۳۳۱ ریچارد باخ

هیچ آرزوئی برای شما خلق نمی شود مگر اینکه قدرت تحقق آن نیز داده شود. البته برای رسیدن به آن باید تلاش کنید. (ریچارد باخ)

۳۳۰ تحمل هم یه حدی داره

اگه یه بار همه 20واحد رو توی یه ترم افتادین !......... بی خیالش
اگه شما رو با نمره 11.99مشروط کردن !.........خوب شده دیگه
اگه استاد می خواد به جای آقا بهتون بگه خانوم !.........بگه
اگه یه دفعه هارد 60گیگابایت شما هاپولی هاپو شده!.........پیش میاد دیگه
اگه پرسپولیس قراره از پیکان ببازه !.........ببازه
اگه سر مراسم خواستگاری،همونجا،عروس خانوم گفت نه!.........ایشاالله خوشبخت بشه
اگه آمریکا یه موشک اتمی تنظیم کرده درست روی خونه شما !.........مسئله ای نیست
اگه صبح اول مهر بجای ساعت 6،ساعت 7 رفتین سر کار !.........دقیقا" رفتین سر کار
اگه کفشی رو که امروز واکس زدین رو همه لگد می کنن !.........تعجبی نداره
اگه درست شب امتحان بعد از مدتها به عروسی دعوت شدین !.........مبارکه،عروسی رو که نمی شه نرفت
اگه گار شما به جایی رسیده که خودتون به خودتون ایمیل می زنین !.........اینجوری هم یه صفایی داره
اگه توی انتخاب واحد به شما 13واحد بیشتر نرسیده !.........حتما" حکمتی توی اون بوده
اگه بعد از 3ساعت چت کردن یادتون اومد که با اینترنت ساعت 500تومن ووصل شده بودین !.........مهم نیست
اگه شمعهای کیک تولد شما رو بقیه فوت کردن !.........لبخند بزنین
اگه ماشینتون جلوی یه مدرسه دخترونه پنچر شد و شما پنچر گیری بلد نبودین !.........خودتون رو نبازین
اگه در حال فرستادن قلب و بوسه با مسنجر متوجه شدین یکی پشت سرتون وایساده !.........عیبی نداره بابا

اگه بغل دستی شما سر کلاس که اتفاقا" کنار شما ردیف اول نشسته انگشتش رو تا مچ توی دماغش فرو کرد،شش دور بپیچوند، بعد با یه حالت دورانی بیرون آورد،خوب بهش نگاه کرد و بعد خیلی آروم زیر میز کلاس دستش رو پاک کرد !.........نه !این یکی رو شرمنده . آدمیزاد هم یه تحملی داره

۳۲۹ شطرنج یادآور زندگی تلخ

مهره های شطرنج یا اقشار مختلف مردم آیا تا به حال شطرنج بازی کرده اید؟ آیا میدانید که شطرنج یکی از قدیمیترین ورزشها و مهارتهای ذهنی دنیاست. آنچه در گذشته شطرنج نامیده میشده به شکلی کاملا" متفاوت با امروز بوده است. اگر شیوه زندگی مردم آن روزها را بدانید خواهید فهمید که مردم چطور زمان فراغت و اوقات بیکاریشان را پر میکردند. اگر قواعد بازی آنها را ببینید متوجه میشوید که شطرنج چقدر ورزش ظریف، دقیق و زیبایی است.


شطرنج ورزشی بوده که هم در زندگی معمولی و هم در جشنها و هم در جنگها اغلب مورد استفاده بود است. البته برخی علت استفاده از آن در جنگها را بالا بردن تمرکز و هوشیاری سربازان میدانند. شطرنج قرنها پیش در سرزمینهایی چون هند، ایران و چین انجام میشده. هیچکس به طور دقیق نمیداند که این بازی اصالتا" مال کجاست.

حرکت به سمت اروپا
در قرن 7 - 8 سربازان عرب که در همسایگی ایرانیها زندگی میکردند در حین تاخت و تاز به ایران این بازی را از آنها یاد گرفتند. پس از آن که اعراب به اسپانیا تاختند، سربازان این ورزش را به اسپانیایی ها یاد دادند و پس از آنکه ماتادورها به سرعت این ورزش را فرا گرفتند به فاصله کوتاهی در سراسر اروپا منتشر شد.

این اروپایی ها بودند که نام امروزی Chess را با آن نهادند شاید به این دلیل که با تلفظ نام ایرانی آن مشکل داشتند برای همین اسم این بازی را با جامعه مدرنیته خود تطبیق دادند. ایرانی ها به این بازی Shatranj و هندی ها Shaturanga می گفتند. (البته واقعیت آن است که Shaturanga با شطرنج امروزی تفاوت بسیاری داشته است و شطرنجی که امروزه بعنوان Chess در دنیا شناخته می شود بیشتر شبیه بازی Shatranj ایرانی ها می باشد.) اگرچه امروز این نامها که برای ورزشها انتخاب شده چندان جدید و مدرن نیست ولی هزاران سال پیش این اسامی جلوه خاصی داشته ، همانطور که افراد با انتخاب نام خود تفاوتشان را با سایر قشرهای جامعه نمایان میکردند.


علاقه مردم هند به شطرنج مهره پیاده
در صفحه شطرنج همانند کارگران مزارع روی زمین زراعی هستند که بیش از مهره دیگریروی صفحه کار و حرکت میکند و غالبا" با فداکاری مهره های با ارزش را نجات میدهند و خود قربانی میشوند. در زمانهای بسیار دور (حتی قبل از قرون وسطی) کارگران و رعیتها از هیچ امکاناتی برای زندگی بهره مند نبودند و ملاکان و زمین داران جز غذایی برای زنده ماندن چیزی به آنها نمیدادند. قشر ضعیف جامعه در آن روزگار زندگی بدی داشتند، به سختی کار میکردند و در جوانی میمردند و غالبا" از جنگ و لطمه های آن بی نصیب نبودند. آنها باید قربانی میشدند تا صاحبان زمین یا فرار کنند یا زنده بمانند!


رخ یا قلعه
در صفحه شطرنج در حکم خانه یا پناهگاه است. همان چیزی که صدها سال پیش مردم تنها میتوانستند ساعتی کوتاه در آن از شر دستورات ریز و درشت اربابان در امان باشند. در شطرنج هر بازیکن 2 مهره رخ دارد که البته گاهی اوقات rooks هم نامیده میشود.

مهره اسب
در صفحه شطرنج یکی از سربازان حرفه ای است که وظیفه اش محافظت از مهره های با ارزش و مهم است و هر بازیکن 2 مهره اسب در دو طرف صفحه اش دارد. اهمیت اسب در صفحه شطرنج از پیاده بیشتر است اما مهره هایی مثل فیل، شاه یا وزیر به مراتب ارزش بیشتری دارند. شاید به گونه ای هدف بازی مثل شطرنج نحوه محافظت و مراقبت از داراییهای با ارزش و مهم زندگی باشد که برای حفظ و رسیدن به چیزهای مهم انسان بایستی از چیزهای کوچکتر و بی اهمیت تر چشم پوشی کند.


گری کاسپاروف مهره ای بنام فیل،
برای هر یک از طرفین بازی 2 مهره فیل وجود دارد که نمایانگر چیزی شبیه کلیساست. کلیسا در زمانهای دور نشانه ثروت و قدرت بوده و برای مردم از ارزش زیادی برخوردار بوده، به طور کلی مذهب نقش مهمی در زندگی مردم ایفا میکرده. کلمه bishop (به معنی اسقف) نام یکی از مقربین کلیساهای کاتولیک بوده که در زمان خود از قدرت و احترام بالایی برخوردار بوده است.


ملکه (وزیر)
تنها مهره ای در شطرنج است که ماهیت زن دارد و البته قدرتمندترین مهره صفحه هم هست. در بازی شطرنج هر بازیکن تنها یک ملکه (وزیر) دارد در آن سالها مردم بر این باور بودند که ملکه (وزیر) غالبا" تنها کسی است که میتواند پادشاه را مجاب به انجام بعضی از امور کند. شاه بلندقدترین مهره شطرنج است که توسط تمامی مهره های صفحه محافظت میشود. در آن سالها هم، پادشاه همواره در پناه صد ها سرباز رفت و آمد و زندگی میکرد و البته افراد جامعه از غنی ترین تا فقیرترین وظیفه داشتند تا در هر شرایطی حامی منافع پادشاه باشند.

دفعه دیگری که صفحه شطرنجتان را باز کردید و خواستید با دوستتان بازی کنید حتما" تاریخچه بازی شطرنج را به خاطر بیاورید چرا که برخی از بخشهای آن یاد آورزندگی مردم در صدها سال پیش است زندگی سختی که حالا برای هر یک از ما حکم بازی را دارد.

۳۲۸ MTR

1. هیچ پیوندی نمی تواند جایگزین روح تو شود. تنها تو، تنها تویی که دوست خودی.

2. اگر واقعاً خواهان تغییر زندگی هستی، همین حالا، بی درنگ آغاز کن.

3. تنهایی، فردیت است. و تنها افراد می توانند دوست باشند. نمی توانی دوست کسی باشی که با او معنا می یابی این دوستی نیست. یا تحت تسلط اویی یا مسلط بر او این رابطه مالک و مملوک صاحب و برده است. دوستان هرگز مالک یکدیگر نمی شوند.

4. در پیوند عاشقانه، باید به مالکیت در آیی نباید تلاش کنی که مالک شوی.

5. عشق با جدایی نمی میرد. با بسیار با هم بودن شاید ولی با جدایی هرگز.

6. زوج ها همه باسد به خاطر داشته باشند که پس از ازدواج ارباب دیگری نخواهند شد فقط همراه، فقط دوست.

7. هرگز نخواه که دیگری تغییر کند. در هر پیوندی تغییر را از خود آغاز کن

۳۲۷ مهر ایرانزمین

اگرایران من بجز ویرانسرانیست من این ویران سرارادوست دارم
اگر تاریخ ما افسانه رنگ است من این افسانه هارادوست دارم
نوای نای ماگرجانگدازست من این نای ونوارادوست دارم
اگرآب وهوایش دلنشین نیست من این آب وهوارادوست دارم
بشوق خارصحراهای خشکش من این فرسوده پارادوست دارم
من این دلکش زمین را می پرستم من این روشن سمارادوست دارم
اگربرمن زایرانی رود زور من این زور آزمارادوست دارم
اگرآلوده دامانیداگر پاک من ای مردم شمارادوست دارم


نقل از کتاب کویراندیشه
پژمان بختیاری

۳۲۶ سیزده خط برای زندگی (گابریل گارسیا مارکز)

1-دوستت دارم ، نه به خاطر شخصیت تو ، بلکه بخاطر شخصیتی که من از تو میگیرم

2-هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود

3-اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد.

4-دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.

5-بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید.
6-هرگز لبخند را ترک نکن، حتی وقتی ناراحتی چون هر کس امکان دارد عاشق لبخند تو شود.

7- تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی.

8-هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران.


9- شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر می‌توانی شکر گزار باشی.

10-به چیزی که گذشت غم نخور، به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن.

11-همیشه افرادی هستند که تو را می‌آزارند، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش که به کسی که تو را آزرده، دوباره اعتماد نکنی.

12-خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می‌شناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد.

13-زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می‌افتد که انتظارش را نداری.

۳۲۵ افزایش میزان ظرفیت و تحمل

افزایش میزان ظرفیت و تحمل خود: مى توان با تکنیک هایى مثل سراب دریایى بدون اینکه در مقابل انتقاد دیگران جبهه بگیریم آنها را پذیرفته از خود عبور دهیم و انرژى خود را صرف جدال با همکاران نسازیم.
??ـ سعى درجلوگیرى ازتظاهر: دروغ وتظاهر معمولاً دروغ وتظاهر دیگرى را مى طلبد و سیکل معیوب طى مى شود ودرفرد احساس گناه ایجاد مى کند وانرژى روانى فرد را به هدر مى دهد.
??ـ سعى درجلوگیرى ازعجله وشتابزدگى درکارها: عجله وشتابزدگى درکار معمولاً باعث تضعیف تمرکز فرد شده، سلامت کار را زیر سؤال مى برد واطمینان وآرامش را ازفرد مى گیرد.
??ـ پرهیز ازمقایسه خود با دیگران : هرکدام ازما از نظر هوش، استعداد، تواناییها، جایگاه وموقعیتى که داریم منحصر به فرد هستیم و تواناییهاى مان با دیگران فرق مى کند پس نتیجه مادى ومعنوى زندگى مان نیز با دیگران متفاوت خواهد بود. مقایسه تمامى فاکتورها میسر نیست لذا نتیجه را با دیگران مقایسه نکنیم که باعث تضعیف روحیه خود گردیم.
??ـ با خود رابطه خوب داشتن: خودمان را بپذیریم وبه خودمان احترام بگذاریم.
??ـ خودگویى هاى منفى را کم کردن: ما بدشانسیم، ما محکومیم، سرنوشت غم انگیزى داریم، همه درصدد تضعیف ما هستند واین جور جملات را به کار نبریم.
??ـ خودگویى هاى مثبت را زیاد کردن: به خود امیدوارى بدهیم، همیشه هم موقعیت به ضررما نبوده، دراکثر مواقع خوب عمل کرده ایم، خود را تشویق کنیم.
??ـ براى خود انگیزه فراهم کردن: سعى کنیم به یادگیرى هاى جدید بپردازیم و خود را شکوفا کنیم، به کامپیوتر، اینترنت، به موسیقى، به ورزش ، به گل کارى، به تفریح جدید.
??ـ خود را به خلاقیت تشویق کردن: سعى کنیم لحظه به لحظه تازه تر ونوتر عمل کنیم، کارمان را، حرف مان را، حتى کلمات مان را متفاوت ازدفعه قبل ادا کنیم.
??ـ سعى در احساس مفید بودن ومددکار بودن: با کمک به دیگران هم عاطفه مثبت آنها را برمى انگیزانیم ودرآنها احساس خوشایند ایجاد مى کنیم وهم عزت نفس خود را بالا مى بریم ودرکل اجتماع مان را مى سازیم.

۳۲۴ OoMoOMii

1 لبخند زدن: لبخند زدن چراغ سبز رابطه باز است، برخلاف ترشرویى که شهامت برقرارى رابطه را از افراد مى گیرد، با لبخند زدن به فرد اجازه مى دهیم با ما رابطه برقرارکند و هراسى نداشته باشد.
2 احترام: احترام به معناى پذیرش طرف مقابل، همانگونه که هست. این باعث امنیت خاطر فرد شده و به رابطه خوب مى انجامد، برخلاف بى احترامى که در آن سعى مى کنیم فرد را ابطال نموده و باب میل خودمان تغییر دهیم و فرد احساس تحقیر و احساس عدم امنیت کرده از ما گریزان مى شود.
3 قدردانى و تشکر: برخلاف طلبکارى، قدردانى و تشکر باعث انتقال این پیام خوب به فرد مى شود که ما آدم سپاسگزارى هستیم و در روابط با ما اگر چیزى به دست نیاورد چیزى هم از دست نخواهدداد.
4 تشویق و تعریف: برخلاف عیب جویى و انتقاد، با تشویق و تعریف نیز این پیام را به فرد القا مى کنیم که به تو انرژى مى دهیم و به شکوفایى تو کمک خواهیم کرد و در پیشرفت تو منعى ایجاد نخواهیم کرد.
5 محبت کردن: برخلاف بى عاطفه بودن که دوگانگى را القا خواهدکرد، با محبت کردن به همکار، رئیس، مرئوس، خود را کنار وى و همسو با وى و هم هدف با وى و پشتیبان وى قرارخواهیم داد.
6 توجه کردن: باتوجه کردن به فرد مى فهمانیم که خودش، کلامش وشخصیت وى براى ما مهم است، برخلاف بى توجهى که همه چیز از جمله شخصیت فرد را نادیده مى گیریم.
7 درک و تفاهم: با درک و تفاهم به فرد القا مى کنیم که با وى همسو و هم جهت هستیم برخلاف اختلاف که ما را در مقابل فرد قرارمى دهد.
8 خوب گوش کردن: با خوب گوش دادن به فرد این پیام را مى فرستیم که کلام تو، تجربیات تو نهایتاً شخصیت تو برایمان مهم است. در مقابل بى توجهى که بى ارزشى را به فرد القا مى کنیم.
9 نظم و ترتیب: نظم و ترتیب آرامش ایجاد مى کند، در مقابل بى نظمى و به هم ریختگى اضطراب آور است.
10 ورزش و تفریح: با ورزش و تفریح روح و جسم خودرا ساخته، اندام خود را متناسب مى سازیم و کسالت و سستى را از خود دور مى کنیم

۳۲۳ غربت


سراسر بادلِ تنگم یه جنگ تن به تن دارم
نه در غربت دلم شاده نه جاى در وطن دارم
از این چرخش گردون نسیبم غم ودرده
چه عشقى داره اون روز که گردونه نچرخه
مرا دردیست اندر دل اگر گویم زبان سوزد
اگر پنهان کنم مغزه استخوان سوزد
منجم کوکب بخت مرا از برج بیرون کن
که من کم طاقتم ترسم از اه هم اشیان سوزد
عمر من چون گذرد مهر تو آغاز شود
گل مریم چو رسد فصل خزان باز شود

۳۲۲ دانشگاه ما

دوران قبل از دانشگاه = حسرت
قبول شدن در دانشگاه = صعود
کنکور = گذرگاه کاماندارا
دوران دانشجویی = سالهای دور از خانه
خوابگاه دانشجویی = آپارتمان شماره 13
بی نصیبان از خوابگاه = اجاره نشین ها
امتحان ریاضی = کشتار بیوجرسی
افتاده های دیاضی۱ =بایکوت
امتحان میان ترم = زنگ خطر
امتحان پایان ترم = آوار
لیست نمرات دانشجویی = دیدنیها
نمره امتحان = پرنده کوچک خوشبختی
مسئولین دانشگاه = گرگها
استادان = این گروه خشن
اشپزخانه = خانه عنکبوت
رستوران دانشگاه = پایگاه جهنمی
پاسخ مسئولین = شاید وقتی دیگر
دانشجوی ا خراجی = مردی که به زانو در امد
دانشجوی فارغ التحصیل = دیوانه از قفس پرید
دانشجوی سال اولی = هالوی خوش شانس
دانشجوی عاشق=آواز قو
ازدواج دانشجویی=کلاه قرمزی و سروناز
دانشجوی دودره باز=پاپیون
واحد گرفتن = جدال بر سر هیچ
مدرک گرفتن = پرواز بر فراز آشیانه فاخته
پاس کردن واحدها = آرزوهای بزرگ
مرگ استادها = جلادها هم میمیرند
محوطه چمن دانشگاه =حریم مهرورزی
استاد راهنما = مرد نامرئی
کمک هزینه = بر باد رفته
درخواست دانشجویان = بگذار زندگی کنم
دانشجوی دانشگاه شهید بهشتی = بینوایان
دانشکده علوم=آلیس در سرزمین عجایب
برخورد استادان = زن بابا
اتاق رئیس دانشگاه = کلبه وحشت( جدید ترین قسمت )
شب امتحان = امشب اشکی میریزم
تقلب در امتحان = راز بقا
یادگیری = قله قاف
دانشجوی معترض = پسر شجاع
تربیت بدنی1 = راکی1
تربیت بدنی2 = راکی2
خاطرات استادها = اعترافات یک خلافکار
انصراف = فرار از کولاک
تصییح ورقه امتحان = انتقام
نمره گرفتن از استاد = دوئل مرگ
شاگرد اول = مرد 6مبلیون دلاری
آرزوی دانشجویان = زلزله بزرگ
هیئت علمی = سامورا یی ها
رئیس دانشگاه = دیکتاتور بزرگ
رئیس دانشکده=دردسر های آقای رئیس جمهور
مدیر گروه= مردی که می خندد
رفتن به خوابگاه دختران = عبور از میدان مین
استاد دانشگاه = گاو
رئیس اموزش = سیندرلا( جیغ )
سرور=دختری با کفشهای کتانی
برخورد مسئولین = کمیسر متهم میکند
از دانشگاه تا خوابگاه = از کرخه تا راین

۳۲۱ خیال خوبی ها

کیست که بتواند آتش بر کف دست نهد و با یاد کوه های ÷ر برف قفقاز خود را سرگرم کند.
یا تیغ تیز گرسنگی را با یاد سفره های رنگارنگ کند/کند.
یا برهنه در برف دی ماه فرو غلتد و به آفتاب تموز بیاندیشد.
نه!
هیچ کس!
هیچ کس چنین خطری را به چونان خاطره ای تاب نیاورد.
از انکه خیال خوبی ها درمان بدی ها نیست.
بلکه صد چندان بر زشتی آنها می افزاید.

شکسپیر

۳۲۰ مثلا فارغ التحصیل !!!

مثلا فارغ التحصیل شدم.از وقتی که این مدرک نابهنجار دیپلم روگرفتم توی خونه یه جور دیگه نگام می کنن. قبلا همین نگاهها را به دادشم دیده بودم. پس فهمیدم که باید دنبال یه کار باشم. با خودم گفتم از فردا شروع می کنم . فردا شد.
از ساعت 8 صبح از خونه زدم بیرون و دربدر دنبال کارگشتم. البته قبلا صفحه های روزنامه را ورق زده بودم ولی هیچ چیز به جز بازاریاب که تریپ جدیده ندیده بودم. هر شرکت یا جایی برای کار سر می زدم، دستام دو سانت دراز می شه. تا اینکه دیدم ساعت 2 ظهر شده و باید برم خونه ولی وقتی ماشین گرفتم تا اومدم در ماشین رو باز کنم دیدم دستام شده مثل دستای مجید دلبندم.
واسه همین کلا بی خیال پیدا کردن کار شدم تا اینکه فردا شد.
فردا خوب روزی بود. توی ماشین خوردم به دو تا مهندس که از قضا داشتن در مورد یه کارمند که بهش خیلی هم احتیاج داشتن حرفایی می زدن. منم که از خدا خواسته بودم باهاشون حرف زدم و خدا هم بگی نگی جورش کرد. بعد رفتیم شرکت آخر هر چی شرکت که میگن همین جا بود که خدا را شکر دیدم وعقده ای نشدم.
بهم گفتن آماده شو که باید بری پیش رئیس وقتی اینو شنیدم خیلی خوشحال شدم و واسه همین خودمو جمع و جور کردم تا اینکه رفتم توی اتاق ، راستی تا یادم نرفته در اتاقش ضد صدا بود. یعنی هیچ صدایی از داخل نمی رفت بیرون و هیچ صدایی هم از بیرون به داخل نمی اومد که خدای نکرده گوشهای آینه اتوبوسی رئیس اذیت نشه . روی صندلی که نشستم خوابم گرفت . آخه خیلی راحت بود. منتظر موندم تا رئیس سئوالاتش رو شروع کنه بعد از چند لحظه گفت: نامه ات کو ؟
گفتم:کدوم نامه؟
گفت: از طرف کی اومدی؟
گفتم از طرف خودم.
بعد خندید و گفت: درب خروج رو حتما خودتون بلدید؟
گفتم آره و بعد در جواب شنیدم که گفت: پس از همون در برو بیرون.
خیلی ناراحت بودم و حتی داشتم از اتاقش می رفتم بیرون شنیدم که داشت می گفت: نه گنده ای نه سفارشی از گنده ها داری.
حقوق خوب تقاضا مکن همینه که هست.
قبلا این شعر رو نشنیده بودم از محمد خرمشاهی ولی فکر کردم حقوق یعنی پول ماهانه. ولی حالا فهمیدم که معنیش جایگاه در جامعه است.

۳۱۹ آدم بی خاصیت

راننده کامیونی وارد رستوران شد.
دقایی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد سه جوان موتورسیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند و بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد.
راننده به او چیزی نگفت . دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد و بعد هم وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ولی باز هم ساکت ماند.
دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوانها به صاحب رستوران گفت : چه آدم بی خاصیتی بود، نه غذا خوردن بلد بود و نه حرف زدن و نه دعوا!
رستورانچی جواب داد : از همه بدتر رانندگی بلد نبود چون وقتی داشت می رفت دنده عقب 3 موتور نازنین را خرد کرد و رفت.

۳۱۸ حراج زنانگی

فریبا داودی مهاجر
در بانکوک می توان باهر قیمتی یک زن خرید.
از 50بات که معادل 2شیشه نوشابه است ،تا2000بات که دختربچه های لاغر و ریز اندام تایلندی را به اجاره می دهند و دلالان ؛زنانگی را مانند کالا به حراج می گذارند.
در بانکوک و یا پاتایا و حتی پکت می توان،با قدم زدن در کوچه پس کوچه ها،شاهد انواع و اقسام ؛شو سکس ها،دیسکوهاو تریاها و خانه های باشید که با زن از توریست های سراسر دنیا پذیرایی می کنند. توریست های که اگر مایل باشند می توانند با کمترین پول شب را در کنار دختربچه های 12-13ساله تایلندی به صبح برسانند.
دخترک 17ساله ای که مقابل هتل بساط سوسک فروشی دارد،با شلوار جین کوتاه ،موهای زرد و قرمز رنگ کرده که با فکل های سفید آن را بسته است.و صورت کاملا نقاشی شده عجیب و غریب و لب های که با ماتیک پررنگ آلبالویی ،با حرکت های تند و سریع از آغوش مرد اروپایی به آغوش مرد آسیایی می رود و با همه دلبری هایش موفق نمی شود که خود را هم قیمت یک پرس غذا که مخلوطی از سوسک و کرم است به مردانی که گوشه خیابان روی نیمکت ها نشسته اند ارزانی کند.

دخترک مقابل دوربین فیگور می گیرد.و عکس می اندازد.ته رنگ زردش زیر رنگ ها پنهان نمی شود.به دوست مترجم من می گوید:"این شغل من است.من از ده سالگی کارکرده ام .هم غذا فروخته ام وهم اگر توریست ها بخواهند وقتم را با آنها می گذرانم.کارت ویژه سلامت دارم و مالیات می دهم.سیگار روشن می کند و تند تند به سیگار پک می زند.و با دیدن مرد کره ای که به او اشاره می کند،بساطش را به دختری دیگر می سپارد و به دنبال او می دود.

کوچه هیپی ها ،کوچه باریک و بلندی است پر از دخترها و پسرهای هیپی که موهای خود را در خیابان می بافند.در خیابان معامله می کنند.در خیابان می رقصند و جنس خرید و فروش می کنند. در این کوچه مشروب 60بات است و هیپی ها در کار معامله زنان با هم رقابت می کنند .پسران زرد پوستی که تن و بدن خود را خالکوبی کرده اندو به عنوان بادی گارد یا دلال در این کوچه ها پلاس اند و دختران تایلندی قرمز پوشی که وسط خیابان ایستاده اند و بی اعتنا به رقص اطراف خود مشتری ها را به خود و به محل اجاره زنان راهنمایی می کنند.کاتالوگ و بوروشور و عکس هم جزءابزار تبلیغاتی آنها به کار می رود.

دختران قرمز پوش با آن آرایش های تند از گرفتن عکس استقبال می کنند و از کار خود صحبت می کنند؛ کاملا عادی و بدون هیچ خجالتی .دخترک می گوید:"دولت مطابق با سال نو کشور برای ما تبریک می فرستد و از شغل ما که برای کشور درآمد ایجاد می کنیم ،تشکر می کند.اینجا خیلی از دختر ها معلمند یا پزشک یا کارمند و یا خواننده و فروشنده اند و ما هم این شغل را داریم و اگر نه نمی توانیم شکم خودمان و خانواده امان را سیر کنیم .او گران ترین قیمتی که برای دختر بچه های تایلندی می دهد 3000بات است .دختری که 13سال دارد و حاضر است یک شب در کنار مرد بماند. شاید دردناک ترین صحنه ها،دیدن همین دختربچه های باشد که بازار برده فروش های دوران های گذشته را امروز به شیوه ای مدرن در ذهن انسان تداعی می کند. دختر بچه های که برای لذت مردان و درآمدی مختصر،می رقصند و شنیع ترین حرکات را انجام می دهند.

کوچه،پس کوچه های این شهر شاهد زنان دیگری است که از صبح تا شب،در هوای خفه کننده و شرجی بانکوک غذا می فروشند. زنان فقیری که آنها هم،آدرس محلات تفریح شبانه و دیسکو ها را می دانند و مانند راهنما عمل می کنند."یا"زنی است که با وجود لاغری و سوءتغذیه ای که در ظاهرش مشهود است مانند فرفره ظرف می شوید،سبزی و کلم رنده می کند.ادویه اضافه می کند.مخلوط را می کوبد.کمی حرارت می دهد و چیزی به نام غذا در اختیار مشتری قرار می دهد.

"یا"در یک آلونک زندگی می کند و نان آور 4فرزندش است.همسرش فوت کرده و زندگی را به سختی می گذراند."یا"دوست دارد دخترش که نتوانسته به دانشگاه دولتی راه یابد و نتوانسته در دانشگاه خصوصی درس بخواند"ماساژور"شود.ماساژ شغل دیگری است که زنان تایلندی به آن مشغولند.

زن 30ساله ای که اهل "پوکت"است و در یک مرکز مخصوص ماساژکار می کند. می گوید:"من مردهای زیادی را می شناسم که برای ماساژ به بانکوک می آیند.ماساژیک شغل سنتی است و ما از صبح تا شب کار می کنیم ."او حاضر نیست در محل های که از ماساژ به عنوان یک ابزار سکس استفاده می کنند کار کند.اما هرروز تعداد زیادی از مشتریانش را مردها تشکیل می دهند. او اجازه عکاسی به من نمی دهد.

در فروشگاه "پلازا "با مرد 50ساله موبور فرانسوی صحبت می کنم که هرسال دوهفته به تایلند می آید. او دندانپزشک است و همسر و 2فرزند دارد.عازم پاتایاست و تنها برای دیسکوهای شبانه،شب نشینی ها و تفریحات به تایلند آمده است.دختر تایلندی که در کنار اوست شبها در یک هتل آواز می خواند.کارت بهداشت دارد و به زحمت وزنش به 45کیلو می رسد.

دیدن مردهای ایرانی هم عادی است.هواپیمای تهران –بانکوک مملو از مردانی است که این کشور را برای تفریح انتخاب می کنند.مردانی که در طول سفر به همسران خود تلفن می کنند.اظهار می کنند که دلشان برای دخترانشان تنگ شده است و وقتی مطلع می شوند من روزنامه نگارم،همگی به اتفاق می گویند که برای تجارت و یا کار به تایلند آمده اند و یا اینکه در سفرهای بعدی با همسرانشان خواهند آمد.مردانی که در بازگشت از هیچکدام آنها آزمایش HIVبه عمل نمی آید.و در مبادی ورودی باز،وارد کشور شده و در صورت بیماری اولین فردی را که قربانی می کند،همسرانشان است.
اما فصل مشترک همه روسپیان تایلندی فقر است و سرنوشت نهایی همه آنهانیز فقر و ایدز و اعتیاد و الکل که آنها را به هلاکت و نابودی می کشد.

یک زن 30ساله حتی دیگر فرصتی برای ادامه همین مسیر ندارد؛حتی به اندازه سیرکردن شکمش.
دختران تایلندی ،کودکی را با فحشاء آغاز می کنندو دلالان و مردان کاباره دار بیشترین سود را از این تجارت کثیف انسانی می برند,
روی یگر سکه ،قاچاق دختر بچه هایتایلندی است که در شبکه های قاچاق به سمت اروپا حمل می شوند و باز این شبکه ها معمولا به وسیله مردانی اداره می شود که زن را به شکل یک کالا و یا جنس می بینند.
محله "بت بویت رود"و یا اطراف "نایت شاپینگ رودها"با کوچه های موازی ،باریک ،پرزرق و برق ،مشروب فروشی های کنار خیابان و دختران و پسران اروپایی حالت عادی ندارند.انواع و اقسام داروهای محرک استفاده می شود.دختران سرهایشان را داخل کوچه آرایش می کنند و در دالان ها گم می شوند.چند هیپی بایک مرد بر سر قیمت یک دختر زرد پوست ،کوتاه قد دعوا می کنند.از همه ملیت ها در اینجا آدم می بینی .آدم های که چانه می زنند.می گیرند،پس می دهند.و در همین کوچه ها و بالاخانه ها شرافت زنان را معامله می کنند.


در دانشگاه "محی دول "در سالایا دختر جوانی که برای فارغ التحصیلی اش با مجسمه "سیترا"عکس می گیرد،گفت وگو می کنم. اوابتدا از زنان تحصلکرده و موفق تایلندی می گوید.اما نفی نمی کند که جمع زیادی از دختران کشورش مایه سرگرمی و تفریح توریست ها شده اند و تن به فحشاء داده اند.او کشورش را فاقد منابع درآمدزا و منابع زیرزمینی می داند ومعتقد است که دولتمردان نتوانسته اند از دریا و زمین و سنگ های قیمتی به شکل درست و مکانیزه استفاده کنند و به همین دلیل از فروش زنان و کار زنان به عنوان بالاترین منبع درآمد سود می برند.و حتی لیدی-بری ها با تزریق هورمون و دارو خود را به شکل زنان در می آورند تا بتوانندکارکنند. بسیاری از زنانی که تن به خود فروشی می دهند،بدون کارت بهداشت هستند وبه همین دلیل آمار ایدز وحشتناک است و دختران آگاهی لازم جهت رعایت بهداشت را ندارندو برای اینکه مالیات ندهند،آمار خود را به دولت ارائه نمی کنند.چرا که دولت از این افراد مالیات مختصری می گیرد.او مهم ترین مشکل را عدم رعایت بهداشت و نداشتن آگاهی از چگونگی انتقال ایدز در میان این افراد می داند.
دختر فارغ التحصیل تایلندی می گوید:"در کمال تاسف ،تمام تاکسی ها،مغازه داران ،ماساژورها،فروشنده ها،هتل ها ،همه وهمه آدرس این محلات را بهتر از آدرس دانشگاهها و مراکز علمی کشور می دانند.و برای معرفی چنین مکان هایی حتی پول دریافت می کنند."
او آمار ایدزرا قطعی نمی داند ولی معتقد است که حتما بیش از یک میلیون نفر آلوده به ویروس ایدز هستند و شما که در این کشور در کنفرانس مربوط به زنان شرکت کردید،باید از مشاور پادشاه که در افتتاحیه شرکت کرد ،راجع به ایدز و فحشا ء و ترافیک زنان در کشورش سوال می کردید.
در تایلند با تمام این مسائل و سقوط اخلاق در هر ساعت شب که راه بروی و یا تاکسی بگیری کسی مزاحمت نمی شود و می توانی تا نیمه های شب گزارش تهیه کنی،عکس بگیری و بعد با خیال راحت یک تاکسی صدا کنی و به هتل بروی.هر چند که همیشه با سوالات متعددی در ارتباط با حجاب از من می پرسیدند ومن مجبور می شدم که راجع به حجاب توضیح بدهم.

۳۱۷ پنجره

در بیمارستانی ، دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم‌اتاقیش روی تخت بخوابد.

آنها ساعت‌ها با یکدیگر صحبت می‌کردند، از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلاتشان با هم حرف می‌زدند.

هر روز بعد از ظهر ، بیماری که تختش کنار پنجره بود ، می‌نشست و تمام چیزهایی که بیرون از پنجره می‌دید برای هم‌اتاقیش توصیف می‌کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت ، با شنیدن حال و هوای دنیای بیرون ، روحی تازه می‌گرفت.

این پنجره ، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبایی داشت مرغابی‌ها و قوها در دریاچه شنا می‌کردند و کودکان با قایقهای تفریحی‌شان در آب سر گرم بودند. درختان کهن ، به منظره بیرون ، زیبایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده می‌شد. همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می‌کرد ، هم‌اتاقیش چشمانش را می‌بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‌کرد.

روزها و هفته‌ها سپری شد.

یک روز صبح ، پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود ، جسم بی‌جان مرد کنار پنجره را دید که با آرامش از دنیا رفته بود . پرستار بسیار ناراحت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که مرد را از اتاق خارج کنند.

مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند . پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد، اتاق را ترک کرد.آن مرد به آرامی و با درد بسیار ، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد . بالاخره او می‌توانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.

در کمال تعجت ، او با یک دیوار مواجه شد.

مرد ، پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم‌اتاقیش را وادار می‌کرده چنین مناظر دل‌انگیزی را برای او توصیف کند !

پرستار پاسخ داد: شاید او می‌خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی‌توانست دیوار را ببیند...