آن کسی درکناردریا می تواند تشنگی راتحمل کند که درصحراکاسه ای آب راانکارکرده باشد.
1- اصل یاد و اتکال به خداوند و اعتماد به قدرت و یاری و حمایت او
2- اصل آگاهی و اشراف و بصیرت لحظه به لحظه به خود
3- اصل تغییر در الگوها و ایجاد نشانه ها
4- اصل خودیابی( من کیستم؟)- قائم مقام ومحبوب خداوند( عزت نفس)
5- اصل احساس خود شایستگی، خودسالاری و احساس شخصیت
6- اصل عدم مقایسه خود با دیگران
7- اصل خودباوری و خودمحوری بعدازخدا محوری
8- اصل داشتن هدف و برنامه در زندگی
9- اصل تمیزی و ظاهر
10- اصل تعریف از خود و دیگران
11- اصل تشویق خود و دیگران
12- اصل تعهد به قول و صداقت و راستی
13- اصل عدم انجام عمل خلاف و عذرخواهی
14- اصل نظم وانضباط کاری
15- اصل دانش و تجربه
16- اصل مدیریت زمان
17- اصل مدیریت اولویت ها
18- اصل اقتدار در مقابل ضعف
19- اصل یقین در مقابل تردید
20- اصل احساس رهبری و مدیریت
21- اصل مسئولیت پذیری
22- اصل سلامت و نگهداری از جسم
23- اصل تبسم
24- اصل ابراز عشق به دیگران و متذکر شدن ویژگیهای مثبت آنان
25- اصل نگاه به دیگران ( در عین تواضع بزرگی خود را در دل حس کنید)
26- اصل عدم تأخیر
27- اصل قاطعیت و گفتن نه
28- اصل عدم شماتت و سرزنش خود و دیگران
29- اصل کمک به دیگران و بخشایش
30- اصل ژست و حالت بدنی
A man will die but not his ideas
پسرش را برای اموختن " راز خوشبختی " به نزد خردمندترین انسانها فرستاد.
پسر جوان چهل روز تمام در صحرا راه می رفت تا اینکه بالاخره به قصری زیبا برفراز کوهی رسید .مرد خردمندی که او در جستجویش بود انجا زندگی می کرد.
بجای اینکه با یک مرد مقدس روبرو شود وارد تالاری شد که جنب و جوش بسیاری در ان به چشم می خورد .فروشندگان وارد و خارج می شدند .مردم در گوشه ای گفتگو می کردند .ارکستر کوچکی موسیقی لطیفی می نواخت و روی یک میز انواع و اقسام خوراکیهای لذیذ ان منطقه چیده شده شده بود .
خردمند با این و ان در گفتگو بود و جوان ناچار شد دو ساعت صبر کند تا نوبتش فرا رسد.
خردمند با دقت به سخنان مرد جوان که دلیل ملاقاتش را توضیح می داد گوش کرد اما به او گفت که فعلا وقت ندارد که " راز خوشبختی" را برایش فاش کند . پس به او پیشنهاد کرد که گردشی در قصر بکند و حدود دو ساعت دیگر به نزد او بازگردد.
مرد خردمند اضافه کرد : معذالک می خواهم از شما خواهشی بکنم .
انوقت یک قاشق کوچک بدست پسر جوان داد و دو قطره روغن در ان ریخت و گفت : در تمام این مدت گردش این قاشق را در دست داشته باشید و کاری کنید که روغن ان نریزد .
مرد جوان شروع کرد به بالا و پایین رفتن از پله های قصر در حالیکه چشم از قاشق برنمی داشت .
دو ساعت بعد به نزد خردمند برگشت.
مرد خردمند از او پرسید : ایا فرشهای ایرانی اتاق ناهارخوری را دیدید ؟
ایا باغی را که استاد باغبان ده سال صرف اراستن ان کرده است دیدید ؟
ایا اسناد و مدارک زیبا و ارزشمند مرا که روی پوست اهو نگاشته شده در کتابخانه ملاحظه کردید ؟
مرد جوان شرمسار اعتراف کرد که هیچ چیز ندیده است . تنها فکر و ذکر او این بوده که قطرات روغنی را که خردمند به او سپرده بود حفظ کند . خوب پس برگرد و شگفتیهای دنیای مرا بشناس . ادم نمی تواند به کسی اعتماد کند مگر اینکه خانه ای را که او در ان ساکن است بشناسد .
مرد جوان با اطمینان بیشتری این بار به گردش در کاخ پرداخت . در حالیکه همچنان قاشق را بدست داشت با دقت و توجه کامل اثار هنری را که زینت بخش دیوارها و سقفها بود می نگریست .
او باغها را دید و کوهستانهای اطراف را . ظرافت گلها و دقتی را که در نصب اثار هنری در جای مطلوب بکار رفته بود تحسین کرد .
وقتی به نزد خردمند بازگشت همه چیز را با جزییات برای او توصیف کرد .
خردمند پرسید : پس ان دو قطره روغنی که به تو سپرده بودم کجاست؟
مرد جوان قاشق را نگاه کرد و متوجه شد که انها را ریخته است !
انوقت مرد خردمند به او گفت :
تنها نصیحتی که به تو می کنم اینست :
" راز خوشبختی " اینست که
همه شگفتگیهای جهان را بنگری بدون اینکه هرگز دو قطره روغن داخل قاشق را فراموش کنی .
گزیده ای ازکتاب " کیمیاگر"
دیشب حسابی شام نخوردم و حسابی نخوابیدم. اما حسابی فکر کردم که روز حساب دهی باید چقدر حساب پس بدهم!
در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هماتاقیش روی تخت بخوابد.
آنها ساعتها با یکدیگر صحبت میکردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف میزدند.
هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، مینشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره میدید برای هماتاقیش توصیف میکرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن اوصاف دنیای بیرون ، روحی تازه میگرفت.
این پنجره ، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت مرغابیها و قوها در دریاچه شنا میکردند و کودکان با قایقهای تفریحیشان در آب سر گرم بودند. درختان کهن ، به منظره بیرون ، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده میشد. همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف میکرد ، هماتاقیش چشمانش را میبست و این مناظر را در ذهن خود مجسم میکرد.
روزها و هفتهها سپری شد.
یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود ، جسم بیجان مرد کنار پنجره را دید که با آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که مرد را از اتاق خارج کنند.
مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد . بالاخره او میتوانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.
در کمال تعجب ، او با یک دیوار مواجه شد.
مرد ، پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هماتاقیش را وادار میکرده چنین مناظر دلانگیزی را برای او توصیف کند !
پرستار پاسخ داد: شاید او میخواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمیتوانست دیوار را ببیند.
چگونه آینده ای درخشان داشته باشیم ؟
بدانیم که زندگی همیشه عادلانه با ما برخورد نمی کند. آنچه مجبور به قبولش هستیم ، بپذیریم و مواردی را که قادر به تغییرشان هستیم تغییر دهیم.
2- قبل از انجام هر کاری درباره آن خوب فکر کنیم. یک لحظه بی دقتی سال ها پشیمانی و اندوه را به همراه می آورد.
3- در جست و جوی زیبائی موجود در زندگی ، طبیعت و مردم باشیم.
4- سپاسگذار دارائی های مادی خود ، مردم و لحظاتی که سپری می شوند ، باشیم.
5- تمام سعی و تلاش خود را برای بوجود آوردن سرگرمی های مفید به کار گیریم. این راه بهترین روش برای بوجود آوردن رشته های محبت بین دیگران و خودمان است و خاطرات زیبائی را ترسیم می نماید.
6- زمانی را به خود اختصاص دهیم و کاری را انجام دهیم که ار آن لذت می بریم و هیچ گونه احساس گناهی از انجام دادن آن نداشته باشیم.
7- دیگران را بدون قضاوت کردن درباره شان بپذیریم و بدانیم هر فرد با دیگری متفاوت است.
8- دیگران را ببخشیم ، زیرا دلخور بودن از دیگران بیشتر خود ما را می آزارد.
9- ذهن خودمان را برای دیده های جدید آماده کنیم و از سعی و تلاش نترسیم.
10- در ذهن خود برنامه هایی را تصور کنیم و به سوی چیزی که می خواهیم ، حرکت کنیم
شما همان چیزی هستید که فکر میکنید
شما همان چیزی هستید که فکر می کنید و در عین حال می توانید نیازهایتان را نیز احساس کنید. پس هدفی والا برای خود تعیین کنید و در راه تحقق آن نهایت تلاشتان را به کار ببندید.
تمامی احساسات، عقاید و دانش ما به افکار درونی مان ـ آگاهانه یا غیرآگاهانه ـ بستگی دارد و چه بدانیم یا ندانیم تحت کنترل هستیم و می توانیم مثبت یا منفی، مشتاق یا بی تفاوت، فعال یا غیرفعال باشیم.
بزرگ ترین فرق بین مردم، رفتار و طرز برخورد آنان است. برای برخی، یادگیری لذتبخش و هیجان انگیز است، برای دیگران سخت و خسته کننده و برای بسیاری دیگر، یادگیری فقط کاری ضروری برای پیدا کردن شغلی مناسب محسوب می شود.
رفتارها و طرز برخورد ما در حال حاضر عادت نامیده می شود که به علت دریافت بازخورد از طرف والدین، دوستان، جامعه و خودمان شکل می گیرد و در واقع تصویری است از ما وجهان ما.
این رفتارها غالباً به وسیله گفتگوی درونی که مرتباً با خود ـ آگاهانه یا غیرآگاهانه ـ داریم، تقویت می شوند. در واقع اولین گام برای تغییررفتار، تغییر گفتگوی درونی ماست. یکی از روش های تغییر عبارت است از تعهد، کنترل وچالش.
تعهد
در خود تعهد و الزام مثبت به خود، یادگیری، کار، خانواده، دوستان، طبیعت و دیگر چیزهای با ارزش ایجاد کنید. به خود و دیگران ارج نهید. در آرزوی موفقیت باشید. با شوق و اشتیاق زندگی کنید و کارهایتان را انجام دهید.
کنترل
فکر خود را روی چیزهای مهم متمرکزکنید. برای چیزهایی که به آن ها فکر می کنید و کارهایی که انجام می دهید هدف و اولویت تعیین کنید، از قبل تمامی فعالیت های خود را در ذهن تصور و مرور کنید. برای مقابله با مشکلات، استراتژی داشته باشید، یاد بگیرید که چگونه به خود آرامش بدهید. ازموفقیت ها لذت ببرید و با خود روراست باشید.
چالش
مشوق خود باشید. هر روز رفتار خود را تغییر دهید و بهبود بخشید. تمام تلاش خود را به کار ببندید و به عقب برنگردید. یادگیری و تغییر را غنیمت بشمارید. چیزهای نو را امتحان کنید. گزینه ها و انتخاب های مختلف را درنظر بگیرید. با افراد جدید آشنا شوید. هر چیزی را که نمی دانید بپرسید. مواظب سلامت جسمانی و روحی خود باشید. مثبت گرا باشید. مطالعات نشان داده که افراد دارای این مشخصات در اوقات خوش، برنده هستند و در شرایط سخت، محکم و قوی به زندگی ادامه می دهند. تحقیقات همچنین نشان داد مردمی که آگاهانه گفتگوی درونی و غرور خود را اصلاح می کنند، غالباً خیلی سریع در رفتارشان بهبود حاصل می شود. انرژی آنها افزایش می یابد و همه چیز به نظر بهتر می آید.
تعهد، کنترل و چالش به ساخت اعتماد به نفس و ایجاد تفکر مثبت کمک می کنند.
7 پیشنهاد برای ایجاد تفکر مثبت
ـ در هر طبقه ای، در جست و جوی افراد مثبت برای ایجاد ارتباط باشید.
ـ در هر سخنرانی، در جست و جوی ایده های جالب باشید.
ـ در هر فصل کتاب، در جست و جوی مفهوم هایی باشید که برای شما مهم هستند.
ـ با هر دوستی، درباره ایده جدیدی که به تازگی یادگرفته اید، صحبت کنید.
ـ از هر معلمی سئوال های خود را بپرسید.
ـ لیستی از اهداف، افکار و رفتار مثبت خودتان تهیه کنید.
ـ به خاطر داشته باشید، شما همان چیزی هستید که فکر می کنید
دستانم بوی گل میداد، به جرم چیدن گل مرا گرفتند، اما هیچکس فکر نکرد شاید گلی کاشته باشم....
انسانها همگی خواهان عشق، آزادی، امنیت و... مى باشند، ولی در برخی افراد پاره ای از این ارزشها اهمیت بیشتر و جایگاه بالاتری دارد. در ذیل به پاره ای از ارزشها، صفات و عکس العملهای متفاوت "دخترها" و "پسرها" اشاره مى کنم. این کاراکترها، بسته به محیط فرهنگی، سطح بینش، تحصیلات و... افراد ارزشگزاریهای متغیّری دارند...
الف)دخترها وارد شدن به دایره "امنیّت" را ترجیح مى دهند، ولی پسرها پاره خط "استقلال" را بیشتر دوست دارند... دخترها به "احساسات" خود بیشتر بها مى دهند، ولی پسرها "احتیاجات" خود را مد نظر قرار مى دهند... "امید" در دخترها و "آرزو" در دل پسرها موج مى زند....، دخترها به هنگام درگیری عاطفی "افسرده" مى شوند، ولی پسرها معمولاً به "انزوا" کشیده مى شوند... دخترها تحت تا'ثیر اعمال دیگران با احتیاط تر عمل مى کنند و بیشتر نگاه به "آیینه" و پسرها بیشتر به "آینده" نگاه دارند....
ب)دخترها خواهان "برابری" و پسرها خواهان "برتری" مى باشند... در صحنه زندگی معمولاً دخترها "بیننده" و پسرها "بازیگرند" و اکثر دخترها به "بود یا نبود" مى اندیشند ولی پسرها به "باید و نباید".....
پ)دخترها به "پیوند" و پسرها به "پیمان" ایمان دارند... "پایبندی" در دخترها بیشتر به چشم مى خورد و "پایداری" در پسرها... دخترها معمولاً "پیرو" هستند و پسرها "پیشرو"... امّا پرگویی بین دخترها و "پرخاشگری" بین پسرها رواج دارد....
ت)دخترهامعمولاً به آسانی "تحمّل" مى کنند و پسرها به سادگی "تحمیل"... دخترها بیشتر در معرض "تهدید" و "تحقیر"واقع مى شوند و پسرها در معرض "تحریم" و "توبیخ"... دخترها در مقوله "تقلید" و پسرها در مقوله "تقلّب" توانائی دارند... دخترها در "توضیح" دادن و پسرها در "توجیه" کردن مهارت قابل توجّهی دارند... دخترها "تجلیل گرهای" خوبی و پسرها "تحلیل گرهای" خوبی از آب در مى آیند... دخترها مسائل را باهم "ترکیب" مى کنند، ولی پسرها همواره سعی در" تجزیه" مسائل دارند... دخترها به آسانی خود را با محیط "تطبیق" مى دهند، ولی پسرها دوست دارند محیط را "تغییر" دهند... دخترها به "تفاهم" و پسرها به "توافق" راغب ترند... "ثبات داشتن" را دخترها ترجیح مى دهند و "ثابت کردن" را پسرها.....
ث)دخترها معمولاً دوست دارند "جذّاب و جدید" باشند و پسرها دوست دارند "جالب"... دخترها معمولاً اهل "جواب دادن" و پسرها اهل "جولان دادن" مى باشند... دخترها به "جابجائی" اکتفا مى کنند و پسرها به "جاری شدن"....
ج)دخترها نگهبانی از "حرمتها" را ترجیح مى دهند و پسرها نگهبانی از "حریم ها" را....
چ)دخترها میل به "حمایت کردن" دارند، پسرها میل به "حماسه آفرینی"... دخترها معمولاً دنبال "حقوق" از دست رفته خود هستند ولی پسرها دنبال ثابت کردن "حقّانیت" خود.....
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند. بقیه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند گودال چقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست، شما به زودی خواهید مرد.
دو قورباغه، این حرفها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند. اما قورباغه های دیگر، دائما به آنها می گفتند که دست از تلاش بردارید. چون نمی توانید از گودال خارج شوید، به زودی خواهید مرد.
بالاخره یکی از دو قورباغه، تسلیم گفته های دیگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. او بی درنگ به داخل گودال پرتاب شد و مرد.
اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد. بقیه قورباغه ها فریاد می زدند که دست از تلاش بردار. اما او با توان بیشتری تلاش کرد و بالاخره از گودال خارج شد.
وقتی از گودال بیرون آمد، بقیه قورباغه ها از او پرسیدند:«مگر تو حرفهای ما را نشنیدی؟»
معلوم شد قورباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر می کرده دیگران او را تشویق می کنند.
پاییز غم از راه رسید
با میوه هایی که از خشم باد می ریختند
و سایه ها بلند تر میشدند
از بلند ترین آدم ها هم بلند تر
دوباره صدای زنگ ها اما بی ما
در گوش همه پیچید و
نوید داد سرمایی را
که احساس ها را خواهد کشت
به تباهی خواهد کشاند
اما این بار ما می مانیم
به تباهی نمیرسم
چون همه چیز بد نیست
ما باران را همراه داریم
با آن شسته میشویم
همراهش جاری می شویم
همه چیز را غسل میکنیم
و دوباره بر می خیزیم
و احساسی گرم را با نگاهمان به همه میدهیم
در رگ هایشان تزریق میکنیم
و سرما را از پا در می آوریم
و در انتهای روزهایی که زود به تاریکی رسیدند
در کنار هم خواهیم بود و
چشم در چشم هم تا رسیدن صبحی دوباره
ایران نامه خواهیم خواند
و سرمست روز دیگری را آغاز میکنیم
دست در دست هم
و صدای زنگ ها را نمیشنویم
چون احساس ما تباهی ناپذیر است
یه روز یه مرده میره پیش خدا میگه خدایا چرا دخترا رو خشگل آفریدی خدا میگه : برای اینکه شما دوسشون داشته باشید
دوباره میگه خدایا پس چرا احمق آفریدیشون
خدامیگه : برای اینکه اونها هم شما رو دوست داشته باشند
خدایا آتش عصیانم امشب
سرود روشن بارانم امشب
به دریای غزل بی خویش و خاموش
پراز موجم دل طوفانم امشب
خدایا دفتر ناخوانده ام من
ز راه یک سفر جا مانده ام من
ز دشت لاله های پرپر عشق
زمستان تا بهاران خوانده ام من
به عشق عاشقان خسته سوگند
به قلب شیشه بشکسته سوگند
به اشک سوگواران جدایی
به بغض در گلو بنشسته سوگند
خدایا طاقت تنهاییم ده
دلی بی کینه و دریاییم ده
دلی زخمی تر از داغ عزیزان
به رنگ لاله صحراییم ده
خدایا عمر گل عمر حباب است
اسیر باد یا نقشی بر آب است
در این فرصت مرا با خویش مگذار
مرا دریاب کین دریا سراب است
عشق یک جور جوشش کور است و پیوندی از سر نابینائی ، اما دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن وزلال . عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هرجا که یک روح ارتفاع دارددوست داشتن نیز همگام با آن اوج میابد
عشق در قالب دلها در شکل ها و رنگ های تقریبا مشابهی متجلی میشود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است ، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه خاص خویش دارد و از روح رنگ میگیرد و چون روح ها برخلاف غریزه ها هر کدام رنگی و ارتفاعی و بعدی و طعمی و عطری ویژه خویش دارد ، می توان گفت که به شماره هر روحی ، دوست داشتنی هست
عشق با شناسنامه بی ارطبات نیست و گذر فصل ها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد ، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و مزاج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست
عشق در هر رنگی و سطحی ، با زیبائی محسوس ، در نهان یا آشکار ، رابطه دارد . چنانکه " شوپنهاور" میگوید : (( شما بیست سال بر سن معشوقتان بیفزائید ، آنگاه تاثیر مستقیم آنرا بر روی احساستان مطالعه کنید ))!
اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبائی های روح که زیبائی های محسوس را به گونه ای دیگر میبیند . عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است ، اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار و سرشار از نجابت
عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است ، اگر دوری به طول بینجامد ضعیف میشود ، اگر تماس دوام یابد به ابتذال میکشد .و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و (( دیدار و پرهیز )) ، زنده و نیرومند میماند . اما دوست داشتن با این حالت نا آشناست . دنیایش دنیای دیگریست
عشق جوششی یکجانبه است ، به معشوق نمی اندیشد که کیست ، یک خود جوشی ذاتی است ، و از این رو همیشه اشتباه میکند . در انتخاب به سختی میلغزد و یا همواره یکجانبه میماند و گاه میان دو بیگانه ناهماهنگ ، عشقی جرقه میزند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمیبینند ، پس از انفجار این صاعقه است که در پرتو روشنائی آن چهره یکدیگر را میتوانند دید و در اینجاست که گاه پس از جرقه زدن عشقعاشق و معشوق که در چهره هم مینگرند ، احساس میکنند هم را نمیشناسند و بیگانگی و نا آشنائی پس از عشق – که درد کوچکی نیست – فراوان است
اما دوست داشتن در روشنائی ریشه میبندد و در زیر نور سبز میشود و رشد میکند و از این روست که همواره پس از آشنائی پدید میاید . و در حقیقت در آغاز دو روح خطوط آشنائی را در سیما و نگاه یکدیگر میخوانند ، و پس از ((آشنا شدن)) است که ((خودمانی)) میشوند - دو روح ، نه دو نفر ، که ممکن است دو نفر با هم در عین رو در بایستی ها احساس خودمانی بودن کنند و این حالت به قدری ظریف و فرار است که به سادگی از زیر دست احساس و فهم میگریزد - و سپس طعم خویشاوندی و بوی خویشاوندی و گرمای خویشاوندی از سخن و رفتار و کلام یکدیگر احساس میشود و از این منزل است که ناگهان ، خود بخود ، دو همسفر به چشم میبینند که به پهندشت بیکرانه مهربانی رسیده اند و آسمان صاف و بی لک دوست داشتن بر بالای سرشان خیمه گسترده است و افقهای روشن و پاک و صمیمی (( ایمان)) در برابرشان باز میشود و نسیمی نرم و لطیف - همچون روح یک معبد متروک که در محراب پنهانی آن ، خیال راهبی بزرگ نقش بر زمین شده و زمزمه درد آلود نیایش مناره تنها و غریب آنرا به لرزه در میاورد – هر لحظه پیام الهان های تازه آسمانهای دیگر و سرزمین های دیگر و عطر گلهای مرموز وجانبخش بوستانهای دیگر را به همراه دارد و خود را ، به مهر و عشوه ای بازیگر و شیرین و شوخ ، هر لحظه ، بر سر و روی ایندو میزند
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی ((فهمیدن)) و ((اندیشیدن)) نیست . اما دوست داشتن در اوج معراجش از سرحد عقل فراتر میرود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین میکند و با خود به قله بلند اشراق میبرد
عشق زیبائی های دلخواه را در معشوق میافریند و دوست داشتن زیبائی های دلخواه را در دوست میبیند و میابد
عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی ، بی انتها و مطلق
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن
عشق بینائی را میگیرد و دوست داشتن میدهد
عشق خشن است و شدید و در عین حال ناپایدار و نامطمئن و دوست داشتن لطیف است و نرم و در عین حال پایدار و سرشار از اطمینان
عشق همواره با اشک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر
از عشق هرچه بیشتر میشنویم سیرابتر میشویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر ، تشنه تر
عشق هرچه دیرتر میپاید کهنه تر میشود و دوست داشتن نو تر
عشق نیروئیست در عاشق ، که او را به معشوق میکشاند ؛ دوست داشتن جاذبه ایست در دوست ، که دوست را به دوست میبرد . عشق تملک معشوق است و دوست داشتن تشنگی محو شدن در دوست
عشق معشوق را مجهول و گمنام میخواهد تا در انحصار او بماند ، زیرا عشق جلوه ای از خود خواهی یا روح تاجرانه یا جانورانه آدمیست ، و چون خود به بدی خود آگاه است ، آنرا در دیگری که میبیند ؛ از او بیزار میشود و کینه برمیگیرد . اما دوست داشتن ، دوست را محبوب و عزیز میخواهد و میخواهد که همه دلها آنچه را او از دوست در خود دارد ، داشته باشند . که دوست داشتن جلوه ای از روح خدائی و فطرت اهورائی آدمیست و چون خود به قداست ماورائی خود بیناست ، آنرا در دیگری که میبیند ، دیگری را نیز دوست میدارد و با خود آشنا و خویشاوند میابد
در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که (( هواداران کویش را چو جان خویشتن دارند )) که حصد شاخصه عشق است چه ، عشق معشوق را طعمه خویش میبیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش برباید و اگر ربود ، با هردو دشمنی میورزد و معشوق نیز منفور میگردد و دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است ، یک ابدیت بی مرز است ، از جنس این عالم نیست
عشق ریسمان طبیعی است و سرکشان را به بند خویش در میاورد تا آنچه آنان ، بخود از طبیعت گرفته اند بدو باز پس دهند و آنچه را مرگ میستاند ، به حیله عشق ، بر جای نهند ، که عشق تاوان ده مرگ است و دوست داشتن عشقی است که انسان ، دور از چشم طبیعت ، خود میافریند ، خود بدان میرسد ، خود آنرا ((انتخاب)) میکند . عشق اسارت در دام غریزه است و دوست داشتن آزادی از جبر مزاج . عشق مامور تن است و دوست داشتن پیغمبر روح . عشق یک (( اغفال )) بزرگ و نیرومند است تا انسان به زندگی مشغول گردد و به روزمرگی – که طبیعت سخت آنرا دوست میدارد – سر گرم شود و دوست داشتن زاده وحشت از غربت است و خود آگاهی ترس آور آدمی در این بیگانه بازار زشت و بیهوده .عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن . عشق غذاخوردن یک حریص گرسنه است و دوست داشتن (( همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن )) است
امیدوارم همواره به جای عشق ورزیدن ها به معشوقتاان ان را صادقانه دوست بدارید
شادبودن هنر است
شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خود که چو یک شکلک بیجان شب و روز
بی خبراز همه خندان باشیم
بی غمی عیب بزرگی است که دور از ماباد
گر به شادی تو دل های دگر گردد شاد
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته بجاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند بیاد