگر واقعیت بی چون و چرای نسل کشی ارمنه است و به همین علت از سوی بسیاری از مجامع بین المللی و مجالس قانونگذاری کشورهایی چون فرانسه، کانادا، استرالیا، اروگوئه، روسیه، لبنان، قبرس، واتیکان و غیره به عنوان یک نسل کشی شناخته شده است.
امروز ترکیه در انظار جهانیان کشوری است که می کوشد به هر بها جایگاهی برای خود در اتحادیۀ اروپا دست و پا کند و برای گشوده شدن دروازه های این اتحادیۀ سیاسی و تجاری قدرتمند جهان هرگونه تحقیر و محدودیت را به جان می خرد، ولی متعجب است که به چه علت «پذیرش نسل کشی ارامنه» به مثابۀ یکی از پیش شرط های الزامی جهت عضویت این کشور در اتحادیه اروپا مطرح می گردد.
نسل کشی جنایتی است که توسط دولت ها جهت تحقق اهدافی خاص به مرحلۀ اجرا درمی آید و به تعاقب آن با بهره گیری از تمامی امکانات موجود درصدد انکار و کتمان آن برمی آیند و سایر دولت ها نیز جهت حفظ منافع خود از این سیاست انکار و فراموشی حمایت می کنند و این موضوع در خصوص انکار نسل کشی ارامنه از سوی دولت ترکیه و عدم پذیرش آن از سوی هم پیمانان آن کشور مصداق دارد.
ترکیه به واسطۀ موقعیت ژئواستراتژیک خاص خود شریکی راهبردی برای امریکا و اسرائیل در منطقه محسوب می شود. بنابرین کشورهایی مانند امریکا، انگلستان و اسرائیل با وجود شواهد و مستندات بی شمار و شهادت و گواهی شاهدان عینی نسل کشی ارامنه و بازماندگان آن، هنوز از موضع ترکیه در قبال انکار نسل کشی ارامنه و تحریف تاریخ پشتیبانی می کنند و با به کار بردن عباراتی مانند «دشمنی دیرینه» و «همسایگانی در جنگ» در تلاش اند تا واقعیت نسل کشی ارامنه را به گونه ای دیگر جلوه دهند.
نسل کشی جنایتی بین المللی است که مختص به یک ملت خاص نمی شود و همۀ ملت ها و دولت ها موظف اند تا از آن جلوگیری بعمل آورند. بدین ترتیب چنانچه سکوت اختیار کنیم، نخواهیم توانست برای آیندگان خود جهانی امن مهیا سازیم. نسل کشی ارامنه بی کیفر ماند و محکوم نشد و به دنبال آن زنجیرۀ کشتارهای جمعی استمرار یافت. ما خواهان اجرای عدالت و پذیرش واقعیت غیر قابل انکار نسل کشی ارامنه هستیم، چرا که بر این باوریم که آیندگان بایستی در دنیایی ایمن بسر برند و شاهد روزی باشند که برای تجاوز و تعرض به حقوق ابنای بشر، حتک حرمت، ظلم به ضعفا، قتل و غارت دیگر جایی باقی نمانده باشد.
وقتی صحبت از روح و عالم ارواح میشود به یاد داستانهای ترسناکی میافتیم که بعضیها وقتی بعد از صرف شام دور هم جمع میشوند، برای یکدیگر تعریف میکنند. زمان تاثیرگذار این داستانها به ویژه وقتی است که به دور از هیاهوی شهر میخواهیم شبی را در چادر بگذرانیم یا در یک خانه قدیمی و مرموز که درهای آن به هنگام باز و بسته شدن جیرجیر میکنند و باد زوزهکشان شیشههای پنجرهها را میلرزاند، شب را به صبح برسانیم.
. ولی این داستانهای ارواح تا چه حد صحت دارند؟ آیا اصلا برگرفته از حقیقت هستند یا تنها زاییده ذهن شیطنتآمیز کسانی است که از تماشای چشمان پردلهره اطرافیان لذت میبرند؟
در این جا قصد داریم منشاء برخی از این افسانههای کهن را تعریف کنیم:
افسانه پل دست سبز
بخش «اولد لنسفورد رود» امروزه منطقهای بدنما و بلا استفاده است ولی صد سال پیش این ناحیه متروکه شلوغترین و پررفت و آمدترین معبر بود. با اینکه این منطقه بیمصرف میباشد ولی هنوز هم الوارهایی که از قدیمالایام روی نهر «کین» قرار داشته است «پل دست سبز» نامیده میشوند.
در ماه اکتبر سال 1988 دو تن از اهالی «لانکاستر کانتی» که میخواستند نامشان مجهول بماند، داستان «افسانه پل دست سبز» را برای نشریه محلی تعریف کردند. داستان آن چنین است: یکی از مردها در حالی که به کنار نهر اشاره میکرد گفت یک شب من و چند تا از دوستانم به اینجا آمده بودیم. همان شب آن را دیدم که روی نهر حرکت میکرد. درست زیر پل. رنگش سبز بود و آهسته از آب بیرون میآمد. فقط یک دست سبز دیده میشد. مردم میگویند نهری که در زیر آن پل قرار دارد، زمانی صحنه نبردی سخت در زمان جنگ داخلی آمریکا بود. در این نبرد دست یک سرباز جوان انگلیسی با شمشیر یک آمریکایی قطع شد و درون آب درست زیر پل افتاد. هرازگاهی در شبهایی که ماه در آسمان میدرخشد و زمین را روشن میکند، در تاریکی نقرهفام میتوان دست سبزی را دید که از آب بیرون میآید و به دنبال بدن گمشده و شمشیر خود میگردد.
خانه وحشت میلت چنی
هیچکس نمیدانست میلت چنی اهل کجا بود ولی در دهه 1850 این مرد که صاحب میخانه و مهمانسرایی در منطقه بود، اسرارآمیزترین مرد لانکاستر کانتی شد. برخی چنی را که به رکگویی شهره بود مجسمه شیطان میدانستند. وقتی مردم جسد او را دیدند که برابر دادگاه شهر به چوببستی آویزان بود و تاب میخورد زیاد تعجب نکردند. بعد از اینکه چنی به اتهام دزدیدن برده «دکتر کرافورد» محکوم شد خیلیها فکر میکردند او به مکافات عملش رسیده است.چنی یک برده داشت که هرازگاهی او را به یک مسافر سادهلوح میفروخت. چند روز بعد برده از موقعیتی استفاده میکرد و از پیش صاحب تازه میگریخت و دوباره به مهمانخانه چنی برمیگشت تا در یک فرصت مناسب چنی دوباره او را به مسافر سادهلوح دیگری بفروشد. ولی همه مسافران مهمانخانه چنی آنقدر خوش شانس نبودند. هیچکس تمایلی نداشت که در آن مهمانخانه بماند ولی چاره دیگری نبود. آنها که اغلب خسته از معاملات مختلف و با جیب پر پول به آن منطقه میآمدند باید شب را در آن جا به صبح میرساندند اما برای برخی از مسافران، آن مهمانخانه آخرین محل استراحت به شمار میرفت. مدتی بعد خانوادههای آنها به دنبال شوهر یا پسر گمشدهشان به آن مهمانخانه خلوت میرفتند ولی هیچوقت نتیجهای نمیگرفتند. در طول آن سالها مردم بسیاری که از حوالی مهمانخانه عبور میکردند پیکرهای مهآلودی را میدیدند که در میان درختان اطراف میخانه سرگردان بودند. دیگر کمتر کسی از اهالی لانکستر کانتی جرات میکرد شب را در آن محل بگذراند.
چنی همیشه همه چیز را انکار میکرد و مدرکی به دست کسی نمیداد ولی سالها بعد آن معماها حل شد. یک شرکت ساختمانی به آن منطقه رفت و زمین را حفاری کرد. در آن هنگام بود که چندین اسکلت از زیرخاک بیرون آمد که همگی به قتل رسیده بودند. مردم نام آن مهمانخانه را «خانه وحشت میلت چنی» گذاشتند. این خانه تا اوایل دهه 1970 در آن محل باقی مانده بود ولی دیگر تبدیل به خانهای متروکه درست شبیه به خانه ارواح شده بود. خانهای که به راستی محل زندگی ارواح مسافران بیگناه محسوب میشد.
جای پای شیطان
در دل درختزارهای انبوه کاج در «ایندین لند» آمریکا زمینی دایره شکل و تیرهرنگ به چشم میخورد که هیچ گیاهی در آن نروییده است. کسانی که برای نخستین بار از کنار این دایره عبور میکنند بلادرنگ میاندیشند چه چیزی سبب شده است این قطعه زمین اینقدر با اطراف خود در تضاد باشد. خاک تیره این منطقه آنقدر سفت است که دسته تبر هر کسی را که بر آن ضربه بزند میشکند. هیچ اثری از حیات در آن یافت نمیشود. نه کرم خاکی، نه سوسک و نه حتی یک دانه علف در آن به چشم نمیخورد. حتی حیوانات هم به آن داخل نمیشوند و آن را دور میزنند. بدتر از همه اینکه میگویند اگر کسی وسط دایره بایستد احساس عمیقی از ترس، دلهره و تهوع بر او مستولی میشود. اگر سنگ یا چوب روی آن قرار دهید و بروید، روز بعد که بازگردید اثری از آن سنگ و چوب به چشم نمیخورد.
ولی این جا چه اتفاقی افتاده است؟ آیا این دایره جایگاه شیطان است؟ سرخپوستان این منطقه اینطور فکر میکنند. آنها معتقدند این دایره جای پای شیطان است. افسانههای کهن حاکی از آن است که این دایره لمیزرع زمانی محل به مجازات رساندن محکومین سرخپوستان بوده است. به همین دلیل ارواح شیطانی همیشه در آن محل پرسه میزنند و منتظر روحهای محکوم شده هستند. سرخپوستان میگویند شبهایی که ماه در آسمان نیست و هیچ بادی نمیوزد و هیچ صدایی از درختان اطراف به گوش نمیرسد، وقتی همه چیز در حال سکون است، در آن هنگام شیطان خود را در آن جا نشان میدهد.
ارواح آلکاتراز
هر روز به هنگام غروب آفتاب، وقتی آخرین قایق توریستی، مسافران خود را از این پایگاه دورافتاده و بادگیر میبرد، یک نفر تنها در جزیره جا میماند. او نگهبان شب آلکاتراز است. «گریگوری جانسون» در زیر نور چراغ قوه خود جای جای این زندان دلگیر که زمانی محل نگهداری بدذاتترین جنایتکاران و قاتلین بوده است را درمینوردد. او در حالی که نور را به سوی در نیمه باز سلول انفرادی میاندازد میگوید: «هی آن صدای چیه؟» مکثی میکند و شانههایش را در برابر یکی دیگر از اسرای آلکاتراز بالا میاندازد و زیرلب میگوید: «مرد فکرش را هم نکن که یک شب بدون اسلحه بیرون بیایی.» تا هنگام سپیدهدم که اولین قایق توریستی به جزیره میآید، مرد در «جزیره شیطانی» آمریکا با توهمات و ترسهای خود دست و پنجه نرم میکند. سالها پیش آلکاتراز آخرین ایستگاه زندگی 1576 قاتل و جنایتکار و معروفترین کلاهبرداران آمریکا بود. این پایگاه که به «صخره» معروف بود به خاطر سلولهای تنگ و تاریک و دیسیپلین سختش معروف بود. بعد از اینکه در سال 1963 این زندان بسته شد، باز هم آلکاتراز مامن زندانیان بیچاره خود ماند. مردانی که زمانی در آن جا به زنجیر کشیده شده بودند. با اینکه دیگر هیچ زندانیای در آن نیست ولی هنوز هم حس غریبی در آن موج میزند. حسی توام با دلهره و وحشت. طوری که هیچگاه به ویژه در هنگام شب انسان در آن جزیره احساس آرامش نمیکند. بعضیها معتقدند این احساس غریب به خاطر وجود ارواح کسانی است که در آن زندان مردهاند. آیا این حرف صحت دارد؟
نیشگونی از سوی عالم ارواح
«اریک» ده سال در شیفت شب آلکاتراز کار کرد. از نظر او بدترین قسمت کار، رفتن به اتاق اعدام با صندلی الکتریکی بود. یک شب او روی صندلی شوک نشست و عکس یادگاری گرفت تا به دوستانش نشان دهد. وقتی فیلم را ظاهر کرد در عکس تصویر صورتی را دید که از پشت صندلی خیره به او نگاه میکند. او هنوز هم نمیداند آن صورت چه بود. اریک میگوید گاهی اوقات واقعا احساس وحشت میکردم. نگهبانهای دیگر داستانهایی درباره اتفاقات آن جا تعریف میکردند ولی من سعی میکردم توجهی به حرف آنها نکنم اما گاهی اوقات احساس ترس اجتنابناپذیر بود.
«مری مک کلر» دوازده سال است که در این جزیره کار میکند. او از انزوای آن جا لذت میبرد و میگوید «اینجا یک محل فانتزی استاندارد برای من است.» با این حال او هم اتفاقات عجیبی را تجربه کرده است. وی میگوید«بارها برایم اتفاق افتاده که احساس میکردم کسی مرا نیشگون میگیرد. من توضیحی برای آنها ندارم به همین خاطر هیچوقت در موردشان با کسی حرف نزدم.»
«جان بنر» در دهه پنجاه، چهار سال از عمر خود را در این زندان گذراند این سارق بانک که هم اکنون در آریزونا زندگی میکند درباره زوزههای باد میگوید «شبها وقتی با چشمان باز دراز میکشیدم به زوزه باد گوش میدادم. زوزهای وحشتانگیز بود و انسان احساس میکرد ارواح هم با باد همنفس شدهاند. سعی میکردم عقلم را از دست ندهم هنوز هم هر وقت به آلکاتراز فکر میکنم به یاد بیرحمیهایش میافتم.» هر روز هزاران توریست از جاهای مختلف به آلکاتراز میآیند و از سلولهای مختلف آن که هر یک نام زندانی خود را بر سر در خود دارند دیدن میکنند. وقتی خورشید غروب میکند دیگر کسی از آلکاتراز نمیرود بلکه همه از آن فرار میکنند. جانسون، نگهبان شب، نیز پس از گذراندن شبی در میان زوزههای ارواح کشتهشدگان آلکاتراز، صبح روز بعد میگریزد تا چند ساعتی احساس امنیت نماید.
دخترک ده ساله
ساعت حدود 9 در یک شب زیبای ماه آوریل بود که من طبق معمول به رختخواب رفتم. آن شب هم مثل تمام شبها در اتاق خودم و در تخت خودم خوابیدم. تا آن زمان اتفاق خاصی برایم نیفتاده بود ولی آن شب چیزی دیدم که هرگز فراموش نخواهم کرد. به محض اینکه چشمهایم را بستم لحظه به لحظه بیشتر احساس سرما کردم. چشمهایم را باز کردم تا ببینم آیا در یا پنجره باز مانده است ولی همه بسته بودند. به همین خاطر کمی احساس ترس کردم. به پهلو غلتیدم و ناگهان چشمم به دخترکی افتاد که حدود ده سال داشت. ایستاده بود و با لبخند به من نگاه میکرد. فکر کردم حتما خواب میبینم. چشمهایم را محکم بستم و دوباره گشودم. دخترک هنوز آنجا بود. پیراهن سپید بسیار زیبایی بر تن داشت و دور یقهاش گلهای بنفش ملایمی دوخته شده بود. حالا دیگر عرق کرده بودم. از دختر پرسیدم تو کی هستی؟ او نزدیکتر آمد و گفت من دوستت هستم، یادت میآید؟ قبلا با تو زندگی میکردم... بعد خندید و جلوی چشمان حیرتزده من ناپدید شد. هرگز در طول عمرم اینقدر نترسیده بودم. آیا او را قبلا میشناختم؟ به سرعت پیش مادرم رفتم و خودم را در آغوش او انداختم. بعد همه چیز را برایش تعریف کردم. مادرم اخمی کرد و گفت حتما خواب دیدهام. ولی من میدانم که خواب نبودم. وقتی برگشتم اتاقم هنوز سرد بود.
چهرهای در پنجره
من «ریا» هستم و اهل هندوستان میباشم ولی داستانی که تعریف میکنم در آمریکا و در خانه خالهام اتفاق افتاد. خالهام همیشه میگفت در خانه ارواح زندگی میکند ولی من هیچوقت حرفش را باور نکردم تا اینکه آن اتفاق برایم افتاد. روزی که اولین بار به آن خانه رفتم احساس کردم همه چیز عجیب به نظر میرسد. حس میکردم یک نفر از پنجره به من نگاه میکند. هر بار آهسته به کنار پنجره میرفتم آن را میگشودم و دختر موطلاییای را میدیدم که به سرعت فرار میکرد. این اتفاق چندین بار تکرار شد تا اینکه موضوع را به خالهام گفتم. او گفت چهارده سال پیش این خانه متعلق به یک زن و شوهر جوان و دختر پنج سالهشان بود. پرسیدم آن دختر، مو طلایی بود؟ خاله مرا به اتاق زیر شیروانی برد و عکسی از آن خانواده را به من نشان داد. بله آن دختر موی طلایی داشت. مطمئن بودم که او همان دخترکی است که پشت پنجره میدیدم. شب بعد پنجره اتاقم باز بود. باز هم دختری را دیدم که به من خیره شده است ولی این بار بهتر میتوانستم او را ببینم. چشمانش سیاه سیاه بود یعنی اصلا سفیدی نداشت. شروع به جیغ کشیدن کردم و به در نگاه کردم وقتی دوباره برگشتم حدود یک سانتیمتر با صورت دخترک فاصله داشتم. شروع به دویدن کردم و به اتاق خالهام رفتم. ولی وقتی در را باز کردم دیدم خالهام راحت خوابیده است و همان دختر کنارش مثل مردهها افتاده بود. دقیقا یادم هست که ساعت پنج صبح بود. خالهام را تکان دادم و دخترک را به او نشان دادم. دختر در برابر چشمان وحشتزده ما بیدار شد و به من نگاه کرد و گفت «تو مردهای!» و به سرعت محو شد. از آن به بعد دیگر او را ندیدم ولی هنوز هم نفهمیدم چرا او به من گفت مردهام.
بعد از اینکه در سال 1963 زندان آلکاتراز بسته شد، باز هم آلکاتراز مامن زندانیان بیچاره خود ماند. مردانی که زمانی در آن جا به زنجیر کشیده شده بودند. با اینکه دیگر هیچ زندانیای در آن نیست ولی هنوز هم حس غریبی در آن موج میزند. حسی توام با دلهره و وحشت. طوری که هیچگاه به ویژه در هنگام شب انسان در آن جزیره احساس آرامش نمیکند. بعضیها معتقدند این احساس غریب به خاطر وجود ارواح کسانی است که در آن زندان مردهاند. آیا این گفته صحت دارد
منبع: مجله خانواده سبز
افرادی که ناگزیرند زمانی طولانی را صرف نشستن روبهروی رایانه کنند از مصرف ضدآفتاب غافل نشوند. دلیل این قضیه این است که اشعه خارج شده از صفحه مانیتور میتواند باعث ایجاد یا پررنگ شدن لکهای صورت شود این اشعه که حاوی مقادیر کمی از نور ماوراء بنفش آ است بر روی سلولهای رنگدانهای پوست اثر تحریکی دارد.
در این زمینه بسیار توصیه شده است که از مانیتورهای استاندارد و دارای اشعه کمتر استفاده شود. در داخل لامپ تصویر مانیتور میدان الکتریکی چند هزار ولتی وجود دارد که باعث حرکت سریع الکترونها بین کاتد و صفحه مانیتور شده به این ترتیب انرژی نورانی آزاد میشود. البته در نتیجه برخورد الکترون به صفحه مانیتور مقدار بسیار ناچیزی اشعه ایکس و اشعه ماوراءبنفش هم تولید میشود که لازم است با اتخاذ تدابیر تکنیکی در حین طراحی لامپ تصویر از نفوذ اشعهها به سطح خارجی و رسیدن به بدن کاربر رایانه جلوگیری کرد. در عمل این کار دارای هزینه زیادی است و باعث گرانی قیمت لامپ تصویر مانیتور میگردد. برخی کارخانههای سازنده مانیتور برای کاهش قیمت با ارائه گزارش غیرواقعی، میزان تابش اشعههای زیان آور را کم نشان میدهند. به این ترتیب عرصه را بر رقبای خود تنگ کرده و محصول خود را با استاندارد کم وارد بازار میکنند. به همین منظور کارشناسان توصیه میکنند کاربران در استفاده از رایانه به تمامی نکات ایمنی توجه داشته باشند ولی شرط احتیاط آن است که به طور کلی هنگام کار طولانی مدت با مانیتورها از کرمهای ضدآفتاب استفاده شود.
گفتم: خستهام
گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله .:: از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53) ::.
گفتم: هیشکی نمیدونه تو دلم چی میگذره
گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.
گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید
.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم (ق/16) ::.
گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!
گفتی: فاذکرونی اذکرکم .:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
.:: تو چه میدونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.
گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟
گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله
.:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::.
گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بندهات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره کنی تمومه!
گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم .:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.
گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟
گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم
.:: خدا نسبت به همهی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::.
گفتم: دلم گرفته
گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
.:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58) ::.
گفتم: اصلا بیخیال! توکلت علی الله
گفتی: ان الله یحب المتوکلین
.:: خدا اونایی رو که توکل میکنن دوست داره (آل عمران/159) ::.
گفتم: خیلی چاکریم!
ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:
و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره .:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت میکنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا میکنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر میکنن (حج/11) ::.
گفتم:...
دیگه چیزی برای گفتن نداشتم.
منبع : http://kosar21.blogfa.com/
مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند : چرا دیر می آیی؟ جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم. یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید.
*****
مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود. یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود.
*****
مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت ، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر میخواست. یک روز فهمید مشتریان ش بسیار کمتر شده اند.
مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید . سیگاری آتش زد و به فکر فرو رفت. باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد. ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می توانست بازیگر باشد:
*
*
*
از فردا صبح ، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد.
او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد. وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید و با اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم. سفارش های مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دو سه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود.
حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده ، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند.
اما او دیگر با خودش «صادق » نیست. او الان یک بازیگر است. همانند بقیه مردم!!!
روابط نا موفق
عضی اوقات به این می اندیشید که آیا انتخاب درستی کرده اید؟ چگونه می توانید اطمینان حاصل کنید که او همان شخصی است که شما می خواهید؟ چگونه می توانستم بفهمم که سر انجامی نخواهد داشت؟ مطمئن بودید که او همسر ایده ال شماست؟
با توجه به خلقت دو گانه انسان همواره مسائل ارتباطی بین زن و مرد جزء مباحث مهم و بحثانگیز روانشناسی بوده است. ما در چند مقاله پی در پی ده نوع رابطه را که به درد و یأس میانجامد مورد بحث و بررسی قرار میدهیم . تا با آگاهی افزون تر، از وقوع آن ها پیشگیری کنید ویا در بهبود آن بکوشید.
احتمالا این احساس برایتان آشنا است. وقتیکه در کنارتان نیست، مدام به او فکر میکنید.
در یک رابطه سالم قطبیت احساسات بهطرز متناوب بین دو طرف جابجا میشود.
در صورتی که یکی از طرفین در اکثر اوقات به لحاظ روحی تعقیب کننده احساسات باشد رابطه سالم نخواهد بود و محکوم به شکست.
چگونه بدانید که همسرتان به شما عشق میورزد یا نه؟
این شمایید که از لحاظ فیزیکی مبادرت به ابراز محبت میکنید، نهایت تلاشتان را میکنید کارهایش را انجام دهید.
این شمایید که اکثر برنامهریزیها را بر عهده دارید، هدیههای شما شخصی بوده و روی آنها فکر شده در حالی که او هدیههایش غیرشخصی است، وقتی درباره رابطهتان و احساستان صحبت کنید، سکوت اختیار میکند،
این شمایید که خود را با عادت و برنامههای او وفق میدهید.
چرا بیش از آنچه به شما عشق میورزند، عشق میورزید؟
- الگویی را از دوران کودک خود باز تکرار میکنید. اگر یکی یا هر دو والدتان عشق و توجهی را که بدان نیاز داشتید به شما نمیدادند و تصمیم گرفتید باید سخت تلاش کنید تا دوستتان بدارند.
- نقشی که یک والدتان در قبال دیگری بازی میکرد را بازی میکنید.
2- رابطهای که در آن بیش از آنچه عشق میورزید به شما عشق میورزند.
در این نوع رابطه وقتی همسرتان از احساسات شما جویا میشود، آن را انکار میکنید. از درون میدانید آنگونه که او به شما عشق میورزد نسبت به او احساس علاقه نمیکنید. در این نوع رابطه در قبال اعتراضات همسرتان حالت تدافعی میگیرید. احساس میکنید او متکی و محتاج است و نیاز به آزادی بیشتر دارید.
راهحل: از همان ابتدا رابطه به این موضوع که آیا به همان میزان که عشق میورزید عشق نیز دریافت میکنید یا نه، با خود صادق باشید.
3- رابطهای که در آن ماموریت نجات همسرتان را بر عهده دارید.
معتادین به نجات دیگران نه از آن رو که با همسرشان تفاهم دارند، بلکه به این دلیل که احساس میکنند مجبورند به او کمک کنند، به روابط وارد میشوند. احساس اجبار در محبت به کسی که شکننده است و یا او را دوست نداشتهاند شما را به یک مامور نجات افراد مبدل میکند.
اگر ...
علاقمند به فردی با مشکلات جدی روحی، جسمی یا اقتصادی شدید هستید.
مدام در حال دلداری و آرام کردن کسی هستید که احساس سردرگمی، ناتوانی و عجز میکند.
او به ندرت نقش حماتیگر را در حق شما ایفا میکند و بیشتر شمایید که در این نقشها ظاهر میشوید.
خود را در دام این روابط انداختهاید و همان احساس گناهی که در ابتدا شما را به رابطه کشاند میتواند شما را مدتها بعد از آنکه میدانید باید او را ترک کنید، در رابطه نگاه دارد.
کسانی که ماموریت نجات دیگران را به عهده دارند، غالبا «ترحم» را با عشق اشتباه میگیرند.
راهحل: رمز موفقیت کلمه «احترام» است. شما نه تنها باید به همسر خود عشق بورزید بلکه باید نسبت به او احساس «احترام» داشته و به او افتخار کنید.
منبع: بر گرفته از کتاب« آیا تو آن گمشده ام هستی؟»، نوشته باربارا آنجلیس
در دانشگاه استنفورد، استاد در حال شرح دادن مفهموم بازاریابی به دانشجویان خود بود
شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله میرین پیشش و می گین: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن"، به این میگن بازاریابی مستقیم
شما در یک مهمانی به همراه دوستانتون ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله یکی از دوستاتون میره پیش دختره،به شما اشاره می کنه و می گه: “اون پسر ثروتمندیه، باهاش ازدواج کن"، به این می گن تبلیغات
شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله میرین پیشش و شماره تلفنش رو می گیرین، فردا باهاش تماس می گیرین و می گین: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن"، به این میگن بازاریابی تلفنی
شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله کراواتتون رو مرتب می کنین و میرین پیشش ، اون رو به یک نوشیدنی دعوت می کنیین، وقتی کیفش می افته براش از روی زمین بلند می کنین، در آخر هم براش درب ماشین رو باز می کنین و اون رو به یک سواری کوتاه دعوت می کنین و میگین: “در هر حال،من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج می کنی؟”، به این میگن روابط عمومی
شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین که داره به سمت شما میاد و میگه: "شما پسر ثروتمندی هستی، با من ازدواج می کنی؟”، به این می گن شناسایی علامت تجاری شما توسط مشتری
شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله میرین پیشش و می گین: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن"، بلافاصله اون هم یک سیلی جانانه نثار شما می کنه، به این میگن پس زدگی توسط مشتری
شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله میرین پیشش و می گین: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن”و اون بلافاصله شما رو به همسرش معرفی می کنه، به این می گن شکاف بین عرضه و تقاضا
شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، ولی قبل از این که حرفی بزنین، شخص دیگه ای پیدا می شه و به دختره میگه: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن”به این میگن از بین رفتن سهم توسط رقبا
شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، ولی قبل از این که بگین: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن "، همسرتون پیداش میشه، به این میگن منع ورود به بازار
مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است.
مرد به طرف آنها می دود و با سگ درگیر می شود .
سرانجام سگ را می کشد و زندگی دختربچه را نجات می دهد.
پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت آنها می آید و می گوید:
« تو یک قهرمانی »
فردا در روزنامه ها می نویسند :
" یک نیویورکی شجاع ، جان دختر بچه ای را نجات داد "
آن مرد میگوید :
« اما من نیویورکی نیستم »
پس روزنامه های صبح مینویسند :
" آمریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد "
آن مرد دوباره میگوید :
« اما من آمریکایی نیستم »
« خوب ، پس تو اهل کجا هستی ؟ »
« من ایرانی هستم ! »
فردای آنروز روزنامه ها اینگونه می نویسند :
« یک تندروی مسلمان ، سگ بی گناه آمریکایی را کشت ! »