به یاد داشته باشید، همه ما در زندگی لیز می خورریم، همه ما. به همین دلیل بهتر است که همیشه دست در دست یکدیگر در طول زندگی راه برویم.امیلی کیمبرگابتدا چند نکته ای را که باید در یک ازدواج رعایت شود بیان می کنم:با هم تنها باشید یکدیگر را تحسین کنید با هم صمیمی باشید شریک یکدیگر و بخشنده باشید اما اهمیت آنچه که باید انجام شود به اندازه ممنوعات یک رابطه است. من مطمئن هستم که همه شما بارها در دام این اشتباهات افتاده اید، درست مانند خود من. من از اشتباهات خود عبرت گرفته ام و هر گاه که امکان انجام یکی از آنها وجود دارد متوجه نشانه های آن شده و سعی می کنم به نحوی آن را اصلاح نمایم. اگر در زندگی از انجام اعمال زیر اجتناب ورزید و کارهای ذکر شده در بالا را انجام دهید در این صورت رابطه ای بسیار عمیق خواهید داشت.
برای بررسی چهره زن در شعر احمد شاملو لازم است ابتدا نظری به پیشینیان او بیندازیم. در ادبیات کهن ما، زن حضوری غایب دارد و شاید بهترین راه برای دیدن چهره او پرده برداشتن از مفهوم صوفیانه عشق باشد. مولوی عشق را به دو پاره مانعه الجمع روحانی و جسمانی تقسیم میکند. مرد صوفی باید از لذتهای جسمانی دست شسته، تحت ولایت مرد مرشد خانه دل را از عشق به خدا آکنده سازد. زن در آثار او همه جا مترادف با عشق جسمانی و نفس حیوانی شمرده شده و مرد عاشق باید وسوسه عشق او را در خود بکشد: عشق آن زنده گزین کو باقی است. بر عکس در غزلیات حافظ عشق به معشوقهای زمینی تبلیغ میشود و عشق صوفیانه فقط چون فلفل و نمکی به کار میرود. با این وجود عشق زمینی حافظ نیز جنبه غیر جسمانی دارد.
|
به گفته ی روان شناسان، اغلب مردها باورهای نادرستی در مورد زنان دارند که اغلب گله گذاری های آنان را شامل می شود.
بیرتک
بسیاری از مردم از نوع عطسه کردن خود نزد دیگران خجل و شرمسار هستند. عطسه های بلند و پیاپی می تواند در جمع ، مزاحمت های گاه و بیگاه ایجاد کند، اما اکنون براساس مطالعات انجام شده از سوی برخی از دانشمندان و روانشناسان، معلوم شده که نوع عطسه انسان ها می تواند بازگوکننده ی شخصیت آنها باشد. این آزمایش ها شامل مطالعه برروی صداهای مختلفی است که مردم به هنگام عطسه کردن از خود تولید می کنند. همه می دانند که افراد به گونه های مختلف عطسه می کنند و شاید به همین دلیل است که هیچ دو نفری، شخصیتی مشابه ندارند. اکنون بگویید چگونه و با چه صدایی عطسه می کنید تا بگوییم البته تاحدی چه شخصیتی دارید و نکات پنهان آن چیست؟
افرادی که با صدای بلند عطسه می کنند: این افراد عموما تمایل دارند که رهبران و روسایی با نفوذ و خوب باشند. روان شناسان بر این اعتقادند که صدای بلند عطسه این افراد، نشان دهنده میزان نفوذی است که آنها دوست دارند بر دیگران داشته باشند. این افراد می توانند به راحتی در دیگران نفوذ کنند و آنها را به سمت و سویی که خود تمایل دارند سوق دهند. این افراد عموما مدیرانی لایق، کارآمد رهبرانی با نفوذند. آنها شخصیت قدرتمندی دارند که به آنها کمک می کند در حوزه مدیریت بسیار شجاع و زیرکانه عمل کنند. در حوزه اجتماعی سخنوری عالی و بی مثال هستند. این افراد می توانند با نفوذ کلام خود موضوع بحث را به آن طریقی که خود می خواهند پیگیری کنند. معمولا زندگی بر وفق مرادشان است و در خانه و خانواده نیز می توانند از نفوذی بی اندازه برخوردار باشند.
افرادی که ملایم عطسه می کنند: این افراد عموما شخصیتی آرام، با وقار، وفادار و وابسته دارند. در روان شناسی گفته می شود که این افراد نمی توانند بدون وابستگی به غیر، کاری از پیش ببرند. شخصیت وابسته آنها نشان دهنده ی آن است که باید حتما در موارد مهم تصمیم گیری، شخص دیگری آنها را به سمت و سوی مورد نظر سوق دهد. این افراد می توانند و می خواهند که به مردم خدمت کنند و این خدمت را در چارچوب آنچه آنها تمایل دارند انجام می دهند. بسیاری از این افراد اگر چه منزوی به معنای عام کلمه نیستند ولی چندان هم از بودن در اجتماعات احساس رضایت نمی کنند. شخصیت آرام آنها تنها در خدمت به دیگران خلاصه می شود. این افراد بسیار وفادار و در زندگی ثابت قدم هستند. در حوزه کاری به لحاظ آرامی ممکن است تاثیر چندانی در جمع نداشته باشند ولی همین منش آرام آنها باعث می شود همگان آنها را دوست داشته باشند. در حوزه اجتماعی نیز پرهیز از تجمع و قیل و قال های روزانه شعار اصلی آنان است ولی در این بین انجام دادن کارها و وظایف اصلی که برعهده آنهاست به هیچ وجه فراموش نمی شود.
افرادی که به هنگام عطسه جلو دهان خود را می گیرند: طبق پژوهش های انجام شده افرادی که به هنگام عطسه کردن جلو دهان خود را می گیرند بسیار موقر و به لحاظ روحی متعادل هستند. این افراد معمولا در هیچ زمینه ای چه به لحاظ عرفی و چه به لحاظ شرعی، خلاف نمی کنند. روانشناسان بر این عقیده اند که این افراد معمولا زندگی آرام، متعادل و کم دردسری دارند. متانت و وقار در تمام اعمال و رفتار این اشخاص مشهود است و رعایت آداب و معاشرت از خصایص ذاتی این افراد و نشان دهنده ی نوع نگرش آنها به زندگی است. آنها می گویند زندگی همچون رودخانه آرامی است که فقط برخی اوقات مواج می شود و نیازی نیست که شما سرعت حرکت آن را تند یا کند کنید. دست را جلو دهان گرفتن به هنگام عطسه یا سرفه، نشان می دهد که این افراد در حوزه کاری خود نیز افرادی قابل اطمینان و با وقارند و مدیران همیشه از آنها به عنوان افرادی قابل اعتماد یاد می کنند. در حوزه اجتماعی و در جمع دوستان حضورشان همیشه مایه قوت قلب است، هر چند که در برخی از اجتماعات دوستانه که بسیار صمیمی است حضور این افراد به منزله آن است که بسیاری از موارد معاشرتی که ممکن است در جمعی اینچنینی نادیده گرفته شود، باید رعایت شود و این کار ممکن است برای برخی افراد، خوشایند نباشد.
فرادی که ریز و سریع عطسه می کنند: گفته می شود که این افراد، غالبا شخصیتی تند و تیز دارند. تند تند صحبت می کنند و دوست دارند هر مساله ای را فورا حل کرده و به سراغ مساله بعدی بروند! این افراد بسیار باهوش، اهل مطالعه و نکته سنج هستند. مطالعه برای این نوع افراد بهترین سرگرمی است و از هر فرصتی برای کتاب خواندن استفاده می کنند. این افراد کارمندانی نمونه اند که می توانند در هر سطحی نمونه بودن خود را نشان دهند. در حوزه کاری، افرادی شایسته، لایق و قابل اعتمادند و حاضر نیستند هیچ چیزی را با اعتماد دیگران به خود عوض کنند. حس همکاری و همیاری در این افراد به شدت بالاست هر چند دیگران در بعضی از موارد عدم همکاری با آنها را به دلیل بیش از حد خوب و صادق بودنشان، ترجیح می دهند. در حوزه اجتماعی، ممکن است محبوبیت دیگر گروه ها را نداشته باشند، اما در موقعیت های مختلف اجتماعی اگر بتوانند پایه ریزی و برنامه ریزی خوبی داشته باشند، قادر خواهند بود «خود» واقعی خویش را به نمایش بگذارند. در حوزه خانه و خانواده نیز، چنانچه یاری موافق داشته باشند، پیروز می شوند. معمولا دیگران به سختی آنها را درک می کنند، اما چنانچه روحیه آنها شناخته شود، آن وقت متوجه می شوند که دوستانی ثابت قدم پیدا کرده اند!
منبع : روز نامه ابتکار
سایت تبیان
یوتاب :سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشــــــاهی داریوش سوم بوده است. وی در نبرد با اسکندر گجــستک همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است او در کوهـهای بختیاری راه را بر اسکندر بست . ولی یک ایرانی خائن راه را به اسکندر نشان داد و او از مسیر دیگری به ایران هجوم ْآورد. با این حال هم آریوبرزن و هم یوتاب در راه میهن کشته شدند و نامی جاویدان از خود بر چای گذاشتند.
دریاسالار بانو آرتمیس :
نخستین و تنها بانوی دریاسالار جهان تا به امروز . او به سال 480 پیــش از میلاد به مقام دریاسالاری ارتش شاهنشاهی خــشایارشاه رسید و در نبرد ایران و یونان ارتش شاهنشاهی ایران را از مرزهای دریایی هدایت میکرد .تاریخ نویسان یونان او را در زیبایی برجستگی و متانت سرآمد تمامی زنان آن روزگار نامیده اند.
آتوسا :ملکه بیش از 28 کشور اسیایی در زمان امپراتوری داریـــــــــــوش بزرگ .هرودت پدر تاریخ از وی به نام شهبانوی داریـــــوش بزرگ یاد کرده است و آتوسا را چندین باد در لشکر کشی های داریوش یاور فکری و روحی داریوش بزرگ دانسته است.
آرتادخت :
وزیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان شاهنشاهی اردوان چهارم اشکانی. به گفته کتاب اشکانیان اثر دیاکونوف روســــی خاور شناس بزرگ او مالیات ها را سامان بخشید و در اداره امور مالی کوچکتـــــرین خطایی مرتکب نشد و اقتصاد امپراتوری پارتیان را رونق بخشید.
آزرمی دخت :
شاهنشاه زن ایرانی در سال 631 میلادی . او دختر خـــــــــسروپرویز پس از گشناسب بنده بر چندین کشور آسیایی پادشاهی کرد.
آذرناهید :
ملکه ملکه های امپراتوری ایران در زمان شاهنـــــــشاهی شاپور یکم بنیانگزار سلسله ساسانی. نام این ملکه بزرگ و اقتدارات دولتی او در قلمرو ایــــران در کتیبه های کعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستایـش کرده است.
پروین :
بانوی دانشمند ایرانی . او دختر کیقباد بود که در سال 924 قبل از مــیلاد هزاران برگ از نسخه های اوستا را به زبان پهلوی برای آیندگان از گوشه و کنار ممالک آریایی گردآوری نمود و یکبار کامل آن را نوشت و نامش در تاریخ ایران زمین برای همیشه ثبت گردیده است.
فرخ رو :نام او به عنوان نخستین بانوی وزیر در تاریـــــخ ایران ثبت شده است وی از طبقه عام کشوری به مقام وزیری امپراتوری ایران رسید.
گردآفرید :
یکی از پهلوانان سرزمین ایران. تاریخ از او به عنوان دختر کژدهم یاد میــکند با لباسی مردانه با سهراب زورآزمایی کرد . فردوسی بزرگ از او به عـــنوان زنی جنگو و دلاور سرزمین پاکان یاد میکند.
آریاتس :
یکی از سرداران مبارز و دلیر هخامنشیان در سالهای پیش از میلاد. مورخــین یونانی در چندین جا نامی از وی به میان اورده اند.
هلاله :
پادشاه زن ایرانی که به گفته کتاب دینی و تاریخی ( 391 یشتا 274+1 یشتا 2 ) در زمان کیانیان بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست . از او به عنوان هفتـــمین پادشاه کیانی یاد شده است که نامش را همای چهر آزاد نیز گفته اند.
در ایران باستان همیشه مقام زن و مرد برابر و در کنار هم ذکرشده است، حتی گروهی از ایزدان مانند آناهیتا زن هستند و در میان امشاسپندان، امرداد و خرداد و سپندارمذ، که صفات اهورامزدا است زن میباشند.
در زمان شاهنشاهی هخامنشیان، براساس لوح های گلی تخت جمشید زنان هم دوش مردان در ساختن کاخ های شاهان هخامنشی دست داشتند و دستمزد برابر دریافت می نمودند، پیشه بیشتر زنان در دوره هخامنشیان صیقل دادن نهائی سنگ نگاره ها و همچنین دوخت و دوز و خیاطی بوده است. بنابراین در شاهنشاهی بزرگ هخامنشی با برابری و تساوی خقوق زنان با مردان سر و کار داریم.
باید خاطرنشان کرد که زنان در زمان بارداری و با بدنیا آوردن کودکی برای مدتی از کار معاف میشدند، اما از حداقل خقوق برای گذران زندگی برخوردار می گشتند و علاوه بر آن اضافه خقوقی بصورت مواد مصرفی ضروری زندگی دریافت می نمودند، همچنین در گل نوشته های تخت جمشید شاهد آن هستیم که در کارگاههای خیاطی، زنان بعنوان سرپرست و مدیر بودند و گاه مردان زیردست زنان قرار می گرفتند.
اما زنان خاندان شاهی از موقعیت دیگری برخوردار بودند، آنان می توانستند به املاک بزرگ سرکشی کنند و کارگاه های عظیم را با همه کارکنانش اداره و مدیریت می کردند و درآمدهای بسیار زیاد داشتند، اما باید خاطرنشان کرد که حسابرسی و دیوان سالاری هخامنشی حتی برای ملکه هم استثنا قائل نمی شد و محاسبه درآمد و مخارج از وی مطالبه می کرد.
در یکی از گل نوشته ها ( لوح های گلی ) رئیس تشریفات دربار داریوش بزرگ دستور تحویل 100 گوسفند را به ملکه صادر می کند تا درجشن بزرگ تخت جمشید که 2000 مهمان دعوت شده بودند، بکار روند.
دریکی از مهرهای بدست آمده از تخت جمشید زنی بلندپایه در صندلی تخت مانندی نشسته و پاهایش را روی چهارپایه ای گذارده و گل نیلوفری در دست دارد و تاجی برسرنهاده که چادری روی آن انداخته شده است و به تقلید از مجلس شاه، ندیمه ای در برابر او ایستاده و عود سوزی در آن دیده می شود. این مهر یکی از زنان ثروتمند دربار هخامنشی است که نقش مهمی در مدیریت جامعه داشته است و دستورات خود را به این مهر منقوش می کرده است.
مردان ایران باستان بانوان خود را احترام بسیار میگزاشتند و در تمامی امور با آنها مشورت میکردند و برای ایده و عقیده آنها احترام بسزایی قائل بودند.
آرش کمانگیر:پهلوان ایرانی در عهد منوچهر شاه که در تیر اندازی سر آمد زمان خود بوده است که در جنگ میان منوچهر و افراسیاب قرار بر پرتاب کردن تیری میگذارند تا مرز میان ایران و توران را تعین کند آرش از طبرستان تیری پرتاب کرد که در مرو فرود آمد و بعد از آن جانش را در راه ایران زمین فدا نمود .
اردوی سوره آناهیتا ایزدبانوی همه ی آب های روی زمین و سرچشمه ی اقیانوس کیهانی است .او برگردونه ای سوار است که چهار اسب آن را می کشند : باد ، باران ، ابر و تگرگ . وی سرچشمه ی زندگی است و به همین دلیل جنگجویان در نبرد ، زنده ماندن و پیروزی را از او طلب می کنند .نزول او بر زمین چنین توصیف شده :
ای زرتشت ! اردوی سوره ناهید از آن (کره) ستارگان به سوی زمین آفریده ی اهورا فرود آمد ، و این چنین گفت اردوی سوره ناهید . ( یشت 5 ،88)
هنگامی که زردشت از او می پرسد آئین پرستیدن او چگونه است ، ایزد بانو پاسخ می دهد :
آن گاه گفت اردوی سوره ناهید ، به راستی که ای سپنتمان پاک ، ! با این ستایش مراسم مرا بجای آر .از هنگام برآمدن خورشید تا به وقت فرو رفتن خورشید از این زور (آب مقدس) من تو توانی نوشید ( و نیز) آتربانانی که از پرستش و پاسخ آگاه اند و خردمند آزموده ای که کلام مقدس در او حلول کرده باشد (یشت 5 ، 91)
در یک توصیف زنده و جاندار اردوی سوره آناهیتا ، با یک دوشیزه ی زیبا با قدی بلند ، بدنی نیرومند و پاک توصیف شده است :
خوش اندام ،کمر به میان بسته ، راست بالا ، آزاده نژاد و شریف که یک جبه ی قیمتی پرچین زرین در بر دارد .به راستی همان طوری که در قاعده است برسم(شاخه ی گیاه انار) در دست با یک گوشواره ی زرین جلوه گر است .اردوی سوره آناهیتا بسیار شریف ، یک طوقی به دور گلوی نازنین خود دارد . او کمربند به میان می بندد تا سینه هایش ترکیب زیبا بگیرد و تا آنکه او مطبوع واقع شود .در بالای سر اردوی سوره ناهید تاجی با صد ستاره گذارده .یک تاج زرین هشت گوشه به سان چرخ ساخته شده با نوارها زینت یافته. زیبای خوب ساخته شده که از آن چنبری پیش آمده است .(یشت 5 ، 8-126)
در اوستا ، قهرمانان و ضد قهرمانان به یکسان آناهیتا را می ستایند .به درگاه او نیایش می کنند و قربانی به حضورش تقدیم می دارند .اهمیت این ایزد بانو را به بهترین وجه می توان در کشاکش میان خیر و شر و رویارویی میان پادشاهان و فرمانروایان توران –شمال شرقی ایران – مشاهده نمود .
هنگامیکه اسفندیار دربند بود و گشتاسب در خارج از پایتخت، ارجاسب موقع را مناسب دیده با لشکری آراسته به بلخ حمله برد. در این حمله سپاه ایران شکست خورد. لهراسب پیر کشته و دو دختر گشتاسب اسیر و در «رویین دژ» زندانی شدند. چون خبر به گشتاسب رسید آهنگ نبرد کرد ولی در برابر ارجاسب تاب پایداری نیاورد و لشکریان ایران شکست خورده، پراکنده شدند.گشتاسب که آنچنان در حق پسر بیداد کرده بود، در این تنگنا او را آزاد کردهو برای سرکوبی ارجاسب فرستاد. اسفندیار با دلاوری های فراوان از هفت خوان گذشت و به نیروی تدبیر و کیاست بر ارجاسب چیره شد، خواهران خود را از بند رهایی بخشید و آنها را به ایران بازگرداند.
اکنون که کار نبرد یکسره شده بود اسفندیار به نزد پدر بازگشت و از او خواست تا طبق قراری که داشته اند، سلطنت را به وی واگذارد. اما گشتاسب که به این مقام دل بسته و حاضر نبود از تخت شاهی به زیر آید، به کاری ناجوانمردانه دست زد.
گشتاسب به اسفندیار ماموریت داد که به زابل رفته، رستم را دستگیر کرده و بند بر دست و پایش نهاده وی را به بلخ بیاورد؛ زیرا رستم پیشنهاد گشتاسب و اسفندیار را در پذیرش دین زرتشت نپذیرفته و و بر همان دین نخستین خود باقی مانده است. اسفندیار به فراست دریافت که این ماموریت نیز نیرنگ دیگری است و پدر می خواهد بدین حیله او را از سر راه بردارد. اما وی که خود را به پیروی از فرمان شهریار ملزم می دانست، به زابل رفت و حوادثی بسیار بر وی گذشت. از یک سو رستم حاضر نبود تن به خواری داده و بگذارد بر دست و پایش بند نهند؛ از طرف دیگر اسفندیار پهلوانی بی همتا و رویین تن بود و رستم از عهده ی برابریش برنمی آمد. (جزییات این حوادث و ماجراها را می توانید در سریال چهل سرباز که کوتاه مدتی است از سیما پخش می شود، دنبال کنید) سرانجام نبرد بین دو پهلوان آغاز گردید.
در این نبرد اسفندیار رستم و رخش هر دو را تهدید می کرد.
تن رخش با هر دو رانت را به تیر برآمیزم اکنون چو با آب ، شیر
رستم هم که به اسبش علاقه ی بسیار داشت اسفندیار را ملامت کرده و گفت:
بدو گفت رستم کزین گفتگوی چه آید مگر کم شود آب روی
به یزدان پناه و به یزدان گرای که اوی است بر نیکی رهنمای
بگفت این و بر گرد رخشنده رخش بغرید از کین یل تاج بخش
در این هنگام زواره برادر رستم که از کار وی بیمناک شده بود، سپاهیان زابلستان را به جنگ با سپاه اسفندیار برانگیخت. از این رو نبردی سخت میان لشکریان رستم و اسفندیار درگرفت. دو فرزند اسفندیار در این جنگ کشته شدند. رستم که در این جنگ زخم برداشته بود به همراه رخش که آن هم زخمی شده بود به سوی قرارگاه خود بازگشت. اسفندیار نیز به اردوگاه خود رفت.
زال، پدر رستم هنگامی که زخم های رستم و رخش را دید با سه مجمر و سه تن از دانایان، بر پشته ای بلند برآمد و لختی از پر سیمرغ را که به یادگار به زال سپرده بود بر آتش نهاد. چون پاسی از شب بگذشت سیمرغ – مرغ درمانگر یا حکیم وارسته- بر آسمان پدیدار شد. سیمرغ خستگی های رستم و رخش را به سه شیوه ی اصلی پزشکی ایران باستان یعنی جراحی، درمان دارویی و دعاپزشکی درمان کرد. با منقار خود هشت پیکان از زخم های رستم و شش تیر از تن رخش بیرون کشید و خون درون زخم ها را مکید تا عفونت ایجاد نشود. دستور زخم بندی و مدتی مداوا داد. آنگاه توصیه کرد بر زخم ها شیر که نوعی داروی حیوانی است بمالند. در عین حال پر نوازشگر خود را بر زخم ها مالید تا از برکت پر خود به رستم و رخش تقویت روحی بخشد.«اگر اسفندیار به ملایمت و مسالمت از کارزار برگردد و از بند نهادن بر دست تو پشیمان شود، چه بهتر و اگر همچنان تو را فرومایه و ناتوان پندارد، تیر گز را که در آب زر[1] پرورده شده است و به تو می نمایم، در کمان گذار و به زندگانی اش پایان ده، زیرا شوربختی و تیره بختی اسفندیار در این تیر است. »
بدو گفت این خستگی ها ببند همی باش یکهفته دور از گزند
یکی پر من تر بگردان به شیر بمال اندر آن خستگی های تیر
رستم چنان کرد که سیمرغ گفت. اسفندیار به رستم چنین خطاب کرد که:
فراموش کردی تو سگزی مگر کمان و بر مرد پرخاشگر
ز نیرنگ زالی بدین سان درست وگرنه که پایت همی گور جست
بکوبمت زین گونه امروز یال کزین پس نبیند تو را زنده زال
رستم در پاسخ اسفندیار گفت:
بترس از جهاندار یزدان پاک خرد را مکن با دل اندر مغاک
من امروز، نَز بهر جنگ آمدم پی پوزش و نام و ننگ آمدم
تو با من به بیداد کوشی همی دو چشم خود را بپوشی همی
سخنان رستم در اسفندیار کارگر نیفتاد و دوباره جنگ سرنوشت ساز پهلوانان ایران و توران یعنی رستم و اسفندیار آغاز گردید. رستم که از آسیب پذیری چشم اسفندیار آگاهی یافته بود، باتیری که از شاخه ی گز فراهم آورده بود به چشم اسفندیار زد و او را از پای درآورد :
همی گفت: کای دادار هور! فزاینده ی دانش و فر و زور
همی بینی این پاک جان توان مرا هم روان مرا
که چندین بپیچیم که اسفندیار مگر برپیچاند از کار زار
تو دانی که بیداد کوشد همی همی جنگ برپیچاند از کارزار
به باد افره این گناهم مگیر تویی آفریننده ی ماه و تیر
تهمتن گز اندر کمان راند زود بران سان که سیمرغ فرموده بود
بزد تیر بر چشم اسفندیار سیه شد جهان پیش آن نامدار
خم آورد بالای سرو سهی از او دور شد دانش و فرهی
بدین ترتیب اسفندیار که به دست زردشت رویین تن گردیده و پیروزی های بسیار به دست آورده بود، بر اثر تیر دو شاخه ی گزین که به چشمش خورده بود کشته شد.
به روایت شاهنامه اسفندیار هنگام مرگ چهار پسر داشت به نام : بهمن، مهرنوش، نوش آذر و آذر افروز. در نبرد بین جهان پهلوان ایران و اسفندیار رویین تن دو پسر اسفندیار به نام نوش آذر و مهرنوش به دست زواره برادر رستم و فرامرز پسر رستم کشته شدند.
جمشید یکی از پادشاهان اسطورهای ایرانی است که در اوستا نیز نام او آمدهاست.پسر تهمورث - چهارمین پادشاه پیشدادی . که جشن نوروز را بنیان نهاد و رسوم و آیین هایی شادی برای ایرانیان بر جا گذاشت ، او را جم یا جمشاسب هم گفته اند . جمشید از دو واژه جم و شید تشکیل شدهاست. جم و یم از یک ریشهاست و معنی دریا و اقیانوس میدهد و شید یعنی درخشندگی همیشگی و هم معنی خور است که برای مبالغه در معنی با خورشید بکار رفتهاست. جمشید بر روی هم مفهوم جم درخشان، دریای نور ،خورشید تابان ،دریای تابناک، فروغ جاودان را میرساند
برپایه اوستا جمشید پادشاهی بود که آریاییان را پس از یخبندان بزرگی از سرزمینهای سرد به بیرون، به سوی ایرانویج رهنمون شد.در شاهنامه، جمشید، فرزند تهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام به خاطر خودبینی و غرور فرّه ایزدی را از دست میدهد و به دست ضحاک کشته میشودرستم :
ملقب به تهمتن . پهلوان بزرگ ایران . فرزند زال و رودابه . نواده سام و مهراب کابلی که در عهد کیقباد و کیکاوس و کیخسرو با تورانیان جنگید و از خود دلاوری ها و رشادتهای شگفت انگیز بر جای گذاشت
یکی دیگر از قیام کنندگان بر علیه حکوتهای غارتگر اعراب در ایران که به جان و مال و ناموس ایرانیان تجاوز میکردند . او اهل نیشابور بود و پس از اینکه منصور خلیفه عباسی - ابومسلم خراسانی را کشت وی در نیشابور به خونخواهی از ابومسلم که فردی ایرانی و وطن پرست بود برخواست و قیام کرد که در نهایت با شصت هزار نفر از یارانش توسط اعراب بیابانگرد و کشتارگر کشته شد .
سیاوش :
یکی از اسطوره های ملی ایرانیان . که زمان های مدیدی سوگ سیاوش را هر ساله گرامی میداشتند . پسر کیکاوس و پدر کیخسرو . سودابه زن کیکاوس عاشق او شد که سیاوش از او امتناع ورزید . سودابه به همین جهت اورا نزد پدر متهم ساخت و سیاوش به توران زمین نزد افراسیاب رفت و فرنگیس، دختر وی را به زنی گرفت . گرسیو برادر افراسیاب به سیاوش حسد برد و افراسیاب را وادار به کشتن او کرد . که کشته شدن سیاوش باعث جنگهای طولانی میان ایرانیان و تورانیان گشت .
نوشته اند که روزی طوس، گیو، گودرز و چند پهلوان نامی دیگر به شکار رفتند. آنها پس از پیمودن مسافتی به یک شکارگاه سرسبز و بکر و پربرکت رسیدند و به شکار پرداختند. چون آن شکارگاه پر از شکار بود دیری نپایید که چند حیوان را شکار کردند. آنها پس از پایان شکار به قصد گردشی کوتاه در اطراف نخجیرگاه، پیش تاختند تا به جنگلی انبوه رسیدند. در حال گشت و گذار و تماشای سرزمین بکر و زیبا، ناگهان وجود زنی بسیار زیبا و جوان در آن مرغزار، نظر همگان را به خود جلب کرد:
به بیشه یکی خوب رخ یافتند پر از خنده لب هر دو بشتافتند
گیو که از دیدن دختر زیبا و جوان در این دشت و جنگل انبوه شگفت زده شده بود بیدرنگ شرح حال و علت تنهایی اش را در جنگل پرسید. دختر جوان پاسخ داد : « از دست بدمستی ها و شراب خوارگی های زیاد و پرخاشگری و بدرفتاری پدر، خانه و خانواده ی خود را رها کرده و از ترس جانم فرار کرده به این جنگل پناه آورده ام.
شب تیره مست آمد از دشت سور همان چون مرا دید جوشان ز دور
یکی خنجری آبگون برکشید هما خواست از تن سرم را برید
وقتی گیو از نژاد دختر جوان پرسید، او پاسخ داد : « از بستگان و خویشگان گرسیوز هستم.»
پس از گفتگوی بسیار گیو و طوس هر دو از آن دختر جوان خوششان آمد و بر سر تصاحب او با هم درگیر شدند. چون دامنه ی اختلاف دو پهلوان بر سر تصاحب دختر جوان فزونی یافت به این نتیجه رسیدند که کسی را به داوری بپذیرند و رای او را قبول کنند.
سرانجام کسی را به داوری نشاندند و او نظر داد که دختر جوان را به دربار کیکاوس شاه برده و از او نظرخواهی کنند و هر آنچه که شاه بگوید، آنها بپذیرند.از این رو آنها با دختر جوان رهسپار کاخ کیکاوس شدند و پادشاه هوس باز و عاشق پیشه چون دختر زیبا و جوان را دید فراموش کرد که گیو و طوس برای چه منظوری نزد او آمده اند. او داوری را به کنار نهاد و خود از در خوش زبانی و مغازله با دختر جوان برآمد و نوید یک زندگی اشرافی و شاهانه را به او داد و با چرب زبانی از او خواست که همسرش شود و به او گفت :«تو تنها زنی هستی که شایستگی سوگلی بودن شبستان مرا داری.»
به مشکوی زرین کنم، شایدت سر ماه رویان کنم، بایدت
دختر جوان از یک سو به یاد بدمستی ها و خشم و بدرفتاری پدر عربده کش و شراب خواره اش افتاد و از سوی دیگر وقتی زرق و برق و دم و دستگاه شاهی را دید از گیو و طوس چشم پوشید و کیکاوس را برگزید:
چنین داد پاسخ که دیدم ترا ز گردنکشان برگزیدم ترا
بنابراین کیکاوس این دختر جوان را نیز به خیل زنان حرمسرا یش اضافه کرد.
چندی نگذشت که دختر جوان از کیکاوس فرزندی به دل نشاند و چون کودک زاده شد ، همگان از زیبایی غیر معمول و بیش از اندازه اش به سختی در شگفتی شدند و به دنیا آمدن نوزاد پسر زیبا روی سالم و تندرست را به کیکاوس خبر دادند و پدر نیز نامی زیبا یر کودک نهاد.
جهاندار نامش سیاوش کرد برو چرخ گردنده را بخش کرد
بدین ترتیب سیاوش که نتیجه ی هم بستری کیکاوس با دختری زیبا و از نژاد تورانیان و از خویشان گرسیوز برادر افراسیاب بود دیده به جهان گشود.
شاپور دوم پادشاه مقتدر ساسانی که پس از خلع آذر نرسی بر تخت پادشاهی ایران جلوس کرد و هفتاد سال پادشاهی کرد . او یکی دیگر از پادشاهان بزرگ ایران است که چندین بار از حمله اعراب به ایران جلوگیری کرد و با اندیشه نیک سرزمین آریایی ما را از هجوم بیگانگان محفوظ داشت . او را به این جهت ذوالاکتاف میخوانند که دارای شانه های پهن و بزرگ بود . در بعضی از کتب تاریخی گفته شده است به دلیل آنکه پس از اسیر کردن مهاجمین ( اعراب ) از کتف آنان طنابی عبور میداده و همه را به طناب میکشیده ذوالاکتاف نامیده شده ولی این باور با ابهت و منش نیاکان ما در تضاد اس
فریدون پادشاه پیشدادی بود که با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شد. او پادشاه جهان گشت و آنگاه جهان را میان سه پسرش سلم؛تور و ایرج بخشید.در شاهنامه از شاهان ستوده و نیک ایران است.فردوسی او را نمادی از نیکویی و داد و دهش میداند:
فریدون فرخ فرشته نبود | ز مشک و ز عنبر سرشته نبود | |
بداد و دهش یافت آن نیکوئی | تو داد و دهش کن فریدون توئی |
در شاهنامه، فرانک مادر فریدون و همسر آبتین است .او با همسرش در دهکدهای با کشاورزی میزیستند.همسرش آبتین به دست ضحاک کشته شده بود و ضحاک با خوابی که دیده بود در جستجوی فریدون بود.فرانک با فرزند به کوه و دشت گریخت. فرزندش را به دشتبانی سپرد تا از آزار ضحاک در امان بماند.چندی پس از آن باز کودک را از دشتبان گرفت تا جانش را در امان دارد وبا فرزندش در کوه البرز به پیرمرد پارسایی پناه برد تا فریدون بالید و بزرگ شد.
/a>کاوه آهنگر
در زمان پادشاهی ضحاک ستمگر، شیطان در قالب آشپزی به دربار وی رفت و غذاهای خوشمزه ای برای ضحاک پخت. و به عنوان پاداش خواست که بر شانه های ضحاک بوسه زند. در اثر این بوسه شیطانی دو مار سیاه بر شانه های ضحاک رویید و همان دم آشپز ناپدید شد. این بار شیطان به عنوان یک پزشک به دربار ضحاک آمده و تجویز کرد که باید هر روز به مارها مغز سر دو جوان خورانده شود. ضحاک نیز دستور داد هر روز دو تن از جوانان برومند سرزمین را کشته و مغز آنان را به مارها بدهند.
کاوه آهنگر نیز که مانند خیلی های دیگر از ظلم و ستم ضحاک به تنگ آمده بود، پیشبند چرمین آهنگری خود را بر سر نیزه زد و با یاری مردم ضحاک را شکست داده و فریدون را بر اورنگ پادشاهی نشاند. بعدها این پرچم که نشان سربلندی و پایداری ملت ایران بود به درفش ملی کاویانی تبدیل شد.
نخستین پادشاه و بنیانگذار سلسله پیشدادی در هزاران سال پیش . نام وی در اوستا گیومرتا آمده است و ذکر شده است که زرتشتیان او را نخستین انسان میدانند . در زمان او مردم در غارها و کوهها بودند و بدن خود را با پوست حیوانات می پوشاندند .
پرسید: بگو از سرنوشت من!
گفت: از کوزه همان تراود که در اوست!
پرسید: بیشتر بگو!
گفت: مراقب قصد و نیات خود باش!
پرسید: مراقب قصد و نیاتم باشم؟
گفت: مراقب نیات خود باش که افکارت می شوند.
مراقب افکار خود باش که کلماتت میشوند.
مراقب کلمات خود باش که اعمالت می شوند.
مراقب اعمال خود باش که عاداتت میشوند.
مراقب عادات خود باش که شخصیتت میشوند.
مراقب شخصیت خود باش، سرنوشتت میشود .
پرسید: یعنی سرنوشتم را بدین گونه شکل می دهم؟
گفت: آری!
پرسید: پس من میتوانم تحولی در سرنوشتم بدهم؟
گفت: البته، اگر بخواهی!
قانون جاذبه:
دو جسم همسان یکدیگر را جذب میکنند.
دو جسم ناهمسان یکدیگر را دفع میکنند.
قانون جاذبه سرنوشت:
سرنوشت آن چیزی را در اختیار ما قرار میدهد که در ذهن ماست.
اگر به شادی ها بیاندیشیم شادی نصیبمان میشود.
اگر به غم و اندوه ها بیاندیشیم غم و اندوه نصیبمان میشود.
خداوند منان دنیای بیکرانی را خلق کرده و قدرتش را در سرتاسر آن گسترده است.
که وجود انسان نمایش کوچکی از قدرت اوست.
کاینات از نظم بی همتایی پیروی میکنند و همه چیز در این دنیا تابع نظم است.
آیا پس میتوان گفت که سرنوشت اسنشانها از این قاعده مستثنی است؟ نه.
انسانها نیز سرنوشت خود را خودشان رقم میزنند.
آنچه که ما به مفهوم آرزو می شناسیم سرنوشت خواهد بود.
با این تفاوت که آرزو به چشم ما تنها شامل مفاهیم مثبت موجود در ذهن ماست.
ولی دنیا هر آنچه را که در ذهن ماست جمع بندی میکند و در نهایت آنچه که قلبه کند سرنوشت ماست.
شما ثروت بیشتری میخواهید اما شدیدا معتقدید که بدست آوردن ثروت بیشتر به آسانی امکان پذیر نیست.
پس در یک کلام به دنیا گفتهاید که بدست آوردن ثروت را برای من دشوار و غیر ممکن کن.
شما عاشق معشوق خود هستید اما از یک طرف همیشه منتظر هستید که او را از دست بدهید.
پس در یک کلام به دنیا گفتهاید که میخواید او را از دست بدهید.
آنچه که در ذهن ماست چه خوب و چه بد چیزی است که ما سفارش آنرا به دنیا میدهیم.
گیاهان میرویند. جانوران زندگی میکنند. حیات ادامه دارد بدون اینکه کوچکترین دستی دخیل باشد.
اندیشه های امروز شما آینده شما را به آرامی و بر اساس نظمی بزرگ رقم خواهد زد.
پس ابتدا باید بدانیم که چه میخواهیم و پس از آن فقط به رسیدن به آن فکر کنیم و
این فکر آنقدر واقعی باشد که تشکری در حد زمان رسیدن به آن را در ما ایجاد کند.
به این ترتیب ما با سرنوشت خود صحبت میکنیم و میگوییم چه میخواهیم.
اگر در زندگی احساس شادی نمیکنید. اگر ترس و اضطراب بر شما حکم فرماست.
اگر با اینکه آرزوهای خوبی دارید افسرده هستید.
باید بدانید که آنچه از دنیا میخواهید و آنچه که آرزوی آنرا دارید در تضاد است.
پس شما به آرزوی خود نمیاندیشید. شاید حتی به از دست دادن آن میاندیشید.
و در هر لحظه به دنیا میگویید که آنرا از من دور کن.
پس یاد بگیریم که آنچه را که میخواهیم طلب کنیم و حتی به چیزی به جز آن فکر نکنیم.
خواهید دید که حتی سرنوشت در انتظار خواستن راستین شماست.
نام روز بهیزک (کبیسه) همانطور که گفتیم اورداد avardato به معنای روز افزوده خداداد است. در گاهنامه خورشیدی کنونی 5 روز آخر سال و روز 30 اسفند به ابتدای سال آمده و شش ماه نخست سال 31 روزه شده است؛ که روز 31 فروردین در گاهنامه باستانی ایران، روز اول اردی بهشتبوده و به این ترتیب با افزوده شدن 5 روز دیگر می بینیم که اول مهر امروزی 7 مهر زرتشتی است.
جدول نام روزهای هر ماه در گاهشماری ایرانی
مانـَک | اوستایی | پهلوی | پارسی | ‹ |
هستی بخش بزرگ دانا | اهورامزدا | اورمزد | هرمَزد | 1 |
اندیشه نیک | وهومنه | وهومن | بهمن | 2 |
بهترین راستی و پاکی | اشاوهیشتا | ارتاوهیشتا | اردیبهشت | 3 |
شهریاری نیرومند | کشتریا وریا - خشترا وئیریه | شهریور | شهریور | 4 |
فروتنی و مهرپاک | سپنتا آرمئیتی | سپندارمت | سپندارمذ | 5 |
تندرستی و رسایی | هئوروتات | خردات | خورداد - خرداد | 6 |
بی مرگی ، جاودانی | آمرتات | امرتات | امرداد | 7 |
آفریدگار | دزوه - دثوش | دزو ، دذوپت آتور | دی ، دی بآذر | 8 |
آتش ، فروغ | اتر- آثرآت | اتور | آذر | 9 |
آبها ، هنگام آب | اپم | آبان | آبان | 10 |
آفتاب ، خورشید | هورخشئیت | خورشیت | خور - خیر - خورشید | 11 |
ماه | ماونگه | ماه - ماذ | ماه | 12 |
ستاره تیر یا تیشتر ، ستاره باران | تیشتریه | تیر- تیشتر | تیر | 13 |
جهان ، زندگی هستی - گیتی | گئوش | گوش | گوش | 14 |
آفریدگار | دزوه - دثوش | دذو ، دذوپت میتر | دی ، دی بمهر | 15 |
دوستی ، پیمان | میثر | میتر | مهر | 16 |
فرمانبرداری | سرئوش | سروش | سروش | 17 |
دادگری | رشنو | رشن | رشن | 18 |
فروهر ، نیروی پیشرفت | فره وشی | فرورتین | فروردین | 19 |
پیروزی | ورثرغن | واهرام | ورهرام | 20 |
رامش ، شادمانی | رامن | رام - رامشن | رام | 21 |
باد - هوا | واته | وات | باد | 22 |
آفریدگار | دزوه - دثوش | دذو ، دذوپت دپن | دی ، دی بدین | 23 |
بینش درونی - وجدان | دئنا | دین | دین | 24 |
خوشبختی ، دارائی و خواسته | اشی - ونگوهی | ارت | ارد | 25 |
راستی | ارشتاد | اشتات | اشتاد | 26 |
آسمان | آسمن | آسیمان | آسمان | 27 |
زمین | زام | زمامیات - زامدات | زامیاد - زمی - زمامیاد | 28 |
گفتار پاک | منتره سپنت | امهراسپنت | مانتره سپند - ماراسپند - مهرسپند | 29 |
فروغ و روشنایی بی پایان | انغره - رئوچه | انیران | انارم - انیران | 30 |
روز زیادی | 31 |
دیبهآذر روز از شهریورماه برابر با 8 شهریور در گاهشماری ایرانی
جشنی به نام «جشن خزان» یا «جشن مُغان» در برخی از شهرهای ایران به ویژه شهر دماوند، این جشن از جمله جشنهای کهنی است که همراه با آتش افروزی بر بام خانهها و چراغانی کردن و آذین بستن کوچه و خیابان برگزار میشدهاست. از جمله مراسم این جشن میتوان به سوارکاری نیز اشاره کرد.
انگیزهی برپایی این جشن، پایان تابستان و آغاز فصل خزان میباشد.
برخی نیز هنگام برپایی این جشن را در هجدهم شهریورماه دانستهاند. گویا دو جشن با نام جشن خزان برگزار میشده که جشن خزان نخستین در روز دی بآذر، برابر روز هشتم شهریور ماه انجام میشده و جشن خزان دیگر، هرمزد روز از مهرماه ، روز اول مهر.
«ابوریحان بیرونی» از دو خزان نام میبرد : خزان خاصه در هجدهم شهریور و خزان عامه در دوم مهر.
«خلف تبریزی» دربارهی این جشن میگوید: « خزان روز هشتم باشد از شهریورماه قدیم و این روز جشن مغان است.»
«گردیزی» نیز در «زین الاخبار»، جشن خزان را به روز پانزدهم شهریورماه منسوب میدارد.
«جیمز موریه» از آخرین کسانی است که در سفرنامهاش ازبرگزاری این جشن در شهردماوند در روز هشتم شهریورماه یاد کرده است.
از دیرباز بشر به پدیده ی عشق علاقمند بوده
اما تـا مدتها تعریف دقیق و
فراگیری از عشق که بتــوانـد هـمه را قانع کند
ارایه نشده بود ولی
درسـالـهـای اخـیـر دانشمندان تـحـقـیـقـات
گـسترده ای درباره عشق صورت
داده و به یافته های بسیار جالبی نیز دست
یافتـه انـد.
از جمله آنها مـیـتـوان به فرضیه: "مثلث عشق"اشاره کـرد. این فرضیه عشق
را به سه مولفه تقسیم بندی مـیـکنـد: صمیمیت،
شهوت (هوس) و تعهد.
هـمچنـیـن بر اساس آزمـایشهای گـونـاگون
تـفاوتهای ابراز عشق در دو جنس
مرد و زن مشخص شده اند. برای نمونه مشـخص شده
کـه زنـان در عـشـق بـه
دوسـتی و منافع مـشـتـرک بـیـشتـر بـها می
دهند و بـیـشتر از مـردها از
حـسادت رنـج بـرده و وابـستگی بیشتری به فرد
مقابل خود پیدا می کنند. در
زیـر به سبـک های گوناگون عشـق اشاره میشود:
۱- اروس (EROS): عشق شهوانی - عـشق بـه زیبایی -فاقد منطق - عشق فیزیکی
که بواسطه جذابیت و کشش های جسمانی و یا ابراز
آن بطور فیزیکی نمایان
میگردد - همان عشق در نگاه اول - با شدت آغاز
شده و بسرعت فروکش میکند.
۲- لودوس (LUDUS): عـشق تـفننی - ایـن عشـق
بـیـشتـر مـتعلق به دوران
نوجوانی میباشد - عشق های رمانتیک زودگذر -لودوس ابراز ظاهری عشق است-کـثرت گرا نسبت به شریک عشقی - به اصطلاح فرد
را تا لب چشمه برده و تشنه
بازمی گرداند - رابطه ی دراز مدت بعید بنظر
میرسد.
۳- فیلو (PHILO): عشق بـرادرانـه - عـشـقـی کـه
مبتنی بر پیوند مشترک می
باشد - عـشقی کـه بـر پـایـه وحـدت و هـمـکاری
بـوده و هـدف آن
دسـتـیـابی بـه منافع مشترک است.
۴- استورگ (STORGE): عشق دوستانه - وابسته به
احترام و نگرانی نسبت به
منافع مـتقابل - در این عشق همنشینی و همدمی
بیشتر نمایان می باشـد -صـمـیـمـانـه و متعهد - رابطه دراز مدت است -پایدار و بادوام - بدون
شهوت.
۵- پراگما (PRAGMA): عشق منطقی - این ویژه ی کسانی
است که نگران این
موضوع میباشند که آیا فرد مقابلشان در آینده
پدر یا مادر خوبی برای
فرزندانشان خواهد شد؟ عشقی که مبتنی بر منافع
و دورنمای مشترک می باشـد -پـایـبند بـه اصـول مـنـطـق و خردگرایی
همبستگی برای اهداف و منافع
مشترک.
۶- مانیا (MANIA): عشق افراطی - انحصارطلب، وابسته
و حسادت برانگیز -شیفتگی شدید به معشوق - معمولا فاقد عزت نفس -عدم رضایت از رابطه -مانند وسوسه میماند و میتـواند بـه احساسات
مبالغه آمیز و افراطی منجر
گردد - عشق دردسر ساز - عشق وسواس گونه.
۷- اگیپ (AGAPE): عشق الهی - عشق فداکارانه و از
خودگذشته - عشق نوع
دوستانه (تمایل انجام دادن کاری برای دیگران
بدون چشمداشت) - عشق
گرانقدر.
پژوهشها نشان میدهند که زنان بیشتر به عشق از
نوع پراگما، استورگ و مانیا
و مردان به لودوس و اروس گرایش دارند.
مثلث عشق:به عقیده ی دانشمندان تجربه ی عشق شامل عملکرد
اجزاء صمیمیت، هوس (شهوت)و تعهد میباشد. شما برای دسـتـیـابـی بـه یک
رابـطه ی سـالم و پـایدار
مـی بــاید اعتدال را میان این سه عنصر برقرار
سازید. اکنون به تعریف
آنها میپردازیم:
تعهد: تا چه اندازه شما از خودتان مایه
میگزارید تا رابطه یتان را شاداب
و با تازه نگاه دارید؟ و یا تا چه اندازه با
یارتان درستکار هستید؟ شـامل
مسئولیت پذیری، وفاداری و وظیفه شناسی هستید؟
تعهد در رابطه به مفهوم آن است که بیشتر موانع
و مشکلات را می توان با
کمک یکدیگر از میان برداشت - وفادار حتی در سخت
ترین شرایط.
صمیمیت: نزدیکی در رابطه - اموری که شما و
یارتان در آن سهیم می بـاشـیـد
اما فرد دیـگری از آنـها آگـاهـی ندارد -رازها و تجربـیات فردی و مشترک
- صمیمیت امری فراتر از نزدیکی جنسی و فیزیکی
می باشد.تا چه اندازه شـما در کنـار یـارتان احـساس
راحت بودن میکنید؟ آیا قادر
به بیان عقاید و نقطه نظرهای خود میباشید؟
بـدون آنـکه از مـورد انتقاد
قرار گرفتن و نکوهش شدن واهمه داشته باشید؟
آیا هنـگامی کـه صحبت میکنید
واقعا به حرفهای شما گوش میدهد؟
هوس و شهوت: انرژی بخش رابطه یتان می بـاشد.تمایل بـه بازگشت به منزل،
تـنها برای کنار یار بودن - هوس فوریت، شهوت و
تمایلات جنسی، رمانتیک
بودن، اشـتـیـاق برای در کنار هم بودن و رفع
سریع موانع برای وصال میباشد
- احساسات شدید - جاذبه جسمانی.
اکـنـون به ابعاد متفاوت عشق در شرایط وجود و
یا نبود سه خصیصه فوق در یک
رابطه توجه کنید:تعهد صمیمیت و نبود هوس: ایـن رابـطـه در
خـطـر فروپاشی قرار ندارد اما
نیازمند خلاقیت و انگیزه برای شعله ور ساختن
مجدد عشق میباشد.
تعهد هوس و نبود صمیمـیت: ایـن رابـطه عذاب
آور است - گـاهـی اوقـات
انـگـیـزه شدیدی آنها را جذب یکدیگر میکند
اما سرانجام به یاس و ناکامی
منجر میگردد زیرا قادر به آن نمیباشند که
رابطه یشان را عمیق تر سازند.یا آنکه افکار، علایق و آرزوهای قلبی یکدیگر
را بشناسند.
صمیمیت هوس و نبود تعهد: این رابطه یک شبه است -کشش و اشتیاق شدیدی
حکمفرماست اما عدم امنیت از آنـکه رابـطـه
تـا چـه مـدت دوام خـواهـد
آورد هر دو فرد را مایوس میسازد. عشق رمانتیک.
صمیمیت و نبود هوس و تعهد: علاقه (این عشق نیست)
هـوس و نبود صـمـیـمیـت و تعهد: عشق شیدایی.
تعهد و نبود صمیمیت و هوس: عشق تو خالی و راکد.
هوس صمیمیت تعهد: عشق کامل و ناب و بی عیب و
نقص.
اسطوره ها و روانشناسی یونگ بر این باورند که انسان ازلی، نر- ماده یعنی دو جنسی (Hermaphrodite ) بوده است. چنانکه افلاطون در رسالهی ضیافت(Symposium) میگوید:
خدایان نخست انسان را به صورت کرهای آفریدند که دو جنسیت داشت. پس آن را به دو نیم کردند بطوریکه هر نیمهی زنی از نیمهی مردش جدا افتاد ، از این روست که هر انسانی به دنبال نیمهی گمشدهی خود سرگردان است و چون به زنی یا مردی بر میخورد ، میپندارد که نیمهی گمشدهی اوست.( در حالیکه نیمه گمشده هر انسان درون خود اوست که متاسفانه به بیرون فرافکن میکند).
نیکلاس برایف(اگر درست نوشته باشم) معتقد است: انسان نه تنها موجودی جنسی بلکه دوجنسی است و مردی که با خصوصیات زنانه ناخودآگاهش در ارتباط نباشد(حوا) موجودیست آبستره و توسط کیهان اداره و تسخیر ناخودآگاه و رباط گونه میشود.
زنی هم که با مرد درونش درارتباط نباشد، زنیست بیشخصیت، بیهویت و بدون هدف و انگیزه.
در اسطورههای ایران باستان هم مرد و زن (مشی و مشیانه) هر دو ریشهی یک گیاه ریواس بودند که این ریشه چون رویید و از زمین بیرون آمد به دو ساقهی همانند تقسیم گردید.پس یکی نماد مرد (مشی ) ودیگری نماد زن (مشیانه ) شد.
کارل گوستاو یونگ هم در روانشناسی به دو جنسی بودن انسان ازلی اشارهای آشکار دارد و میگوید حتا در ایام قبل از تاریخ هم این عقیده وجود داشته که انسان ازلی هم نر است و هم ماده.
در فرهنگ نمادها روان زنانه را آنیما (Anima ) و روان مردانه را آنیموس (Animus ) خوانده اند. یونگ آنیما و آنیموس را از مهمترین آرکِ تایپها در تکامل شخصیت میداند و میگوید: در نهایت، انسانی به کمال انسانیت خود میرسد که آنیما وآنیموس در او به وحدت و یگانگی کامل برسند. یونگ، یکی شدن آنیما و آنیموس را ازدواج جادویی خوانده است و در واقع اصلیترین بنیان روان آدمی، آنیما و آنیموس است.
آنیما
یکی از مهمترین و پیچیدهترین آرکٍ تایپها، آنیما Anima است. آنیما روان مؤنث درون مرد یا طبیعت زنانهی مستتر در مرد است.
آنیما در رؤیاها و تخیلات و نقاشیها و شعرها و داستانها بهصورت معشوق رؤیایی و مادر تجلی میکند( همینطور که بروز آنیموس به صورت عاشق رؤیایی است).
به اعتقاد یونگ، هر مردی در خود تصویر ازلی زنی بخصوص را حمل میکند، نه تصویر این یا آن زن بخصوص راکه این تصویر، ناخودآگاه و عاملی است موروثی از اصلی ازلی که در دستگاه حیاتی مرد مستتر است، صورت مثالییی از همهی تجربیات اجدادی جنس مؤنث، خزانهای از همهی تجربیات و احساساتی که تاکنون در زنان بودهاست.
« آنیما تجسم تمامی گرایش های روانی زنانه در روح مرد است. همانند احساسات ، خلق و خو های مبهم ، مکاشفه های پیامبر گونه ، حساسیت های غیر منطقی، قابلیت عشق شخصی، احساسات نسبت به طبیعت و سرانجام روابط با نا خودآگاه » ( انسان و سمبل هایش)
آنیما معمولا تحت تاثیر شخصیت مادر شکل می گیرد. چنانچه مرد به هر دلیل نتواند با مادر ارتباط عاطفی مناسب برقرار کند مثل : فوت، سردی و بی توجهی مادر یا توجه بیش از اندازه مادر و ... این عنصر زنانه کارکرد منفی خود را بروز می دهد. در چنین حالتی مرد احساس می کند :
« من هیچ نیستم. هیچ چیز برای من مفهوم ندارد و من برخلاف دیگران از هیچ چیز لذت نمی برم» ( انسان و سمبل هایش)
این احساس ناتوانی می تواند مرد را به شرایطی دچار کند که او احساس کند زندگیش یکسره سرد و خالی است.
اما یکی از متداولترین کارکردهای منفی آنیما این است که مرد را پیوسته به سوی تخیلات شهوانی سوق می دهد. این حالت بدوی ترین جنبه منفی آنیماست. در حقیقت در چنین شرایطی رابطه عاطفی مرد با زندگی کودکانه باقی میماند.
همچنین مردهای بسیاری را دیده ایم که به طور عجیبی شیفته و دلباخته اولین زن زندگی خود هستند. به طوری که در اذهان مردم این باور بوجود آمده است که مردها در عشق بسیار وفادارتر از زنها هستند و خاطره اولین عشقشان را به سختی فراموش می کنند. اما در حقیقت این احساس ناشی از(پروژکشن) فرافکنی آنیماست.
باید بدانیم که هر مرد زنی را دوست دارد که خصوصیات روان زنانه خودش را دارا باشد. خوب مردی که اسیر جنبه های منفی آنیماست هنگامی که با اولین زن زندگی خود روبهرو شود آنیما شروع به فرافکنی می کند و به مرد القا می کند این همان زنی است که مرد به دنبال اوست. ومرد چنان شیفته و شیدای این زن می شود که گاه کار به جنون می کشد. یونگ می گوید:
« دقیقا این زنان پری گونه هستند که فرافکنی عنصر مادینه را موجب می شوند. به گونه ای که مرد کم و بیش هرچیز افسون کننده ای را به آنها نسبت می دهد و در باره آنها انواع خواب ها را می بیند.» (انسان و سمبل هایش)
اما آنیما جنبه مثبت هم دارد. در چنین حالتی آنیما مرد را به سوی تعالی و رشد هدایت می کند و به او کمک می کند تا همسر مناسب خود را بیابد.
در بسیاری از داستانهای کهن دیده ایم که شاهزاده ای برای نجات دختر مورد علاقه اش که در یک قصر دور طلسم شده است مجبور است پس از تحمل مرارت و مشقت بسیار و جنگ با هیولاها وغولهای عجیب و غریب به او دست یابد و با بوسه ای اورا بیدار کند.
در حقیقت این معشوق طلسم شده نماد همان آنیما و روان زنانه مرد است و مرارت ها و جنگ با هیولاها نماد این است که مرد برای دستیابی به جنبه مثبت آنیمای خود باید سختی بسیار بکشد .
در حقیقت آنیما با ارسال پیامهایی منفی نظیر آنچه قبلا ذکر شد قصد دارد تا مرد را به شناخت و کشف شخصیت خود سوق دهد . و چنانچه مرد بتواند این پیامها را تشخیص بدهد آنیما پلی می شود میان من (ایگو ) و (خویشتن) . چنین مردی پیوسته به پیامهای آنیما توجه نموده و به آنها شکل میدهد و در نهایت کارکرد مثبت آنیما به صورت خلاقیت های هنری در نوشته های ادبی – موسیقی – نقاشی و ... بروز می کند.
انسان و سمبل هایش کتابیست از کارل گوستاو یونگ
آنیموس
آنیموس که در فارسی به « عنصر مردانه » و « عنصر نرینه » ترجمه شده است ، از مهمترین آرکِ تایپ هاست. آنیموس یا روان مردانه زن ، تصویر یک مرد خاص و مشخص نیست. بلکه روح مردانه ی زن است که معمولا تحت تاثیر شخصیت پدر شکل می گیرد. چنانچه زن نتواند با پدر به هر دلیلی ارتباط عاطفی متعادلی برقرار کند ، آنیموس جنبه منفی خود را به نمایش می گذارد.
آنیموس بر خلاف آنیما کمتر به صورت تخیلات شهوانی بروز می کند. زنی که اسیر جنبه های منفی آنیموس است معمولا احساس می کند:
« تنها چیزی که در دنیا می خواهم این است که دوستم بدارد و او مرا دوست ندارد.»
« افکار ناخوداگاه آنیموس گاهی چنان حالت انفعالی بوجود می آورد که ممکن است به فلج شدن احساسات یا احساس نا امنی شدید و احساس پوچی منجر گردد. آنیموس هم مانند آنیما چنانچه کارکرد منفی خود را بروز دهد می تواند ازدواج زن را مختل سازد.
جالب است بدانیم زن و مرد فقط در 3درصد از DNA با هم تفاوت دارند اما چون این اختلاف 3درصدی در همه سلولها اتفاق میافتد، تفاوت زیاد میشود به همین دلیل است که زن و مرد نمیتوانند همدیگر را خوب درک کنند.
حال به اعتقاد یونگ درون هر انسانی بین آنیما یا آنیموس و ایگوی شخص که جنسیتش را نیز مشخص میکند همینقدر اختلاف و تضاد هست که این پتانسیلها باعث تولید انرژی میشود که اگر کنترل نگردد و ناآگاهانه صورت گیرد، تولید انرژی منفی و باعث بروز روان پریشی و افسردگی میشود و اگر آگاهانه باشد و کنترل گردد، از این انرژی سنتزی مناسب انجام میشود.
در این مورد فروید معتقد بود انسان مجبور است بین این تضادها بماند و رنج بکشد ولی یونگ اعتقاد داشت: انسان میتواند در مراحل بالای آگاهی این تضادها را آشتی بدهد(دیالکتیکی).
گزینوفون مینویسد: کودکان ایرانی درمدارسشان فنون قضاوت و عدالت و اداره میآموزند. معلمان در این مدارس قضایای مختلف را برای شاگردان بهتمرین میگذارند، اتهامات فرضی ازقبیل دزدی و راهزنی و رشوهخواری و تغلبکاری و تعدی و اموری که معمولاً اتفاق میافتد را برضد برخی از دانشآموزان مطرح میکنند و از دانشآموزانِ دیگر میخواهند تا دربارۀ آنها حکم داده مرتکب چنین بزههائی را کیفر دهند. آنها همچنین یاد میگیرند که بهکسانی که اتهام ناروا بهدیگران میزنند نیز کیفر دهند. درنتیجۀ چنین آموزشهائی کودکانِ ایرانی از سنینِ اولیۀ عمرشان با بدیها و نیکیها آشنا میشوند و میکوشند که خودشان را بهبهترین خصلتها بیارایند و در آینده مرتکب اعمال خلاف نشوند. آنها حتی میآموزند که کسیکه توانِ انجام کار سودمندی برای دیگران دارد ولی از انجامش خودداری میورزد را نیز مجازات کنند؛ زیرا خودداری از انجام کار نیک در عین توانِ انجام آن را ناشکری دربرابر نعمتهای خدا میشمارند، و ناشکری را درخور کیفر میدانند. این از آنرو است که آنها عقیده دارند که انسان ناشکر نسبت به ادای وظیفهاش در قبال پدر و مادر و اطرافیان و جامعه و کشورش سستی و اهمال میکند؛ و کسیکه در انجام وظیفهاش اهمال کند انسان بیشرمی است که ممکن است مرتکب هر کار خلاف اخلاقی بشود. از دیگر آموزشهائی که در این مدارس بهکودکان داده میشود تسلط بر نفس و نظارت بر خویش و نظارت بر کردارهای دیگران، و اطاعت کهتران از مهتران و کاردیدگان است. ایرانیان همچنین بهکودکان میآموزند که چهگونه در خورد و نوشْ جانب اعتدال را مراعات کنند؛ بههمین جهت، دانشآموزان نه با مادرانشان که با آموزگارانشان غذا میخورند، و این غذا را نیز آنها از خانههایشان با خودشان میآورند. کودکان درکنار این آموزشها، تیراندازی و زوبینافکنی میآموزند. اینها آموزشهائی است که تا سنین 15 و 16 سالگی بهکودکان و نوجوانان داده میشود، و پس از آن آنها وارد دوران جوانی میشوند و چیزهائی بهآنها آموخته میشود که مخصوص بزرگسالان است
افلاطون مینویسد: بزرگزادگان ایرانی در هفتسالگی اسبسواری میآموزند؛ چهار آموزگارِ فرزانه برای آموزشِ آنها گماشته میشوند. خردمندترینِ آموزگار شیوههای خداپرستی و امور حکومتگری را از روی اوستا (بهتعبیر افلاطون: ماگیای زرتشت) بهآنها آموزش میدهد؛ درستکارترین آموزگار بهآنها میآموزد که در همۀ زندگی راستگو و راستکردار باشند؛ خوددارترین آموزگار شیوههای حکومت بر خویشتن را بهآنها میآموزد؛ و دلیترین آموزگار بهآنها میآموزد که دلیر و بیباک باشند
هرودوت در سخن ازخصلتهای ایرانیان مینویسد که ایرانیان دروغ را بزرگترین گناه میدانند، و وامداری را ننگ میشمارند، و میگویند وامداری از اینرو بد و ناپسند است که کسیکه بدهکار باشد مجبور میشود که دروغ بگوید؛ از اینرو همواره از ننگِ بدهکار شدن میپرهیزند. ایرانیان بههمسایگان احترام بسیار میگزارند، هرچه همسایه نزدیکتر باشد بیشتر مورد توجه است و همسایگان دور و دورتر در مراتب پائینتری از احترام متقابل قرار دارند. ایرانیان هیچگاه در حضور دیگران آب دهان نمیاندارند و این کار را بیادبی بهدیگران تلقی میکنند؛ آنها هیچگاه در حضور دیگران پیشاب نمیکنند و این عمل نزد آنها از منهیات مؤکد است. در میگساری تعادل را مراعات میکنند و هیچگاه چنان زیادهروی نمیکنند که مجبور شوند استفراغ کنند یا عقلشان را از دست بدهند. ایرانیان روز تولدشان را بسیار بزرگ میشمارند و در آن روز مهمانی و جشن برپا میکنند و سفرههای گوناگون میکشند، گاو و گوسفند سرمیبرند و گوشت آنها را در میان دیگران بخش میکنند (خیرات و صدقه میدهند). آنها هیچگاه در آبِ رودخانه پیشاب نمیکنند و جسم ناپاک در آب جاری نمیاندازند؛ و اینها را از آنرو که سبب آلوده شدن آب جاری میشود گناه میشمارند
هرودوت مینویسد که ایرانیان معبد نمیسازند، برای خدا پیکره و مجسمه نمیسازند. آنها خدای آسمان را عبادت میکنند و میترا و اَناهیتا و همچنین زمین و آب و آتش را میستایند. آنها حیوانات را در جاهای پاک قربانی میکنند و گوشت قربانی را در میان مردم تقسیم میکنند و عقیده ندارند که باید چیزی از آن را بهخدا داد، زیرا میگویند که آنچه بهخدا میرسد و خشنودش میسازد روح قربانی است نه گوشت او. وقتی میخواهند قربانی بدهند حیوان را بهجائی که فضای باز است میبرند، آنگا بهدرگاه خدا دعا میکنند. در دعاکردن نیز رسم نیست که حسنات را برای شخصِ خود بطلبند، بلکه برای پادشاه و همۀ مردم کشور دعا میکنند و خودشان را نیز یکی از اینها میشمارند
زرتشت میگوید: پروردگارا! آنگاه که تو مردم را بهنیروی مینَویِ خویش آفریدی و قدرت درک و شعور بهآنها دادی؛ آنگاه که تو جسم را با جان درآمیختی؛ آنگاه که تو کردار و آموزش را پدید آوردی، چنین مقرر کردی که هرکسی برطبق ارادۀ آزاد خودش تصمیم بگیرد و عمل کند. چنین است که دروغآموز و راستآموز، یعنی هم آنکه نمیداند و هم آنکه میداند، هرکدام برطبق خواستِ درونی و ذهنیتِ خویش بهبانگ بلند تعلیم میدهد و مردم را بهسوی خویش فرامیخوانَد. انسان نیکاندیشی که در انتخاب راهش مُرَدَّد است آرمَئیتی معنویتِ راهگشای خویش را بهاو میبخشد تا راه درست را برگزیند
انسانِ باخردی که خردِ اندیشهورِ خویش را بهکار میگیردبا گفتار و کردارش عدالتخواهی و راستکرداری و نیکاندیشی را گسترشمیدهد، پروردگارا، چنین کسی بهترین یاورِ تو است.
کسیکه با رهنمودگیری از خرد مینوی خویش بهترینها را از راه کلامِ آموزندۀاندیشۀ نیک توسط زبانش و از راه کردارِ پارسایانه توسط دستهایش انجام دهد،اهورَمَزدا را که آفریدگارِ عدالت است بهبهترین وجهی شناخته است.
هرکه بهوسیلۀ اندیشه و گفتار و کردار نیک با بدی بستیزد تا بدی را از میانبردارد و بدکاران را راهنمائی کند تا از بدی دست بکشند و بهنیکی بگرایندارادۀ اهورَمَزدا را بهنحو خوشنودگرانهئی تحقق بخشیده است.
کسی که راه راستی و خوشبختی ابدی یعنی راهی که به سوی جایگاه اهورَمَزدا رهنمون باشد را در زندگیش در این جهانِ مادی بهما نشان دهد بهبهترین و برترین خوشی خواهد رسید. پرودگارا! چنین کسی همچون تو پاک و آگاه و دانا است
یک کاهن بزرگ بابلی دربارۀ کوروش بزرگ چنین نوشته است:
در ماه نیسان در یازدهمین روز(روز 12 فروردین) که خدای بزرگ بر تختش جلوس داشت… کوروش بهخاطر باشندگانِبابل امانِ همگانی اعلان کرد.… او دستور داد دیوارِ شهر ساخته شود. خودشبرای اینکار پیشقدم شد و بیل و کلنگ و سطل آب برداشت و شروع به ساختنِدیوار شهر کرد.… پیکرههای خدایانِ بابل، هم زنخدا هم مردخدا، همه رابهجاهای خودشان برگرداند. اینها خدایانی بودند که سالها بود از نشیمنگاهشاندور کرده شده بودند. او با این کارش آرامش و سکون را بهخدایان برگرداند. مردمی که ضعیف شده بودند بهدستور او دوباره جان گرفتند،زیرا پیشترها نانشان را از آنها گرفته بودند و او نانهایشان را بهایشانبازگرداند.… اکنون بههمۀ مردم بابل روحیۀ نشاط و شادی داده شده است. آنهامثل زندانیانیاند که درهای زندانشان گشوده شده باشد. بهکسانیکه در اثرفشارها در محاصره بودند آزادی برگشته است. همۀ مردم از اینکه او (یعنیکوروش) شاه است خشنودند.
کاهن بزرگ مصر دربارۀ داریوش بزرگ چنین نوشته است:
شاهنشاه داریوش، شاهِ همۀ کشورهای بیگانه، شاه مصر عُلیا و سُفلی وقتی در شوش بود بهمن فرمان داد که بهمصر برگردم و تأسیسات حیاتبخش پزشکی مصر را نوسازی کنم. … آنگونه که شاهنشاه فرمان داده بود مأموران شاهنشاه مرا از اینزمین بهآن زمین بردند تا به مصر رساندند. هرچه شاهنشاه دستور داده بود را انجام دادم. کارمندان را بهخدمت گرفتم همه از خاندانهای سرشناس نه از مردم عادی. آنها را زیر دستِ کاردانان و استادان گماشتم تا پیشۀ پزشکی فراگیرند. فرمان شاهنشاه چنین بود که باید همه چیزهای شایسته و بایسته بهآنها تحویل داده شود تا پیشۀ خود را بهخوبی انجام دهند. من هرچه لازم بود و هر ابزاری که پیشترها در کتابها مقرر شده بود را در اختیار آنها گذاشتم. شاهنشاه چنین دستور داده بود، زیرا بهفضیلت این علم واقف بود. او میخواست که بیماران شفا یابند. او اراده کرده بود که ذکر خدایان را جاوید سازد، معابد را آباد بدارد، جشنها و اعیاد دینی با شکوه بسیار برگزار شود
برگرفته از سایت http://www.irantarikh.com
بیل گیتس هر از گاهی در دانشگاهها و دبیرستانهای آمریکا با دانشجویان و دانش آموزان ملاقات داشته و برای آنها سخنرانی می کند.گیتس اخیرا طی یک سخنرانی دریکی از دبیرستانهای آمریکا خطاب به دانش آموزان جمله ای گفت که خیلی سروصدا کرد. او گفت در دبیرستان های آمریکا خیلی چیزها را به دانش آموزان نمی آموزند.او در ادامه سخنرانی اش هفت اصل مهم را که دانش آموزان در دبیرستان فرا نمی گیرند به شرح زیر نام برد:
اصل اول: در زندگی هیچ چیز عادلانه نیست و بهتر است با این حقیقت کنار بیایید.
اصل دوم: دنیا هیچ ارزشی برای عزت نفس شما قایل نیست .در این دنیا از شما انتظار می رود قبل از اینکه نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشید کار مثبتی انجام دهید.
اصل سوم: پس از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان و استخدام شدن، کسی به شما حقوق فوق العاده زیادی پرداخت نخواهد کرد.به همین ترتیب قبل از آنکه بتوانید به مقام و موقعیت بالاتری برسید باید برای مقام و مزایایش زحمت بکشید.
اصل چهارم: اگر فکر می کنید آموزگارتان سخت گیر است در اشتباه هستید.پس از استخدام شدن متوجه خواهید شد که رییس شما سخت گیرتراز آموزگارتان است چون امنیت شغلی آموزگارتان را ندارد.
اصل پنجم: آشپزی در رستورانها با غرور و شان شما تضاد ندارد.پدربزرگ های ما برای این کار اصطلاح دیگری داشتند از نظر آنها این کار یک فرصت بود .
اصل ششم: اگر در کارتان موفق نیستید والدین خودتان را ملامت نکنید از نالیدن دست بکشید و از اشتباهات خود درس بگیرید.
اصل هفتم: قبل از آنکه شما متولد بشوید والدین شما هم جوانان پر شوری بودند و شاید هرگز به قدری که
اکنون به نظر شما می رسد ملال آور نبوده اند.