جهل آن است که منو شما حرف هم را نفهمیم...
اگر منو شما بیدار باشیم، هر خوابی برایمان دیده باشند باطل است.
بعضیها عاشقِ گذشته اندوبعضیها از آن فرار می کنند.
آدمهایی که دلشان قرص است دنبال دردسر می کردند.
تن که بلرزد از سرماست وای از روزی که دل بلرزد.
اگر می خواهید کار به جای باریک نرسد، نگذارید «بیخ» پیدا کند...
ما را دگر از طعنه دشمن گله ای نیست
کان عهد که بستیم رفیقان بشکستند
فرق زیادی بین انسان کامیاب و انسان شکست خورده وجود ندارد انسان کامیاب کار می کند و منتظر می نشیند انسان شکست خورده فقط منتظر می نشیند .
اندازه گرفتن شما با کوچک ترین کارتان مانندحساب کردن قدرت دریاست از روی ضعف کف موج های ان. (جبران خلیل جبران)
آنچه ضعیف ترین ومحقر ترین عنصر وجودی شما به نظر می آید قوی ترین عنصر وجود شما نیز هست. (جبران خلیل جبران)
نعمت های خود را بشمار نه محرومیت های خود را.(دیل کارنگی ).
ثروت خانه را تزیین می کند و فضیلت دارنده اش را.(کنفوسیوس).
اگر خودم به فکر خودم نباشم چه کسی خواهد بود واگر فقط به فکر خودم باشم چه هستم ؟(هیلل)
آنها که بدترین استفاده را از وقت خود می کنند آنهایی هستند که از کمی آن شکایت می کنند .(ژان دولابرویه )
چیزی که می بینیم اساسا بستگی به چیزی دارد که جستجو می کنیم .(جان لوباک )
چیزی به اسم خوب یا بد وجود ندارد افکار انرا خوب یا بد می کند .(شکسپیر ).
فقط یک اصل ثابت است و آن تغییر است .
شادی عطری است که نمی توانی آنرا به دیگران به دیگران بزنی مگر آنکه قطره ای از آن را به خودت بزنی .(امرسون).
انسان وقتی بلند حرف می زند صدایش را می شنوند اما هنگامی که آهسته صحبت کند به حرفش گوش می دهند .( پل رینو ).
تمام رنگها در ظلمات یکسان می شوند.( بیکن )
از حادثه جهان زاینده مترس
از هر چه رسد چونیست پاینده مترس
این یکدم عمر را غنیمت می دان
بر رفته میاندیش و از آینده مترس
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : کسی که دو روزش با هم مساوی باشد (چون سرمایه عمر را داده و چیزی دریافت نکرده )او ضرر کرده است و کسی که فردایش بدتر از روز قبلش باشد او از رحمت خدا دور افتاده است و کسی که کمالاتش افزایش پیدا نکند او در نقصان و تنزل روحی است و این چنین کسی که روز به روز روحیاتش نقصان پیدا می کند مرگ برای او بهتر است
برخی از شما می گویید: " شادمانی برتر از اندوه است "
دیگران می گویند: " نه اندوه بهتر است"
اما من به شما می گویم که این دو از یکدیگر جدا نیستند
آنها با هم می آ یند و هنگامی که یکی از آنها با شما تنها
سر سفره تان می نشیند، یادتان با شد که آن دیگری در بسترتان خفته است
هنگا می که شادمانی یا اندوهتان بزرگتر می شود، دنیا کوچکتر می شود
تلخ ترین چیز در اندوه امروزمان ، خاطره شادمانی دیروزمان است
شادی شما همان اندوه شماست که نقاب از چهره بر گرفته است
غم های من به من آموخته اند که غم های هم نوعانم را درک کنم، نه شکنجه و نه رنج ، هیچکدام بصیرتم را تیره و تار نکرده است
غم احساسات را لطیف می کند ، و شادی دلهای مجروح را التیام می بخشد، اگر بنیاد غم و حرمان بر می افتاد ، روح آدمی شبیهه لوحی سپید می شد که بر آن چیزی جز خود پرستی و آزمندی ثبت نمی شد
در یونان باستان، سقراط به دانش زیادش مشهور و احترامی والا داشت. روزی یکی از آشنایانش، فیلسوف بزرگ را دید و گفت:”سقراط؛ آیا میدانی من چه چیزی درباره دوستت شنیدم؟“
سقراط جواب داد: ”یک لحظه صبر کن، قبل از اینکه چیزی به من بگویی، مایلم که از یک آزمون کوچک بگذری. این آزمون، پالایش سهگانه نام دارد.“ آشنای سقراط: ”پالایش سهگانه؟“سقراط: ”درست است، قبل از اینکه درباره دوستم حرفی بزنی، خوب است که چند لحظه وقت صرف کنیم و ببینیم که چه میخواهی بگویی. اولین مرحله پالایش حقیقت است. آیا تو کاملا مطمئن هستی که آنچه که درباره دوستم میخواهی به من بگویی حقیقت است؟“ آشنای سقراط: ”نه، در واقع من فقط آن را شنیدهام و...“ سقراط: ”بسیار خوب، پس تو واقعا نمیدانی که آن حقیقت دارد یا خیر. حالا بیا از مرحله دوم بگذر، مرحله پالایش خوبی. آیا آنچه که درباره دوستم میخواهی به من بگویی، چیز خوبی است؟“
آشنای سقراط: ”نه، برعکس...“ سقراط: ” پس تو میخواهی چیز بدی را درباره او بگویی، اما مطمئن هم نیستی که حقیقت داشته باشد. با این وجود ممکن است که تو از آزمون عبور کنی، زیرا هنوز یک سوال دیگر باقی مانده است: مرحله پالایش سودمندی. آیا آنچه که درباره دوستم میخواهی به من بگویی، برای من سودمند است؟“ آشنای سقراط: ” نه، نه حقیقتا.“ سقراط نتیجهگیری کرد: ”بسیار خوب، اگر آنچه که میخواهی بگویی، نه حقیقت است، نه خوب است و نه سودمند، چرا اصلا میخواهی به من بگویی؟“
اینچنین است که سقراط فیلسوف بزرگی بود و به چنان مقام والایی رسیده بود.
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگرد گر چه او بالاتر است
سکوت دردناک است اما در سکوت است که همه چیز شکل میگیرد و در زندگی ما لحظه هایی هست که تنها کار ما باید انتظار کشیدن باشد . درون هر چیز در اعماق هستی نیرویی هست که چیزی را میبیند و میشنود که هنوز قادر به درکش نیستیم هر آنچه امروز هستیم از سکوت دیروز زاده شده است . ما بس توانا تر از آنیم که می اندیشیم لحظه هایی هست که در آنها یگانه راه آموختن ، به کار نبردن هیچ ابتکاری ، انجام ندادن هیچ کاری است . زیرا در این لحظه های سکون ، بخش نهان وجود ما فعال است و می آموزد .
آنگاه که شناخت نهان در روح خود را مینمایاند ، از خود شگفت زده میشویم و انگاره های ما از زمستان ، به گل می نشینند ، در حال سرودن نغمه هایی که هرگز در رویا هم نشنیده ایم
زندگی همواره بیش تر از آنی به ما میبخشد که خود را سزاوارش میدانیم
عشق حقیقی است ، مجازی نگیر
این دم شیر است ، به بازی نگیر
طی شد این عمر دانی به چه سان؟ پوچ و بس تند،چنان باددمان
همه تقصیر من است این،که خود می دانم که نکردم فکری،که تامل ننمودم روزی،ساعتی یا آنی
که چسان می گذرد عمر گران؟
کودکی رفت به بازی به فراغت به نشاط فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
همه گفتند کنون تا بچه است بگذارید بخنددشادان
که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست، بایدش نالیدن
من نپرسیدم هیچ که پس از این زچه رو نتوان خندیدن؟
هیچ کس نیز نگفت زندگی چیست؟ چرا می آییم ؟ بعد از این چند صباح به کجا باید رفت ؟
با کدامین توشه به سفر باید رفت؟
من نپرسیدم هیچ ،هیچ کس نیز نگفت؟
نوجوانی سپری گشت به بازی به فراغت به نشاط فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات
بعد از آن باز نفهمیدم من که چسان عمر گذشت؟
لیک گفتند همه که جوانست هنوز بگذارید جوانی بکند بهره از عمر برد، کامروایی بکند
بگذارید که خوش باشد و مست
بعد از این بازاو را عمری هست
یکنفر بانگ برآورد که او از هم اکنون باید فکر آینده کند
دیگری آوا داد ،که چو فردا بشود فکر فردا بکند
سومی گفت ،همانگونه که دیروزش رفت بگذرد امروزش همچنین فردایش
با همه این احوال ، من مپرسیدم هیچ که چه سان دی بگذ شت
آن همه قدرت و نیروی عظیم ،به چه ره مصرف گشت؟
نه تفکر نه تعمق و نه اندیشه دمی عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی
چه ((توانی)) که زکف دادم مفت!
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت قدرت عهد شباب ،می توانست مرا تا به خدایش ببرد
لیک بیهوده تلف گشت جوانی هیهات
آن کسانی که نمی دانستند زندگی یعنی چه؟ رهنمایم بودند
عمرشان طی شد بیهوده و بی ارزش و کار و مرا می گفتند که چو آنها باشم
فکر خوردن باشم فکر گشتن باشم فکر تامین معاش ، فکر ثروت باشم
فکر یک زندگی بی جنجال،فکر همسر باشم
کس مرا هیچ نگفت زندگی ثروت نیست ، زندگی داشتن همسر نیست
زندگانی کردن فکر خود بودن و غافل زجهان بودن نیست
من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت
و صد افسوس که چو عمر گذشت معنی اش فهمیدم،
حال می پندارم،هدف از زیستن این است رفیق
من شدم خلق، که با عزمی جزم پای از بند هواها گسلم
پای در راه حقایق بنهم
با دلی آسوده فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل مملو از عشق و جوانمردی و علم
در ره کشف حقایق کوشم
زره جنگ برای بد و ناحق پوشم
راه حق پویم و حق جویم و پس حق گویم
آنچه آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم
شمع راه دگران باشم و با شعله خویش ره نمایم به همه، گر چه سراپا سوزم
من شدم خلق که مثمر باشم نه چنین زاید و بی جوش و خموش عمر بر باد وبه حسرت;
ای صد افسوس که چون عمر گذشت
معنی اش فهمیدم
لذتی که در فراق هست در وصال نیست چون در فراق شوقه وصال هست و در وصال بیم فراق
*******************************************************
دنبال کسی نباش که باهاش بتونی زندگی کنی دنبال کسی باش که بدون اون نتونی زندگی کنی
یا حق
بسیاری از مردم از نظر شخصیت مادی به اوج کمال می رسند
اما عقل آنها به این مقام عادت ندارد.
و بسیاری از آدمهای دیگر به عکس .
نوشته: فردریک نیجه
مردی دختر سه ساله ای داشت . روزی مرد به خانه امد و دید که دخترش گران ترین کاغذ زرورق کتابخانه اورا برای آرایش یک جعبه کودکانه هدر داده است . مرد دخترش را به خاطر اینکه کاغذ زرورق گرانبهایش را یه هدر داده است تنبیه کرد و دخترک آن شب را با گریه به بستر رفت وخوابید . روز بعد مرد وقتی از خواب بیدار شد دید دخترش بالای سرش نشسته است و ان جعبه زرورق شده را به سمت او دراز کرده است .مرد تازه متوجه شد که آن روز ،روز تولش است و دخترش زرورق ها رابرای هدیه تولدش مصرف کرده است . او با شرمندگی دخترش رابوسید و جعبه رااز او گرفت و در جعبه را باز کرد اما با کمال تعجب دید که جعبه خالی است مرد بار دیگر عصبانی شد به دخترش گفت که جعبه خالی هدیه نیست وباید چیزی درون آن قرار داد . اما دخترک با تعجب به پدر خیره شد وبه او گفت که نزدیک به هزار بوسه در داخل جعبه قرار داده است تا هر وقت دلتنگ شدباباز کردن جعبه یکی از این بوسه ها را مصرف کند
می گویند پدر آن جعبه را همیشه همراه خودداشت و هرروز که دلش می گرفت درب آن جعبه راباز می کرد وبه طرز عجیبی آرام می شد. هدیه کار خود را کرده بود.
هیچ صیادی نمی تواند در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید کند
1) You find out that your family that is not more than 3 people have 4 or 5 mobile telephone numbers.
یهو بگاه میکنی میبینی خانواده ات که 3 نفر بیشتر نیستن ؛ 4 یا 5 خط موبایل دارن
واسه همکارت ایمیل میفرستی در حالی که میز بغل دستی تو نشسته
3) Your relationship with family members and friends that have no Email gets worse and you hardly contact them.
رابطه ات با اقوام و دوستانی که آدرس ایمیل ندارن رو به وخامت میره و تو به سختی میتونی باهاشون ارتباط داشته باشی
4) You park your car outside your house then use your mobile to phone the house to ask for assisstance with carrying the shopping in.
شما ماشینتون رو جلوی خونه تون پارک میکنین ..بعدش موبایلتون رو در میارین و به خونه زنگ میزنین که بیان کمک و چیزایی که خریدین رو از ماشین پیاده کنن .
5) Every TV advert has an internet address at the bottom of the screen.
هر آگهی تلویزیونی یه آدرس اینترنتی هم زیرش داره
وقتی خونه رو بدون همراه داشتن موبایلتون ترک میکنین باعث میشه استرس تمام وجودتون رو بگیره و دوباره با عجله برگردین خونه تا ورش دارین در حالی که قبلا بدون موبایل 20-30 سال از عمرتون رو گذروندین و بدون هیچ مشکلی
10) You are so busy reading this that you didnt even notice that this list has no number 7.
شما دوباره برگشتین تا چک کنین که شماره 7 رو داشته یا نه؟
12) I am sure if you scrolled up that you will find number 7, its just that you didnt notice it.
و من مطمئنم که اگه شما دوباره به بالا برگردین حنما شماره 7 رو پیدا میکنین ...این مال اینه که شما بهش توجه نکردین
شما دوباره بر میگردین بالا ولی باز هم شماره 7 رو پیدا نمیکنین .. البته که من با شما شوخی کردم و این نشون میده که شما به خودتون هم اعتماد نمیکنین و هرچی بقیه