۷۸۰ هفت اشتباه بزرگی که موجب مرگ یک رابطه می شود !

به یاد داشته باشید، همه ما در زندگی لیز می خورریم، همه ما. به همین دلیل بهتر است که همیشه دست در دست یکدیگر در طول زندگی راه برویم.امیلی کیمبرگابتدا چند نکته ای را که باید در یک ازدواج رعایت شود بیان می کنم:با هم تنها باشید یکدیگر را تحسین کنید با هم صمیمی باشید شریک یکدیگر و بخشنده باشید اما اهمیت آنچه که باید انجام شود به اندازه ممنوعات یک رابطه است. من مطمئن هستم که همه شما بارها در دام این اشتباهات افتاده اید، درست مانند خود من. من از اشتباهات خود عبرت گرفته ام و هر گاه که امکان انجام یکی از آنها وجود دارد متوجه نشانه های آن شده و سعی می کنم به نحوی آن را اصلاح نمایم. اگر در زندگی از انجام اعمال زیر اجتناب ورزید و کارهای ذکر شده در بالا را انجام دهید در این صورت رابطه ای بسیار عمیق خواهید داشت.

1- خشم:
مانند یک سم در رابطه است که با چیزهای کوچکی مانند (شوهرم دستمال دستشویی را نخریده است یا همسرم ظرفها را بعد از صرف شام نشسته است.) شروع و به مشکلی بزرگ تبدیل می شود. احساس خشم بسیار خطرناک است زیرا ما همیشه مستعد آن هستیم و بدون آنکه متوجه باشیم این احساس را درون خود داریم البته بدون آنکه شریک زندگیمان متوجه این مطلب باشد. هر آن که متوجه وجود خشم در درونتان شدید به این نکته توجه داشته باشید که بهتر است آن را در همان ابتدا که کوچک است از بین ببرید. برای این کار دو راه وجود دارد: 1- یک نفس عمیق کشیده و آن را فراموش کنید. شریک زندگیتان را همانگونه که هست و با همه اشتباهاتش قبول کنید. هیچ انسانی کامل نیست. یا 2- در صورتیکه نمی توانید با مسئله کنار بیایید می توانید با همسرتان صحبت کرده و راهی را بیابید که برای هر دوی شما کار ساز باشد (نه فقط برای شما). سعی نمایید با حالتی بدور از تنش به نحوی صحبت کنید که بتوانید احساسات خود را بدون متهم کردن وی بیان کنید.

2- حسادت:
حسی غیرقابل کنترل، ناخواسته، ناخوانده و مانند حس خشم سم است. کمی حسادت مشکلی ایجاد نمی کند اما زمانیکه به حدی می رسد که شما میل به کنترل همسرتان دارید دیگر خطرناک بودن و منجر به مشاجرات غیر ضروری و در نتیجه ناراحتی دو طرف می شود. چنانچه با این مشکل مواجه هستید به جای کنترل همسرتان سعی در ریشه یابی این مشکل ( که معمولا احساس عدم امنیت است) نمایید. این ریشه ممکن است به رابطه قبلی شما که در آن صدمه دیده اید یا به حوادثی که در گذشته رابطه فعلیتان رخ داده است باز گردد.


3- انتظارات غیر واقعی:

ما معمولاً تصوری از همسر خود در ذهنمان داریم. مثلاً همیشه از آنها انتظار داریم که ما در ارجعیت قرار دهند، غافلگیرمان کنند، حمایتمان کنند، همیشه لبخند بزنند، کار کنند و تنبلی نکنند و هزارن انتظار متفاوت دیگر. برخی از انتظارات مانند انتظار به وفادار بودن لازمه یک رابطه هستند اما گاهی اوقات بدون آنکه متوجه باشیم انتظاراتی داریم که بسیار فراتر از واقعیت هستند. همسرمان مانند هزاران انسان دیگر صد در صد کامل نیست. نمی توانیم از او انتظار داشته باشیم که در هر ثانیه شاد و دوست داشتنی باشد. همه ما گاهی شاد و گاهی بی حوصله هستیم. نمی توانیم انتظار داشته باشیم که همیشه به ما فکر کنند. آنها به خودشان و دیگر افراد نیز فکر می کنند. نمی توانیم نتظار داشته باشیم که درست ماند ما باشند. انسانها متفاوت هستند. داشتن انتظارات بالا منجر به ناامیدی و در نتیجه خشم می شود. به ویژه زمانیکه در این موارد با همسرمان صحبت نکنیم. بدون بیان انتظاراتمان چگونه می توانیم از همسرمان انتظار برآورده نمودن آنها را داشته باشیم؟! راه درمان این مشکل پایین آوردن سطح انتظاراتمان است به نحوی که همسرمان توانایی نشان دادن خود واقعیش را داشته باشد و ما نیز وی به خاطر آنچه که هست دوست بداریم. هر انتظاری که از همسرمان داریم باید درباره آنها با همسرمان صحبت نماییم.


4- نداشتن وقت کافی:

این مشکل در مورد زوجهایی که دارای فرزند هستند و زوجهایی که در کارشان، تفریحاتشان، دوستانشان، خانواده هایشان و غیره غرق شده اند صادق است. زوجهایی که زمانهایی را برای تنها بودن با یکدیگر اختصاص نمی دهند به تدریج از یکدیگر فاصله می گیرند. باید برای خود زمانی را ایجاد کنید و در آن زمان هر کار دیگری را فراموش کنید. یک پرستار بچه بگیرید، یک روز از کارتان مرخصی بگیرید، قرارهایتان را کنسل کنید و زمانی را با همسرتان بگذرانیدو لازم نیست حتماً به یک رستوران گران قیمت بروید، رفتن به یک پارک، ورزش با هم یا تماشای یک فیلم در منزل نیز کافی است. دراین زمانها سعی کنید با همستان ارتباط برقرار نمایید.

5- عدم ارتباط کافی:

این اشتباه تمامی جنبه های دیگر را تحت تاًثیر قرار می دهد. ارتباط خوب هسته مرکزی یک رابطه خوب است. اگر خشمگین هستید باید راجع به این احساس خود صحبت کنید، اگر حس حسادت دارید باید آن را ریشه یابی کنید، اگر هر مشکل دیگری دارید باید درباره آنها صحبت و با همستان ارتباط برقرار کنید. برقراری ارتباط تنها به معنای صحبت کردن و موافقت کردن نیست بلکه برقراری ارتباط به معنای صادق بودن و عدم متهم ساختن یا سرزنش کردن همسرمان است. به جای انتقاد کردن می توانید راجع به احساساتتان از قبیل ناراحتی، تاسف، ترس، خوشحالی و غیره صحبت کنید. درباره راه حل یک مشکل صحبت کنید تا به نتیجه ای که مورد دلخواه هر دوی شما است دست یابید.


6- عدم سپاسگذاری:

گاهی اوقات هیچ مشکل بزرگی مانند حس حسادت، خشم یا انتظارات نامعقول در رابطه وجود ندارد اما در عین حال هیچگونه ابراز احساسی ناشی از رضایت نیز در رابطه دیده نمی شود که البته این مسئله به بدی دیگر مسائل است. زیرا در این حالت همسرتان احساس می کند که از او سو استفاده شده است. همه دوست دارند برای همه آنچه که انجام می دهند از آنها تشکر شود. همانگونه که در هکسرتان متوجه اعمالی می شوید که دوست ندارید باید به کارهای خوب او نیز توجه کنید. آیا ظرفهایتان را می شورد؟ آیا غذای مورد علاقه تان را درست می کند؟ آیا شما را در کارتان کمک می کند؟ زمانی را برای تشکر کردن از او اختصاص دهید.

7- کمبود عاطفه:

اگرچه همه چیز ممکن است خوب پیش برود اما اگر هیچکونه عاطفه ای در میان نباشد در این صورت با مشکل مواجه هستیم. یکی از تاثیرات این مسئله پیش رفت رابطه به سوی رابطه ای افلاطونی است. اگرچه این مسئله به اندازه دیگر مسائل بزرگ نیست اما موقعیت خوبی هم نیست. داشتن عاطفه بسیار با اهمیت است. به ویژه اگر این عاطفه و دریافت آن از سوی کسی باشد که دوستش داریم. هر روز زمانی را برای ابراز عاطفه به همسرتان اختصاص دهید. زمانیکه از کار به خانه بر می گردد اورا به گرمی در آغوش بگیرید. صبح ها بسیار آرام و رمانتیک از خواب بیدارش کنید. هنگام تماشای یک فیلم پشتش را ماساژ دهید و همیشه به او لبخند بزنید.


این نکته در این لیست قرار ندارد اما بسیار مفید است. در همه روابط بحث و مشکل وجود دارد اما مهم این است که بتوانید این مشکلات را حل کرده و آرام بمانید. متاسفانه تعدادی از ما بسیار لجباز تر از آن هستیم که بخواهیم راجع به مشکلاتمان صحبت کنیم. زیرا همیشه حق باید با ما باشد و نمی خواهیم به اشتباهاتمان اعتراف کنیم. دوست نداریم از عبارت معذرت می خواهم استفاده کنیم. اما این اعمال و افکار بچه گانه هستند. زمانیکه فکر می کنید لجباز هستید سعی کنید خودخواهی و کودک بودن را کنار گذاشته و در باره مشکل موجود صحبت کنید. از اینکه در معذرت خواهی اولین باشید نترسید. از لجبازی بگذرید تا به نتیجه بهتری برسید.
 

۷۷۹ زن در شعر شاملو

چهره زن در شعر شاملو :: مجید نفیسی

برای بررسی چهره زن در شعر احمد شاملو لازم است ابتدا نظری به پیشینیان او بیندازیم. در ادبیات کهن ما، زن حضوری غایب دارد و شاید بهترین راه برای دیدن چهره او پرده برداشتن از مفهوم صوفیانه عشق باشد. مولوی عشق را به دو پاره مانعه الجمع روحانی و جسمانی تقسیم می‌کند. مرد صوفی باید از لذتهای جسمانی دست شسته، تحت ولایت مرد مرشد خانه دل را از عشق به خدا آکنده سازد. زن در آثار او همه جا مترادف با عشق جسمانی و نفس حیوانی شمرده شده و مرد عاشق باید وسوسه عشق او را در خود بکشد: عشق آن زنده گزین کو باقی است. بر عکس در غزلیات حافظ عشق به معشوقه‌ای زمینی تبلیغ  می‌شود و عشق صوفیانه فقط چون فلفل و نمکی به کار می‌رود. با این وجود عشق زمینی حافظ نیز جنبه غیر جسمانی دارد.


مرد عاشق فقط نظر باز است و به جز از غبغب به بالای معشوق به چیزی نظر ندارد. و زن معشوق نه فقط از جسم بلکه از هر گونه هویت فردی نیز محروم است. تازه این زن خیالی چهره‌ای ستمگر و دستی خونریز دارد و افراسیاب وار کمر به قتل عاشق سیاوش خویش می‌بندد:شاه ترکان سخن مدعیان می شنود            شرمی از مظلمه خون سیاوشش باددر واقعیت مرد ستمگر است و زن ستم کش ولی در خیال نقش‌ها عوض می‌شوند تا این گفته روانشناسان ثابت شود که دیگر آزاری آن روی سکه خودآزاری است. با ظهور ادبیات نو زن رخی می‌نماید و پرده تا حدی از عشق روحانی مولوی و معشوقه خیالی حافظ برداشته می‌شود. نیما در منظومه «افسانه» به تصویر پردازی عشقی واقعی و زمینی می‌نشیند: عشقی که هویتی مشخص دارد و متعلق به فرد و محیط طبیعی و اجتماعی معینی است. چوپان زاده‌ای در عشق شکست خورده در دره‌های دیلمان نشسته و همچنان که از درخت امرود و مرغ کاکلی و گرگی که دزدیده از پس سنگی نظر می‌کند یاد می‌نماید، با دل عاشق پیشه خود یعنی افسانه در گفت و گوست. نیما از زبان او می گوید:حافظا این چه کید و دروغی‌ستکز زبان می و جام و ساقی‌ستنالی ار تا ابد باورم نیستکه بر آن عشق بازی که باقی‌ستمن بر آن عاشقم که رونده استبرگسترده همین مفهوم نوین از عشق است که به شعرهای عاشقانه احمد شاملو می‌رسیم. من با الهام از یادداشتی که شاعر خود بر چاپ پنجم هوای تازه در سال ۱۳۵۵ نوشته، شعرهای عاشقانه او را به دو دوره رکسانا و آیدا تقسیم می‌کنم. رکسانا یا روشنک نام دختر نجیب زاده‌ای سغدی است که اسکندر مقدونی او را به زنی خود در آورد. شاملو علاوه بر اینکه در سال ۱۳۲۹ شعر بلندی به همین نام سروده، در برخی از شعرهای تازه نیز رکسانا به نام یا بی نام یاد می‌کند. او خود می‌نویسد: رکسانا، با مفهوم روشن و روشنایی که در پس آن نهان بود، نام زنی فرضی شد که عشقش نور و رهایی و امید است. زنی که می‌بایست دوازده سالی بگذرد تا در آن آیدا در آینه شکل بگیرد و واقعیت پیدا کند. چهره‌ای که در آن هنگام هدفی مه آلود است، گریزان و دیر به دست و یا یکسره سیمرغ و کیمیا. و همین تصور مایوس و سرخورده است که شعری به همین نام را می‌سازد، یاس از دست یافتن به این چنین هم نفسی . در شعر رکسانا، صحبت از مردی است که در کنار دریا در کلبه‌ای چوبین زندگی می‌کند و مردم او را دیوانه می‌خوانند. مرد خواستار پیوستن به رکسانا روح دریاست، ولی رکسانا عشق او را پس می‌زند: بگذار هیج کس نداند، هیچ کس نداند تا روزی که سرانجام، آفتابی . که باید به چمن‌ها و جنگل‌ها بتابد ، آب این دریای مانع را بخشکاند و مرا چون قایقی فرسوده به شن بنشاند و بدین گونه،روح مرا به رکسانا روح دریا و عشق و زندگی باز رساند. عاشق شکست خورده که در ابتدای شعر چنین به تلخی از گذشته یاد کرده :بگذار کسی نداند که چگونه من به جای نوازش شدن، بوسیده شدن،گزیده شده ام !اکنون در اواخر شعر از زبان این زن مه آلوده چنین به جمع بندی از عشق شکست خورده خود می‌نشیند:و هر کس آنچه را که دوست می‌دارد در بند می‌گذاردو هر زن مروارید غلطان را به زندان صندوق محبوس می‌دارددر شعر "غزل آخرین انزوا" (۱۳۳۱) بار دیگر به نومیدی فوق بر می‌خوریم:عشقی به روشنی انجامیده را بر سر بازاری فریاد نکرده،منادی نام انسان و تمامی دنیا چگونه بوده ام ؟در شعر "غزل بزرگ" (۱۳۳۰) رکسانا به "زن مهتابی" تبدیل می شود و شاعر پس از اینکه او را پاره دوم روح خود می خواند، نومیدانه می‌گوید:و آن طرف در افق مهتابی ستاره رو در رو زن مهتابی من ...و شب پر آفتاب چشمش در شعله‌های بنفش درد طلوع می‌کند:مرا به پیش خودت ببر!سردار بزرگ رویاهای سپید من!مرا به پیش خودت ببر!در شعر "غزل آخرین انزوا" رابطه شاعر با معشوقه خیالیش به رابطه کودکی نیازمند محبت مادری ستمگر مانده می‌شود:چیزی عظیم‌تر از تمام ستاره‌ها، تمام خدایان: قلب زنی که مرا کودک دست نواز دامن خود کند! چرا که من دیرگاهیست جز این هیبت تنهایی که به دندان سرد بیگانگی جویده شده است نبوده‌ام جز منی که از وحشت تنهایی خود فریاده کشیده است، نبوده‌ام ....نام دیگر رکسانا زن فرضی "گل کو" است که در برخی از شعرهای تازه به او اشاره شده. شاعر خود در توضیح کلمه گل‌کو می‌نویسد: "گل کو" نامی است برای دختران که تنها یک بار در یکی از روستاهای گرگان (حدود علی آباد) شنیده‌ام . می‌توان پذیرفت که گل کو باشد... همچون دخترکو که شیرازیان می‌گویند، تحت تلفظی که برای من جالب بود و در یکی دو شعر از آن بهره جسته‌ام گل کوست. و از آن نام زنی در نظر است که می‌تواند معشوقی یاه همسر دلخواهی باشد. در آن اوان فکر می‌کردم که شاید جز "کو" در آخر اسم بدون اینکه الزاماً معنوی لغوی معمولی خود را بدهد، می‌تواند به طور ذهنی حضور نداشتن، در دسترس نبودن صاحب نام را القا کند.رکسانا و گل گوهر دو زنی فرضی هستند با این تفاوت که اولی در محیط مالیخولیایی ترسیم می‌شود، حال آنکه دومی در صحنه مبارزه اجتماعی عرض اندام کرده، به صورت "حامی" مرد انقلاب در می‌آید. در شعر "مه" (۱۳۳۲) می‌خوانیم:در شولای مه پنهان، به خانه می‌رسم. گل کو نمی‌داند. مرا ناگاه در درگاه می‌بیند. به چشمش قطره اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:بیابان را سراسر مه گرفته است ... با خود فکر می‌کردم که مه گر همچنان تا صبح می‌پایید مردان جسور از خفیه‌گاه خود به دیدار عزیزان باز می‌گشتند. مردان جسور به مبارزه انقلاب روی می‌آوردند و چون آبایی معلم  ترکمن صحرا شهید می‌شوند و وظیفه دخترانی چون گل کو به انتظار نشستن و صیقل دادن سلاح انتقام آبایی‌ها شمرده می‌شود. در شعر دیگری به نام "برای شما که عشقتان زندگی ست" (ص۱۳۳) ما با مبارزه ای آشنا می‌شویم که بین مردان و دشمنان آنها وجود دارد و شاعر از زنان می‌خواهد که پشت جبهه مردان باشند و به آوردن و پروردن شیران نر قناعت کنند:شما که به وجود آورده‌اید سالیان راقرون راو مردانی زده‌اید که نوشته‌اند بر چوبه داریادگارهاو تاریخ بزرگ آینده را با امیددر بطن کوچک خود پروریده‌ایدو به ما آموخته‌اید تحمل و قدرت را در شکنجه‌هاو در تعصب‌هاچنین زنانی حتی زیبایی خود را وامدار مردان هستند:شما که زیبایید تا مردانزیبایی را بستایندو هر مرد که به راهی می‌شتابدجادویی نوشخندی از شماستو هر مرد در آزادگی خویشبه زنجیر زرین عشقی‌ست پای بستاگرچه زنان روح زندگی خوانده می‌شوند، ولی نقش آفرینان واقعی مردان هستند:شما که روح زندگی هستیدو زندگی بی شما اجاقی‌ست خاموش:شما که نغمه آغوش روحتاندر گوش جان مرد فرحزاستشما که در سفر پرهراس زندگی، مردان را در آغوش خویش آرامش بخشیده‌ایدو شما را پرستیده است هر مرد خودپرست،عشقتان را به ما دهید.شما که عشقتان زندگی‌ست!و خشمتان را به دشمنان ماشما که خشمتان مرگ است!در شعر معروف "پریا" (۱۳۳۲) نیز زنان قصه یعنی پریان را می‌بینم که در جنگ میان مردان اسیر با دیوان جادوگر جز خیال پردازی و ناپایداری و بالاخره گریه و زاری کاری ندارد. در مجموعه شعر "باغ آینه" که پس از «هوای تازه» و قبل از «آیدا در آینه» چاپ شده، شاعر را می‌بینم که کماکان در جستجوی پاره دوم روح و زن همزاد خود می‌گردد:من اما در زنان چیزی نمی‌یابم گر آن همزاد را روزی نیابم ناگهان خاموش (کیفر ۱۳۳۴)این جست و جو عاقبت در "آیدا در آینه" به نتیجه می‌رسد:من و تو دو پاره یک واقعیتیم (سرود پنجم،) "آیدا در آینه" را باید نقطه اوج شعر شاملو به حساب آورد . دیگر در آن از مشق‌های نیمایی و نثرهای رمانتیک، اثری نیست و شاعری سبک و زبان خاص خود را به وجود آورده است. نحوه بیان این شعرها ساده است و از زبان فاخری که به سیاق متون قدیمی در آثار بعدی شاملو غلبه دارد چندان اثری نیست. شاعر شور عشق تازه را سرچشمه جدید آفرینش هنری خود می‌بیند:نه در خیال که رویاروی می‌بینم سالیانی بارور را که آغاز خواهم کرد خاطره‌ام که آبستن عشقی سرشار است کیف مادر شدن را در خمیازه‌های انتظار طولانی مکرر می‌کند....تو و اشتیاق پر صداقت تو من و خانه مان میزی و چراغی. آری در مرگ آورترین لحظه انتظار زندگی را در رویاهای خویش دنبال می‌گیرم؛در رویاها و در امیدهایم !(و همچنین نگاه کنید به شعر "سرود آن کس که از کوچه به خانه باز می گرد"،" و حسرتی") از کتاب مرثیه‌های خاک که در آن عشق آیدا را به مثابه زایشی در چهل سالگی برای خود می‌داند.) عشق به آیدا در شرایطی رخ می‌دهد که شاعر از آدم‌ها و بویناکی دنیاهاشان خسته شده و طالب پناهگاهی در عزلت است :مرا دیگر انگیزه سفر نیست مرا دیگر هوای سفری به سر نیست قطاری که نیمه شبان نعره کشان از ده ما می‌گذرد آسمان مرا کوچک نمی‌کند و جاده‌ای که از گرده پل می‌گذرد آرزوی مرا با خود به افق‌های دیگر نمی‌برد آدم‌ها و بویناکی دنیاهاشان یکسر دوزخی ست در کتابی که من آن را لغت به لغت از بر کرده‌ام تا راز بلند انزوا را دریابم (جاده ای آن سوی پل)این عشق برای او به مثابه بازگشت از شهر به ده و از اجتماع به طبیعت است. و آغوشت اندک جایی برای زیستن اندک جایی برای مردن و گریز از شهر که با هزار انگشت، به وقاحت پاکی آسمان را متهم می‌کند (آیدا در آینه)و همچنین :عشق ما دهکده‌ای است که هرگز به خواب نمی‌رود نه به شبان و نه به روز . و جنبش و شور و حیات یک دم در آن فرو نمی‌نشیند (سرود پنجم)رکسانا زن مه آلود اکنون در آیدا بدن می‌یابد و چهره‌ای واقعی به خود می‌گیرد :بوسه‌های تو گنجشکان پرگوی باغند و پستانهایت کندوی کوهستان هاست (سرود برای سپاس و پرستش )کیستی که من این گونه به اعتماد نام خود را با تو می‌گویم کلید خانه‌ام را در دستت می‌گذارم نان شادی‌هایم را با تو قسمت می‌کنم به کنارت می‌نشینم و بر زانوی تو این چنین آرام به خواب می‌روم (سرود آشنایی )حتی شب که در شعرهای گذشته (و همچنین آینده) مفهومی کنایی داشت و نشانه اختناق بود اکنون واقعیت طبیعی خود را باز می‌یابد:تو بزرگی مثه شب. اگر مهتاب باشه یا نه . تو بزرگی مثه شب خود مهتابی تو اصلاً خود مهتابی توتازه وقتی بره مهتاب و هنوزشب تنها، باید راه دوری رو بره تا دم دروازه روز مثه شب گود و بزرگی، مثه شب، (من و تو، درخت و بارون ...)شیدایی به آیدا در کتاب بعدی شاملو "آیدا درخت و خنجر و خاطره" چنین نقطه‌ای کمال خود می‌رسد:نخست دیر زمانی در او نگریستم چندان که چون نظر از وی بازگرفتم در پیرامون من همه چیزی با هیات او در آمده بود.آن گاه دانستم که مرا دیگر از او گریز نیست (شبانه)ولی سرانجام با بازگشت اجباری شاعر از ده به شهر به مرحله آرامش خود باز می‌گردد:و دریغا بامداد که چنین به حسرت دره سبز را وانهاد و به شهر باز آمد؛چرا که به عصری چنین بزرگسفر را در سفره نان نیز ، هم بدان دشواری به پیش می‌باید برد. که در قلمرو نام .(شبانه)شاملو از آن پس از انزوا بیرون می‌آید و دفترهای جدید شعر او چون "دشنه در دیس"، "ابراهیم در آتش"، "کاشفان فروتن شوکران" و "ترانه‌های کوچک غربت" توجه او را به مسایل اجتماعی و به خصوص مبارزه مسلحانه چریکی شهری در سالهای پنجاه نشان می‌دهد. با وجود اینکه در این سالها بر خلاف سالهای بیست و سی که شعر به شما که عشقتان زندگی‌ست در آن سروده شده بود، زنان روشنفکر نقش مستقلی در مبارزه اجتماعی بازی می‌کنند، ولی در شعرهای شاملو از جاپای مرضیه احمدی اسکویی در کنار احمد زیبرم اثری نیست. چهره زن در شعر شاملو به تدریج از رکسانا تا آیدا بازتر می‌شود، ولی هنوز نقطه‌های حجاب وجود دارند. در رکسانا زن چهره‌ای اثیری و فرضی دارد و از یک هویت واقعی فردی خالی است. به عبارت دیگر شاملو هنوز در رکسانا خود را از عشق خیالی مولوی و حافظ رها نکرده و به جای اینکه در زن انسانی با گوشت و پوست و احساس و اندیشه و حقوق اجتماعی برابر مردان ببیند، او را چون نمادی به حساب می‌آورد که نشانه مفاهیم کلی چون عشق و امید و آزادی است. در آیدا چهره زن بازتر می‌شود و خواننده در پس هیات آیدا، انسانی با جسم و روح و هویت فردی می‌بیند. در اینجا عشق یک تجربه مشخص است و نه یک خیال پردازی صوفیانه یا مالیخولیایی رمانتیک. و این درست همان مشخصه‌ای است که ادبیات مدرن را از کلاسیک جدا می‌کند. توجه به "مشخص" و "فرد" و "نوع" و پرورش شخصیت به جای تیپ سازی. با این همه در "آیدا در آینه" نیز ما قادر نیستم که به عشقی برابر و آزاد بین دو دلداده دست یابیم. شاملو در ای عشق به دنبال پناهگاهی می‌گردد، یا آنطور که خود می‌گوید معبدی (جاده آن سوی پل) یا معبدی(ققنوس در باران) و آیدا فقط برای آن هویت می‌یابد که آفریننده این آرامش است. شاید رابطه فوق را بتوان متاثر از بینشی نسبت به پیوند عاشقانه زن و مرد داشته و هنوز هم دارد. بنابراین نظر، دو دلداده چون دو پاره ناقص انگاشته می‌شوند که تنها در صورت وصل می‌توانند به یک جز کامل و واحد تبدیل شوند (تعابیری چون دو نیمه یک روح، زن همزاد و دو پاره یک واقعیت که سابقاً ذکر شد از همین بینش آب می‌خورند) به اعتقاد من عشق (مکمل‌ها) در واقع صورت خیالی نهاد خانواده و تقسیم کار اجتماعی بین زنان خانه دار و مرد شاغل است و بردگی روحی ناشی از آن جز مکمل بردگی اقتصادی زن می‌باشد و عشق آزاد و برابر، اما پیوندی است که دو فرد با هویت مجزا و مستقل وارد آن می‌شوند و استقلال فردی و وابستگی عاطفی و جنسی فدای یکدیگر نمی‌شوند. باری از یاد نباید  برد که در میان شعرای معروف معاصر به استثنای فروغ فرخزاد، احمد شاملو تنها شاعری باشد که زنی با گوشت و پوست و هویت فردی به نام آیدا در شعرهای او شخصیت هنری می‌یابد و داستان عشق شاملو و او الهام بخش یکی از بهترین مجموعه‌های شعر معاصر ایران می‌شود.در شعر دیگران غالباً فقط می‌توان از عشق‌های خیالی وزن‌های اثیری یا لکاته سراغ گرفت. در روزگاری که به قول شاملو لبخند را بر لب جراحی می‌کنند و عشق را به قناره می‌کشند (ترانه‌های کوچک غربت) چهره نمایی عشق به یک زن واقعی در شعر او غنیمتی است.

۷۷۸ کدام هوش، کدام هیجان؟

کدام هوش، کدام هیجان؟

به طور خلاصه هوش هیجانی یعنی داشتن ظرفیتی برای شناخت احساسات و هیجان های خود و دیگران و استفاده از این هیجان ها به بهترین نحو برای برقراری ارتباط با خود و دیگران.
بیش از یکصد سال، بهره هوشی یا هوش بهره (IQ) به عنوان معیاری برای سنجش هوش فردی محسوب می شد. آزمون بهره هوشی تنها شاخصی بود که نمایانگر توانایی یادگیری افراد محسوب می شد، شاید به همین خاطر است که تعداد زیادی از والدین، از همان دوران قبل از مدرسه رفتن، نگران کیفیت یادگیری فرزند خود و مدرسه ای که قرار است او در آن درس بخواند، هستند. غافل از اینکه در سال های اخیر تحقیقات علمی نشان داده که تنها داشتن هوش عقلانی (شناختی) زیاد برای کسب موفقیت کافی نیست و علاوه بر IQ ، کیفیات دیگری نیز لازم است. بسیاری از افراد در زمینه علمی به خاطر بهره هوشی بالا در موسسات آموزشی و دانشگاه ها به مدارج بالایی نائل می شوند، اما بعضی از همین افراد در محیط کار و خانواده چندان موفق نیستند و برعکس آنها افرادی بوده اند که بهره هوشی پایینی دارند، ولی در محیط خانواده و کار افرادی موفق و سازگار به شمار می روند که علتش می تواند به سطح هوش هیجانی (EI) یا توانایی هدایت هیجان های شخصی در تعاملات فردی ارتباط پیدا کند.
هوش هیجانی پیش بینی کننده موفقیت افراد در زندگی و نحوه برخورد مناسب با استرس هاست.
به طور خلاصه هوش هیجانی یعنی: داشتن ظرفیتی برای شناخت احساسات و هیجان های خود و دیگران و استفاده از این هیجان ها به بهترین نحو برای برقراری ارتباط با خود و دیگران.

▪اهمیت هوش هیجانی
روان شناسان عقیده دارند می توان هوش هیجانی را در کودکان و حتی افراد بالغ افزایش داد. ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا پرورش و رشد هوش هیجانی مهم است؟
۱ - ایجاد حس مسئولیت پذیری: هوش هیجانی به ما کمک می کند که فرد مسئولیت پذیری در جامعه باشیم، برای رسیدن به این مرحله باید به کودکان آموزش های لازم را بدهیم. ابتدا با آموزش کودکان، به آنان یاد دهیم به جای آنکه دیگران احساسات شان را در دست گیرند، مسئولیت احساسات و هیجان های خود را بپذیرند؛ به عنوان مثال، به جای اینکه بگوید شما باعث خوشحالی من شدید از جمله من احساس خوشحالی می کنم استفاده کند. همچنین به آنها بیاموزیم در مقابل احساسات خود حق انتخاب دارند، انتخاب هایی چون استفاده از مهارت های کلامی و غیرکلامی، تغییر دادن، اقدام کردن و... همه ما می توانیم بر هیجان های خود تسلط داشته باشیم و آن را تحت کنترل خود بگیریم و این امر با تقویت هوش هیجانی میسر می شود. وقتی هیجان ها و احساسات ما کنترل شود، رفتار مناسب تری را هم تجربه خواهیم کرد و این رفتار خوب باعث ایجاد احساس خوب و بالا رفتن اعتماد به نفس و تقویت ارتباط اجتماعی می شود.
۲ - ایجاد زندگی شاد و بانشاط: تحقیقات نشان داده است هر چه افراد شاد و خوشحال باشند از سلامت بیشتری برخوردارند و هر چه از هوش هیجانی بیشتری برخوردار باشند، افرادی مسئولیت پذیر و اجتماعی تر هستند و بالا بودن هوش هیجانی به آنان کمک می کند که شادتر باشند و غم و اندوه را از خود دور کنند.
۳ - برخورد با موقعیت های خطرناک: تحقیقات نشان می دهد کودکانی که از هوش هیجانی بیشتری برخوردارند، زودتر موقعیت های خطرناک را تشخیص داده و عکس العمل نشان می دهند و در دوران حساس نوجوانی کمتر امکان دچار شدن به انحرافات اخلاقی را دارند و کمتر جذب دوستان ناباب می شوند.
۴ - ایجاد روحیه همکاری و کمک به دیگران: کودکانی که از هوش هیجانی بالاتری برخوردار باشند از احساسات دیگران آگاهی کامل دارند و در گروه سعی می کنند عضو سازنده باشند و نیازهای دیگران را درک می کنند و حداقل با همدلی به آنان کمک می کنند. با پرورش هوش هیجانی کودکان پی می برند وقتی احساس بهتری نسبت به زندگی دارند که با یکدیگر همکاری داشته و به هم کمک کنند.
تحقیقات نشان داده کودکانی که از نظر هوش هیجانی در سطح بالاتری هستند ویژگی های زیر را دارند: یادگیرندگان بهتری هستند، مشکلات رفتاری کمتری دارند، هیجان های خود را به خوبی بیان می کنند، به حرف های دیگران خوب گوش می کنند، از خود خشونت کمتری نشان می دهند، دوستان زیادی پیدا می کنند، خوشحال و بانشاط هستند، اگر در زندگی آنان مشکلی پیش آید، در حل مشکل خوب عمل می کنند و تحمل مشکلات در این کودکان بیشتر است، بیشتر از دیگران هیجان ها و تکانه های خود را کنترل می کنند، درباره اطرافیان خود احساس خوبی دارند.
▪چگونه هوش هیجانی کودکان را افزایش دهیم؟
بیشتر مهارت ها بر اثر تعلیم و تربیت توسعه می یابد. هوش هیجانی به وسیله رشد مهارت های هیجانی قابل رشد و توسعه است. هوش هیجانی مفهومی، قابل یادگیری است. برخلاف بهره هوشی که در طول زندگی سطح آن تقریباً ثابت است، هوش هیجانی را می توان افزایش داد.
▪ قبل از هر چیز والدین باید درباره احساسات و هیجانات اطلاعات بیشتری پیدا کنند و درباره انواع هیجان مثل شادی و غم، شجاعت و ترس، صبر و بی حوصلگی، عشق و تنفر و... اطلاعات سازنده ای داشته باشند.
▪ با ایجاد یک محیط امن عاطفی کودکان می توانند با آزادی درباره احساساتشان با والدین گفت وگو کنند.
▪ مهلت های هوش هیجانی با تعامل خوب والدین و کودک آغاز می شود. والدین به کودکان یاد می دهند که هیجان های خود را تشخیص دهند و آنها را نامگذاری کنند. به عنوان مثال: احساس ناامیدی می کنم، احساس شادی می کنم، الان عصبانی هستم و... پس وقتی از رفتار دوستش شکایت می کند و می گوید من اصلاً او را دوست ندارم، می توان جمله او را به این صورت تصحیح کرد: به نظر می رسد از دست دوستت عصبانی هستی، با بیان این جمله، هم نشان داده اید احساس فرزندتان را درک کرده اید و هم الگوی مناسبی برای بیان احساسات فراهم ساخته اید.
▪ به جای نامگذاری روی فرزندان با صفاتی چون دست و پا چلفتی، بی عرضه، ترسو، کودن و... احساسات آنها را نامگذاری کنید. مثلاً: (الان احساس خجالت می کنی، به نظر می آید احساس ترس می کنی و...).
▪ به حرف های فرزندان خود با دقت گوش دهید و همزمان از زبان بدن (حالات و حرکات اعضای بدن و صورت) استفاده کنید. این روش به شما کمک می کند ارتباط بهتری با فرزندتان برقرار کنید و او را بهتر بشناسید.
▪ متخصصان باور دارند که آموزش طبیعی هیجانی که همراه با هنرهای آزاد است از اهمیت بیشتر برخوردار است. در درس هایی که داستان های مهیج وجود دارد، کودکان در مورد احساسات قهرمانان شروع به یادگیری می کنند و خود را به جای قهرمان داستان می گذارند وبا نحوه برخورد یا مقابله با احساساتی چون خشم، ترس، شادی، غم و... آشنا می شوند.
▪ آموزش مهارت های اجتماعی از راه های افزایش هوش هیجانی است. این آموزش شامل برنامه کنترل خشم و عصبانیت، همدلی، پی بردن به تفاوت ها و شباهت های مردم، حل مسائل و مشکلات، برقراری ارتباط موثر، ارزیابی خطرات، تصمیم گیری، تقویت روحیه افراد گروه، ابتکار و مدیریت تغییر، استفاده از روش های گوناگون برای متقاعد کردن دیگران و... است


 .
روزنامه همشهری

۷۷۷ باورغلط مردها درباره ی زنها

به گفته ی روان شناسان، اغلب مردها باورهای نادرستی در مورد زنان دارند که اغلب گله گذاری های آنان را شامل می شود.

● شناخت صحیح و درک زن ها
به گفته ی روان شناسان، اغلب مردها باورهای نادرستی در مورد زنان دارند که اغلب گله گذاری های آنان را شامل می شود. این باورهای غلط ناشی از عدم شناخت صحیح و عدم درک روحیه ی لطیف زن هاست و آن ها را برای شناخت بیش تر آقایان از همسرانشان بیان می کنیم:
● هفت باور نادرست مردها درباره ی زن ها
۱) زن ها سیری نا پذیرند
۲) حفظ و نگهداری آن ها مشکل است
۳) زن ها می خواهند مردها را کنترل کنند
۴) زن ها حسود هستند
۵) زن ها زیاده از حد احساساتی هستند
۶) زن هایی که قوی و توانا هستند، نیازی به مراقبت ندارند
۷) زن ها آزادی مرد را مختل می کنند

▪ باور غلط: زنها سیری ناپذیرند

مردها،تمایل و گرایش همیشگی زن مبنی بر بهبود و اصلاح کارها را با پر توقع بودن و سیری ناپذیری مزمن او اشتباه گرفته اند. این طبیعت زن است که به فکر بهبود، اصلاح و ارتقاء همه چیز است.
زنها- دست کم بیش تر آنها- بسیار کم توقع اند و می توان به راحتی با کوچک ترین چیزها خوشحالشان کرد. با یک لبخند، اظهار محبت و دلتنگی در آغوش گرفتن و ... خواهید دید چطور از شادی لبریز خواهند گشت.

▪ باور غلط: حفظ و نگهداری زن ها مشکل است

 
واقعیت این است که حفظ و نگهداری روابط صمیمی مشکل است. زن ها می خواهند رابطه شان سالم و صمیمی باشد و بدین جهت ازمردها توقع دارند برای این منظور وقت بگذارند و بر روی صمیمیت رابطه تلاش کنند.
زنها استانداردهای بالایی برای روابط صمیمی خود دارند، نه از آن رو که ایرادگیر و پرتوقع هستند، بلکه از آن جهت که عمیقاً متعهد و پایبند بوده و می خواهند که موفق باشند.

▪ باور غلط: زن ها می خواهند مردها را کنترل کنند


مردها تلاش زن را برای سازمان دهی، برنامه ریزی و حل مشکلات می بینند و سپس آن را به اشتباه به عنوان تلاشی از جانب زن برای کنترل مرد و بهره کشی از آن تعبیر می کنند.
واقعیت این است که زنها می خواهند کمک کنند، ایفای نقش کنند، بهبود بخشند، ارتقاء دهند و به حساب آورده شوند.
یکی از رایج ترین شکایت های زن ها از مرد زندگی شان آن است که بیش تر مردها، در فرآیند تصمیم گیری خود، زن ها را دخالت نمی دهند. از آن جا که زن ها از این احساس بیزارند، پس تلاش می کنند تا خود را به نحوی در جریانات زندگی همسرشان وارد کنند. بدین معنا که سوال می پرسند و راه حل ارایه می دهند. مرد، علاقه و کمک همسرش را به معنای تلاش برای مداخله و سلطه جویی معنا می کند.

▪ باور غلط: زن ها حسود هستند


واقعیت این است که زن ها محافظ و نگهبان روابط صمیمی و نزدیک خود هستند و می خواهند از رابطه ی خود با مردی که دوستش دارند محافظت کنند. نه از آن جهت که به همسر خود اعتماد ندارند، بلکه از آن رو که او را دوست دارند. به طور غریزی و فطری، زنان از هر چه برایشان ارزشمند باشد، مراقبت می کنند.

▪ باور غلط: زن ها زیادی احساساتی هستند


یکی از زیباترین ویژگی های زنها این است که قابلیت این را دارند که حس کنند و احساس داشته باشند و این احساسات را نشان دهند و ابراز کنند و این موهبتی بس گران بهاست. اما باور غلط این است که نشان دادن احساسات ،کیفیتی ضعیف تر و ناخواستنی تر از پنهان کردن احساسات می باشد. این همان پیامی است که اغلب مردها در کودکی وهنگامی که پسربچه ای بودند دریافت کرده اند. این که گریه نکردن، بهتر از گریه کردن است. خشن و قوی بودن، بهتر از ترسو بودن است. مستقل بودن بهتر از نیازمند بودن است.
بنابراین مردها، اغلب احساسات طبیعی زن ها را به غلط ،ضعف نفس تلقی می کنند و توانایی آنها را در حس کردن و احساس داشتن را به زیاده روی احساسی تعبیر می کنند.
مردها معمولاً زن را متهم می کنند که زیاده از حد احساساتی هستند. به این دلیل که مسئولیت گفتار یا رفتار نامهربانانه و احیاناً خشونت آمیز خود را نپذیرند.
بیشتر زن ها زیادی احساساتی نیستند، بلکه فقط احساساتی هستند! مردها هم همینطور. اما نمی توانند به راحتی احساسات خود را نشان دهند یا ابراز کنند. حقیقت آن است که مردها به همین دلیل زن ها را بسیار دوست دارند، همین حساس بودن، احساساتی بودن و توانایی حس کردن زن، دلیل آن است، زیرا همین احساساتی بودن زنهاست که به آنها امکان می دهد به مردها محبت بورزند و چنین احساسات خوبی را در آنها تولید کنند.

▪ باور غلط: زن های قوی نیازی به توجه و مراقبت ندارند


اشتباهی که مردان مرتکب می شوند این است که قدرت و توانایی را با خودکفایی اشتباه می گیرند. صرف این که زنی قوی و با اعتماد به نفس است به این معنا نیست که هیچ گونه نیازی ندارد و اصلاً به این معنا نیست که به شخص توانمند و نیرومند دیگری نیاز ندارد و این گونه نیست که هرگز خسته، ترسیده، وحشت زده و بی رمق نمی شوند.
واقعیت این است که اگر زنی به تنهایی هم قادر به انجام تمام کارها باشد، باز دوست دارد قدرت، توان، حمایت و مراقبت مردش را حس کند. هر قدر هم زنی قوی و مستقل باشد، همچنان نیاز دارد که احساس کند به طرق مختلف از او مراقبت می شود.

▪ باور غلط: زن ها آزادی مرد را مختل می کنند


مردها اغلب به اشتباه، درخواست های طبیعی و منطقی زن ها را مبنی بر شرکت در رابطه، با تلاش زن برای سلب آزادی مرد اشتباه می گیرند. زن ها دوست دارند روابطی متعهدانه و صمیمانه ایجاد کنند.
هر کسی به مجرد این که به رابطه ای وارد می شود، مقادیری از آزادی های شخصی خود را از دست می دهد. چرا که از حالا به بعد شخصی که با او رابطه برقرار کرده اید، به آنچه می گویید یا رفتار می کنید، واکنش نشان خواهد داد.
آزادی واقعی به این معنا نیست که چه کارهایی می توانید بکنید و چه کارهایی نمی توانید بکنید. بلکه به معنای آزادی در محبت ورزیدن آن هم بدون ترس و دریافت کردن بدون مقاومت و دادن و بخشیدن بی دریغ می باشد.
زن ها هرگز سعی ندارند چیزی را از مرد سلب کنند. برعکس آنها می خواهند محبت، فداکاری، از خودگذشتگی، تعهد، پایبندی و وفاداری خودشان را به مرد هدیه کنند. تمام تلاش های یک زن برای ایجاد رابطه با همسرش و صمیمی بودن و حل مشکلات است نه برای سلب آزادی از مرد


بیرتک

۷۷۶ شخصیت شناسی عطسه

بسیاری از مردم از نوع عطسه کردن خود نزد دیگران خجل و شرمسار هستند. عطسه های بلند و پیاپی می تواند در جمع ، مزاحمت های گاه و بیگاه ایجاد کند، اما اکنون براساس مطالعات انجام شده از سوی برخی از دانشمندان و روانشناسان، معلوم شده که نوع عطسه انسان ها می تواند بازگوکننده ی شخصیت آنها باشد. این آزمایش ها شامل مطالعه برروی صداهای مختلفی است که مردم به هنگام عطسه کردن از خود تولید می کنند. همه می دانند که افراد به گونه های مختلف عطسه می کنند و شاید به همین دلیل است که هیچ دو نفری، شخصیتی مشابه ندارند. اکنون بگویید چگونه و با چه صدایی عطسه می کنید تا بگوییم البته تاحدی چه شخصیتی دارید و نکات پنهان آن چیست؟

 

افرادی که با صدای بلند عطسه می کنند: این افراد عموما تمایل دارند که رهبران و روسایی با نفوذ و خوب باشند. روان شناسان بر این اعتقادند که صدای بلند عطسه این افراد، نشان دهنده میزان نفوذی است که آنها دوست دارند بر دیگران داشته باشند. این افراد می توانند به راحتی در دیگران نفوذ کنند و آنها را به سمت و سویی که خود تمایل دارند سوق دهند. این افراد عموما مدیرانی لایق، کارآمد رهبرانی با نفوذند.  آنها شخصیت قدرتمندی دارند که به آنها کمک می کند در حوزه مدیریت بسیار شجاع و زیرکانه عمل کنند. در حوزه اجتماعی سخنوری عالی و بی مثال هستند. این افراد می توانند با نفوذ کلام خود موضوع بحث را به آن طریقی که خود می خواهند پیگیری کنند. معمولا زندگی بر وفق مرادشان است و در خانه و خانواده نیز می توانند از نفوذی بی اندازه برخوردار باشند.

افرادی که ملایم عطسه می کنند: این افراد عموما شخصیتی آرام، با وقار، وفادار و وابسته دارند. در روان شناسی گفته می شود که این افراد نمی توانند بدون وابستگی به غیر، کاری از پیش ببرند. شخصیت وابسته آنها نشان دهنده ی آن است که باید حتما در موارد مهم تصمیم گیری، شخص دیگری آنها را به سمت و سوی مورد نظر سوق دهد. این افراد می توانند و می خواهند که به مردم خدمت کنند و این خدمت را در چارچوب آنچه آنها تمایل دارند انجام می دهند. بسیاری از این افراد اگر چه منزوی به معنای عام کلمه نیستند ولی چندان هم از بودن در اجتماعات احساس رضایت نمی کنند. شخصیت آرام آنها تنها در خدمت به دیگران خلاصه می شود. این افراد بسیار وفادار و در زندگی ثابت قدم هستند. در حوزه کاری به لحاظ آرامی ممکن است تاثیر چندانی در جمع نداشته باشند ولی همین منش آرام آنها باعث می شود همگان آنها را دوست داشته باشند. در حوزه اجتماعی نیز پرهیز از تجمع و قیل و قال های روزانه شعار اصلی آنان است ولی در این بین انجام دادن کارها و وظایف اصلی که برعهده آنهاست به هیچ وجه فراموش نمی شود.

افرادی که به هنگام عطسه جلو دهان خود را می گیرند: طبق پژوهش های انجام شده افرادی که به هنگام عطسه کردن جلو دهان خود را می گیرند بسیار موقر و به لحاظ روحی متعادل هستند. این افراد معمولا در هیچ زمینه ای چه به لحاظ عرفی و چه به لحاظ شرعی، خلاف نمی کنند. روانشناسان بر این عقیده اند که این افراد معمولا زندگی آرام، متعادل و کم دردسری دارند. متانت و وقار در تمام اعمال و رفتار این اشخاص مشهود است و رعایت آداب و معاشرت از خصایص ذاتی این افراد و نشان دهنده ی نوع نگرش آنها به زندگی است. آنها می گویند زندگی همچون رودخانه آرامی است که فقط برخی اوقات مواج می شود و نیازی نیست که شما سرعت حرکت آن را تند یا کند کنید. دست را جلو دهان گرفتن به هنگام عطسه یا سرفه، نشان می دهد که این افراد در حوزه کاری خود نیز افرادی قابل اطمینان و با وقارند و مدیران همیشه از آنها به عنوان افرادی قابل اعتماد یاد می کنند. در حوزه اجتماعی و در جمع دوستان حضورشان همیشه مایه قوت قلب است، هر چند که در برخی از اجتماعات دوستانه که بسیار صمیمی است حضور این افراد به منزله آن است که بسیاری از موارد معاشرتی که ممکن است در جمعی اینچنینی نادیده گرفته شود، باید رعایت شود و این کار ممکن است برای برخی افراد، خوشایند نباشد.

فرادی که ریز و سریع عطسه می کنند: گفته می شود که این افراد، غالبا شخصیتی تند و تیز دارند. تند تند صحبت می کنند و دوست دارند هر مساله ای را فورا حل کرده و به سراغ مساله بعدی بروند! این افراد بسیار باهوش، اهل مطالعه و نکته سنج هستند. مطالعه برای این نوع افراد بهترین سرگرمی است و از هر فرصتی برای کتاب خواندن استفاده می کنند. این افراد کارمندانی نمونه اند که می توانند در هر سطحی نمونه بودن خود را نشان دهند. در حوزه کاری، افرادی شایسته، لایق و قابل اعتمادند و حاضر نیستند هیچ چیزی را با اعتماد دیگران به خود عوض کنند. حس همکاری و همیاری در این افراد به شدت بالاست هر چند دیگران در بعضی از موارد عدم همکاری با آنها را به دلیل بیش از حد خوب و صادق بودنشان، ترجیح می دهند. در حوزه اجتماعی، ممکن است محبوبیت دیگر گروه ها را نداشته باشند، اما در موقعیت های مختلف اجتماعی اگر بتوانند پایه ریزی و برنامه ریزی خوبی داشته باشند، قادر خواهند بود «خود» واقعی خویش را به نمایش بگذارند. در حوزه خانه و خانواده نیز، چنانچه یاری موافق داشته باشند، پیروز می شوند. معمولا دیگران به سختی آنها را درک می کنند، اما چنانچه روحیه آنها شناخته شود، آن وقت متوجه می شوند که دوستانی ثابت قدم پیدا کرده اند!


منبع : روز نامه ابتکار


سایت تبیان

۷۷۵ شماری از دلاور بانوان ایرانی

یوتاب :سردار زن ایرانی که خواهر آریوبرزن سردار نامدار ارتش شاهنشــــــاهی داریوش سوم بوده است. وی در نبرد با اسکندر گجــستک همراه آریوبرزن فرماندهی بخشی از ارتش را بر عهده داشته است او در کوهـهای بختیاری راه را بر اسکندر بست . ولی یک ایرانی خائن راه را به اسکندر نشان داد و او از مسیر دیگری به ایران هجوم ْآورد. با این حال هم آریوبرزن و هم یوتاب در راه میهن کشته شدند و نامی جاویدان از خود بر چای گذاشتند.


دریاسالار بانو آرتمیس :
نخستین و تنها بانوی دریاسالار جهان تا به امروز . او به سال 480 پیــش از میلاد به مقام دریاسالاری ارتش شاهنشاهی خــشایارشاه رسید و در نبرد ایران و یونان ارتش شاهنشاهی ایران را از مرزهای دریایی هدایت میکرد .تاریخ نویسان یونان او را در زیبایی برجستگی و متانت سرآمد تمامی زنان آن روزگار نامیده اند.


آتوسا :ملکه بیش از 28 کشور اسیایی در زمان امپراتوری داریـــــــــــوش بزرگ .هرودت پدر تاریخ از وی به نام شهبانوی داریـــــوش بزرگ یاد کرده است و آتوسا را چندین باد در لشکر کشی های داریوش یاور فکری و روحی داریوش بزرگ دانسته است.


آرتادخت :
وزیر خزانه داری و امور مالی دولت ایران در زمان شاهنشاهی اردوان چهارم اشکانی. به گفته کتاب اشکانیان اثر دیاکونوف روســــی خاور شناس بزرگ او مالیات ها را سامان بخشید و در اداره امور مالی کوچکتـــــرین خطایی مرتکب نشد و اقتصاد امپراتوری پارتیان را رونق بخشید.


آزرمی دخت :
شاهنشاه زن ایرانی در سال 631 میلادی . او دختر خـــــــــسروپرویز پس از گشناسب بنده  بر چندین کشور آسیایی پادشاهی کرد.


آذرناهید :
ملکه ملکه های امپراتوری ایران در زمان شاهنـــــــشاهی شاپور یکم بنیانگزار سلسله ساسانی. نام این ملکه بزرگ و اقتدارات دولتی او در قلمرو ایــــران در کتیبه های کعبه زرتشت در استان فارس بارها آمده است و او را ستایـش کرده است.


پروین :
بانوی دانشمند ایرانی . او دختر کیقباد بود که در سال 924 قبل از مــیلاد هزاران برگ از نسخه های اوستا را به زبان پهلوی برای آیندگان از گوشه و کنار ممالک آریایی گردآوری نمود و یکبار کامل آن را نوشت و نامش در تاریخ ایران زمین برای همیشه ثبت گردیده است.


فرخ رو :نام او به عنوان نخستین بانوی وزیر در تاریـــــخ ایران ثبت شده است وی از طبقه عام کشوری به مقام وزیری امپراتوری ایران رسید.


گردآفرید :
یکی از پهلوانان سرزمین ایران. تاریخ از او به عنوان دختر کژدهم یاد میــکند با لباسی مردانه با سهراب زورآزمایی کرد . فردوسی بزرگ از او به عـــنوان زنی جنگو و دلاور سرزمین پاکان یاد میکند.


آریاتس :
یکی از سرداران مبارز و دلیر هخامنشیان در سالهای پیش از میلاد. مورخــین یونانی در چندین جا نامی از وی به میان اورده اند.


هلاله :
پادشاه زن ایرانی که به گفته کتاب دینی و تاریخی ( 391 یشتا 274+1 یشتا 2 ) در زمان کیانیان بر اریکه شاهنشاهی ایران نشست . از او به عنوان هفتـــمین پادشاه کیانی یاد شده است که نامش را  همای چهر آزاد نیز گفته اند.

۷۷۴ مقام زن در ایران باستان و در شاهنشاهی هخامنشی

در ایران باستان همیشه مقام زن و مرد برابر و در کنار هم ذکرشده است، حتی گروهی از ایزدان مانند آناهیتا زن هستند و در میان امشاسپندان، امرداد و خرداد و سپندارمذ، که صفات اهورامزدا است زن میباشند.

در زمان شاهنشاهی هخامنشیان، براساس لوح های گلی تخت جمشید زنان هم دوش مردان در ساختن کاخ های شاهان هخامنشی دست داشتند و دستمزد برابر دریافت می نمودند، پیشه بیشتر زنان در دوره هخامنشیان صیقل دادن نهائی سنگ نگاره ها و همچنین دوخت و دوز و خیاطی بوده است. بنابراین در شاهنشاهی بزرگ هخامنشی با برابری و تساوی خقوق زنان با مردان سر و کار داریم.

باید خاطرنشان کرد که زنان در زمان بارداری و با بدنیا آوردن کودکی برای مدتی از کار معاف میشدند، اما از حداقل خقوق برای گذران زندگی برخوردار می گشتند و علاوه بر آن اضافه خقوقی بصورت مواد مصرفی ضروری زندگی دریافت می نمودند، همچنین در گل نوشته های تخت جمشید شاهد آن هستیم که در کارگاههای خیاطی، زنان بعنوان سرپرست و مدیر بودند و گاه مردان زیردست زنان قرار می گرفتند.

اما زنان خاندان شاهی از موقعیت دیگری برخوردار بودند، آنان می توانستند به املاک بزرگ سرکشی کنند و کارگاه های عظیم را با همه کارکنانش اداره و مدیریت می کردند و درآمدهای بسیار زیاد داشتند، اما باید خاطرنشان کرد که حسابرسی و دیوان سالاری هخامنشی حتی برای ملکه هم استثنا قائل نمی شد و محاسبه درآمد و مخارج از وی مطالبه می کرد.

در یکی از گل نوشته ها ( لوح های گلی ) رئیس تشریفات دربار داریوش بزرگ دستور تحویل 100 گوسفند را به ملکه صادر می کند تا درجشن بزرگ تخت جمشید که 2000 مهمان دعوت شده بودند، بکار روند.

دریکی از مهرهای بدست آمده از تخت جمشید زنی بلندپایه در صندلی تخت مانندی نشسته و پاهایش را روی چهارپایه ای گذارده و گل نیلوفری در دست دارد و تاجی برسرنهاده که چادری روی آن انداخته شده است و به تقلید از مجلس شاه، ندیمه ای در برابر او ایستاده و عود سوزی در آن دیده می شود. این مهر یکی از زنان ثروتمند دربار هخامنشی است که نقش مهمی در مدیریت جامعه داشته است و دستورات خود را به این مهر منقوش می کرده است.

مردان ایران باستان بانوان خود را احترام بسیار میگزاشتند و در تمامی امور با آنها مشورت میکردند و برای ایده و عقیده آنها احترام بسزایی قائل بودند.

۷۷۳ اسطوره های ایران زمین

آرش کمانگیر:پهلوان ایرانی در عهد منوچهر شاه که در تیر اندازی سر آمد زمان خود بوده است که در جنگ میان منوچهر و افراسیاب قرار بر پرتاب کردن تیری میگذارند تا مرز میان ایران و توران را تعین کند آرش از طبرستان تیری پرتاب کرد که در مرو فرود آمد و بعد از آن جانش را در راه ایران زمین فدا نمود .


Theimage“http://www.mehriran.ir/pages/images/arash.jpg”cannotbedisplayed,becauseitcontainserrors.
آناهیتا:

اردوی سوره آناهیتا ایزدبانوی همه ی آب های روی زمین و سرچشمه ی اقیانوس کیهانی است .او برگردونه ای سوار است که چهار اسب آن را می کشند : باد ، باران ، ابر و تگرگ . وی سرچشمه ی زندگی است و به همین دلیل جنگجویان در نبرد ، زنده ماندن و پیروزی را از او طلب می کنند .نزول او بر زمین چنین توصیف شده :

ای زرتشت ! اردوی سوره ناهید از آن (کره) ستارگان به سوی زمین آفریده ی اهورا فرود آمد ، و این چنین گفت اردوی سوره ناهید . ( یشت 5 ،88)

هنگامی که زردشت از او می پرسد آئین پرستیدن او چگونه است ، ایزد بانو پاسخ می دهد :

آن گاه گفت اردوی سوره ناهید ، به راستی که ای سپنتمان پاک ، ! با این ستایش مراسم مرا بجای آر .از هنگام برآمدن خورشید تا به وقت فرو رفتن خورشید از این زور (آب مقدس) من تو توانی نوشید ( و نیز) آتربانانی که از پرستش و پاسخ آگاه اند و خردمند آزموده ای که کلام مقدس در او حلول کرده باشد (یشت 5 ، 91)

در یک توصیف زنده و جاندار اردوی سوره آناهیتا ، با یک دوشیزه ی زیبا با قدی بلند ، بدنی نیرومند و پاک توصیف شده است : 

خوش اندام ،کمر به میان بسته ، راست بالا ، آزاده نژاد و شریف که یک جبه ی قیمتی پرچین زرین در بر دارد .به راستی همان طوری که در قاعده است برسم(شاخه ی گیاه انار) در دست با یک گوشواره ی زرین جلوه گر است .اردوی سوره آناهیتا بسیار شریف ، یک طوقی به دور گلوی نازنین خود دارد . او کمربند به میان می بندد تا سینه هایش ترکیب زیبا بگیرد و تا آنکه او مطبوع واقع شود .در بالای سر اردوی سوره ناهید تاجی با صد ستاره گذارده .یک تاج زرین هشت گوشه به سان چرخ ساخته شده با نوارها زینت یافته. زیبای خوب ساخته شده که از آن چنبری پیش آمده است .(یشت 5 ، 8-126)

در اوستا ، قهرمانان و ضد قهرمانان به یکسان آناهیتا را می ستایند .به درگاه او نیایش می کنند و قربانی به حضورش تقدیم می دارند .اهمیت این ایزد بانو را به بهترین وجه می توان در کشاکش میان خیر و شر و رویارویی میان پادشاهان و فرمانروایان توران –شمال شرقی ایران – مشاهده نمود .

Theimage“http://www.mehriran.ir/pages/images/anahita.jpg”cannotbedisplayed,becauseitcontainserrors.

اسفندیار
اسفندیار جهان پهلوان ایرانی، در روایات ملی پسر کی گشتاسب پادشاه کیانی است. در اوستا نام وی بیش از دو بار نیامده است با این همه وی یکی از پهلوانان نامی و از جمله قهرمانان جنگ های مذهبی می باشد که برای انتشار دین بهی روی داده اند. نوشته اند که یکی از نزدیکان گشتاسب به نام گرزم به دلیل دشمنی ای که با اسفندیار داشت از او نزد شاه بدگویی کرد:
Theimage“http://www.mehriran.ir/pages/images/esfandiar.jpg”cannotbedisplayed,becauseitcontainserrors.
یکی سرکشی بود نامش گرزم                  گوی نامبردار فرسوده رزمبدل کین همی داشت ز اسفندیار              ندانم چه شان بود آغاز کار.شنیدم که گشتاسب را خویش بود            پسر را همیشه بداندیش بود
شاه بزودی تحت تاثیر بدگویی گرزم قرار گرفت و برای دربند کشیدن فرزند به نیرنگ می پردازد، بدین ترتیب که جاماسب را به نزد وی فرستاد و فرستاده ی مزبور او را که از همه جا بی خبر بود به بارگاه آورد. پدر در حضور جمع، فرزند را به باد سرزنش گرفت و دستور داد تا او را به زندان افکنند.

هنگامیکه اسفندیار دربند بود و گشتاسب در خارج از پایتخت، ارجاسب موقع را مناسب دیده با لشکری آراسته به بلخ حمله برد. در این حمله سپاه ایران شکست خورد. لهراسب پیر کشته و دو دختر گشتاسب اسیر و در «رویین دژ» زندانی شدند. چون خبر به گشتاسب رسید آهنگ نبرد کرد ولی در برابر ارجاسب تاب پایداری نیاورد و لشکریان ایران شکست خورده، پراکنده شدند.گشتاسب که آنچنان در حق پسر بیداد کرده بود، در این تنگنا او را آزاد کردهو برای سرکوبی ارجاسب فرستاد. اسفندیار با دلاوری های فراوان از هفت خوان گذشت و به نیروی تدبیر و کیاست بر ارجاسب چیره شد، خواهران خود را از بند رهایی بخشید و آنها را به ایران بازگرداند.

اکنون که کار نبرد یکسره شده بود اسفندیار به نزد پدر بازگشت و از او خواست تا طبق قراری که داشته اند، سلطنت را به وی واگذارد. اما گشتاسب که به این مقام دل بسته و حاضر نبود از تخت شاهی به زیر آید، به کاری ناجوانمردانه دست زد.

گشتاسب به اسفندیار ماموریت داد که به زابل رفته، رستم را دستگیر کرده و بند بر دست و پایش نهاده وی را به بلخ بیاورد؛ زیرا رستم پیشنهاد گشتاسب و اسفندیار را در پذیرش دین زرتشت نپذیرفته و و بر همان دین نخستین خود باقی مانده است. اسفندیار به فراست دریافت که این ماموریت نیز نیرنگ دیگری است و پدر می خواهد بدین حیله او را از سر راه بردارد. اما وی که خود را به پیروی از فرمان شهریار ملزم می دانست، به زابل رفت و حوادثی بسیار بر وی گذشت. از یک سو رستم حاضر نبود تن به خواری داده و بگذارد بر دست و پایش بند نهند؛ از طرف دیگر اسفندیار پهلوانی بی همتا و رویین تن بود و رستم از عهده ی برابریش برنمی آمد. (جزییات این  حوادث و ماجراها را می توانید در سریال چهل سرباز که کوتاه مدتی است از سیما پخش می شود، دنبال کنید) سرانجام نبرد بین دو پهلوان آغاز گردید.

در این نبرد اسفندیار رستم و رخش هر دو را تهدید می کرد.

تن رخش با هر دو رانت را به تیر                برآمیزم اکنون چو با آب ، شیر

 رستم هم که به اسبش علاقه ی بسیار داشت اسفندیار را ملامت کرده و گفت:

بدو گفت رستم کزین گفتگوی                   چه آید مگر کم شود آب روی

به یزدان پناه و به یزدان گرای                     که اوی است بر نیکی رهنمای

بگفت این و بر گرد رخشنده رخش             بغرید از کین یل تاج بخش


در این هنگام زواره برادر رستم که از کار وی بیمناک شده بود، سپاهیان زابلستان را به جنگ با سپاه اسفندیار برانگیخت. از این رو نبردی سخت میان لشکریان رستم و اسفندیار درگرفت. دو فرزند اسفندیار در این جنگ کشته شدند. رستم که در این جنگ زخم برداشته بود به همراه رخش که آن هم زخمی شده بود به سوی قرارگاه خود بازگشت. اسفندیار نیز به اردوگاه خود رفت.

زال، پدر رستم هنگامی که زخم های رستم و رخش را دید با سه مجمر و سه تن از دانایان، بر پشته ای بلند برآمد و لختی از پر سیمرغ را  که به یادگار به زال سپرده بود بر آتش نهاد. چون پاسی از شب بگذشت سیمرغ – مرغ درمانگر یا حکیم وارسته- بر آسمان پدیدار شد. سیمرغ خستگی های رستم و رخش را به سه شیوه ی اصلی پزشکی ایران باستان یعنی جراحی، درمان دارویی و دعاپزشکی درمان کرد. با منقار خود هشت پیکان از زخم های رستم و شش تیر از تن رخش بیرون کشید و خون درون زخم ها را مکید تا عفونت ایجاد نشود. دستور زخم بندی و مدتی مداوا داد. آنگاه توصیه کرد بر زخم ها شیر که نوعی داروی حیوانی است بمالند. در عین حال پر نوازشگر خود را بر زخم ها مالید تا از برکت پر خود به رستم و رخش تقویت روحی بخشد.«اگر اسفندیار به ملایمت و مسالمت از کارزار برگردد و از بند نهادن بر دست تو پشیمان شود، چه بهتر و اگر همچنان تو را فرومایه و ناتوان پندارد، تیر گز را که در آب زر[1] پرورده شده است و به تو می نمایم، در کمان گذار و به زندگانی اش پایان ده، زیرا شوربختی و تیره بختی اسفندیار در این تیر است. »   

بدو گفت این خستگی ها ببند                               همی باش یکهفته دور از گزند

یکی پر من تر بگردان به شیر                                  بمال اندر آن خستگی های تیر

رستم چنان کرد که سیمرغ گفت. اسفندیار به رستم چنین خطاب کرد که:

فراموش کردی تو سگزی مگر                                  کمان و بر مرد پرخاشگر

ز نیرنگ زالی بدین سان درست                             وگرنه که پایت همی گور جست

بکوبمت زین گونه امروز یال                                     کزین پس نبیند تو را زنده زال

رستم در پاسخ اسفندیار گفت:

بترس از جهاندار یزدان پاک                                     خرد را مکن با دل اندر مغاک

من امروز، نَز بهر جنگ آمدم                                    پی پوزش و نام و ننگ آمدم

تو با من به بیداد کوشی همی                               دو چشم خود را بپوشی همی

سخنان رستم در اسفندیار کارگر نیفتاد و دوباره جنگ سرنوشت ساز پهلوانان ایران و توران یعنی رستم و اسفندیار آغاز گردید. رستم که از آسیب پذیری چشم اسفندیار آگاهی یافته بود، باتیری که از شاخه ی گز فراهم آورده بود به چشم اسفندیار زد و او را از پای درآورد :

همی گفت: کای دادار هور!                                    فزاینده ی دانش و فر و زور

همی بینی این پاک جان                                       توان مرا هم روان مرا

که چندین بپیچیم که اسفندیار                               مگر برپیچاند از کار زار

تو دانی که بیداد کوشد همی                                همی جنگ برپیچاند از کارزار

به باد افره این گناهم مگیر                                     تویی آفریننده ی ماه و تیر

تهمتن گز اندر کمان راند زود                                   بران سان که سیمرغ فرموده بود

بزد تیر بر چشم اسفندیار                                      سیه شد جهان پیش آن نامدار

خم آورد بالای سرو سهی                                      از او دور شد دانش و فرهی

بدین ترتیب اسفندیار که به دست زردشت رویین تن گردیده و پیروزی های بسیار به دست آورده بود، بر اثر تیر دو شاخه ی گزین که به چشمش خورده بود کشته شد.

به روایت شاهنامه اسفندیار هنگام مرگ چهار پسر داشت به نام : بهمن، مهرنوش، نوش آذر و آذر افروز. در نبرد بین جهان پهلوان ایران و اسفندیار رویین تن دو پسر اسفندیار به نام نوش آذر و مهرنوش به دست زواره برادر رستم و فرامرز پسر رستم کشته شدند.


جمشید :

جمشید یکی از پادشاهان اسطوره‌ای ایرانی است که در اوستا نیز نام او آمده‌است.پسر تهمورث - چهارمین پادشاه پیشدادی . که جشن نوروز را بنیان نهاد و رسوم و آیین هایی شادی برای ایرانیان بر جا گذاشت ، او را جم یا جمشاسب هم گفته اند . جمشید از دو واژه جم و شید تشکیل شده‌است. جم و یم از یک ریشه‌است و معنی دریا و اقیانوس می‌دهد و شید یعنی درخشندگی همیشگی و هم معنی خور است که برای مبالغه در معنی با خورشید بکار رفته‌است. جمشید بر روی هم مفهوم جم درخشان، دریای نور ،خورشید تابان ،دریای تابناک، فروغ جاودان را می‌رساند

برپایه اوستا جمشید پادشاهی بود که آریاییان را پس از یخبندان بزرگی از سرزمینهای سرد به بیرون، به سوی ایرانویج رهنمون شد.در شاهنامه، جمشید، فرزند تهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام به خاطر خودبینی و غرور فرّه ایزدی را از دست می‌دهد و به دست ضحاک کشته می‌شود

رستم :

 ملقب به تهمتن . پهلوان بزرگ ایران . فرزند زال و رودابه . نواده سام و مهراب کابلی که در عهد کیقباد و کیکاوس و کیخسرو با تورانیان جنگید و از خود دلاوری ها و رشادتهای شگفت انگیز بر جای گذاشت

Theimage“http://www.mehriran.ir/pages/images/rostam.jpg”cannotbedisplayed,becauseitcontainserrors.


سنباد:

یکی دیگر از قیام کنندگان بر علیه حکوتهای غارتگر اعراب در ایران که به جان و مال و ناموس ایرانیان تجاوز میکردند . او اهل نیشابور بود و پس از اینکه منصور خلیفه عباسی - ابومسلم خراسانی را کشت وی در نیشابور به خونخواهی از ابومسلم که فردی ایرانی و وطن پرست بود برخواست و قیام کرد که در نهایت با شصت هزار نفر از یارانش توسط اعراب بیابانگرد و کشتارگر کشته شد .


سیاوش :

یکی از اسطوره های ملی ایرانیان . که زمان های مدیدی سوگ سیاوش را هر ساله گرامی میداشتند . پسر کیکاوس و پدر کیخسرو . سودابه زن کیکاوس عاشق او شد که سیاوش از او امتناع ورزید . سودابه به همین جهت اورا نزد پدر متهم ساخت و سیاوش به توران زمین نزد افراسیاب رفت و فرنگیس، دختر وی را به زنی گرفت . گرسیو برادر افراسیاب به سیاوش حسد برد و افراسیاب را وادار به کشتن او کرد . که کشته شدن سیاوش باعث جنگهای طولانی  میان ایرانیان و تورانیان گشت .

نوشته اند که روزی طوس، گیو، گودرز و چند پهلوان نامی دیگر به شکار رفتند. آنها پس از پیمودن مسافتی به یک شکارگاه سرسبز و بکر و پربرکت رسیدند و به شکار پرداختند. چون آن شکارگاه پر از شکار بود دیری نپایید که چند حیوان را شکار کردند. آنها پس از پایان شکار به قصد گردشی کوتاه در اطراف نخجیرگاه، پیش تاختند تا به جنگلی انبوه رسیدند. در حال گشت و گذار و تماشای سرزمین بکر و زیبا، ناگهان وجود زنی بسیار زیبا و جوان در آن مرغزار، نظر همگان را به خود جلب کرد:

به بیشه یکی خوب رخ یافتند                  پر از خنده لب هر دو بشتافتند


Theimage“http://www.mehriran.ir/pages/images/siavash.JPG”cannotbedisplayed,becauseitcontainserrors.

گیو که از دیدن دختر زیبا و جوان در این دشت و جنگل انبوه شگفت زده شده بود بیدرنگ شرح حال و علت تنهایی اش را در جنگل پرسید. دختر جوان پاسخ داد : « از دست بدمستی ها و شراب خوارگی های زیاد و پرخاشگری و بدرفتاری پدر، خانه و خانواده ی خود را رها کرده و از ترس جانم فرار کرده به این جنگل پناه آورده ام.

شب تیره مست آمد از دشت سور          همان چون مرا دید جوشان ز دور

یکی خنجری آبگون برکشید                    هما خواست از تن سرم را برید

وقتی گیو از نژاد دختر جوان پرسید، او پاسخ داد : « از بستگان و خویشگان گرسیوز هستم.»

پس از گفتگوی بسیار گیو و طوس هر دو از آن دختر جوان خوششان آمد و بر سر تصاحب او با هم درگیر شدند. چون دامنه ی اختلاف دو پهلوان بر سر تصاحب دختر جوان فزونی یافت به این نتیجه رسیدند که کسی را به داوری بپذیرند و رای او را قبول کنند.

سرانجام کسی را به داوری نشاندند و او نظر داد که دختر جوان را به دربار کیکاوس شاه برده و از او نظرخواهی کنند و هر آنچه که شاه بگوید، آنها بپذیرند.از این رو آنها با دختر جوان رهسپار کاخ کیکاوس شدند و پادشاه هوس باز و عاشق پیشه چون دختر زیبا و جوان را دید فراموش کرد که گیو و طوس برای چه منظوری نزد او آمده اند. او داوری را به کنار نهاد و خود از در خوش زبانی و مغازله با دختر جوان برآمد و نوید یک زندگی اشرافی و شاهانه را به او داد و با چرب زبانی از او خواست که همسرش شود و به او گفت :«تو تنها زنی هستی که شایستگی سوگلی بودن شبستان مرا داری.»

به مشکوی زرین کنم، شایدت                          سر ماه رویان کنم، بایدت

دختر جوان از یک سو به یاد بدمستی ها و خشم و بدرفتاری پدر عربده کش و شراب خواره اش افتاد و از سوی دیگر وقتی زرق و برق و دم و دستگاه شاهی را دید از گیو و طوس چشم پوشید و کیکاوس را برگزید:

چنین داد پاسخ که دیدم ترا                              ز گردنکشان برگزیدم ترا

بنابراین کیکاوس این دختر جوان را نیز به خیل زنان حرمسرا یش اضافه کرد.

چندی نگذشت که دختر جوان از کیکاوس فرزندی به دل نشاند و چون کودک زاده شد ، همگان از زیبایی غیر معمول و بیش از اندازه اش به سختی در شگفتی شدند و به دنیا آمدن نوزاد پسر زیبا روی سالم و تندرست را به کیکاوس خبر دادند و پدر نیز نامی زیبا یر کودک نهاد.

جهاندار نامش سیاوش کرد                     برو چرخ گردنده را بخش کرد

بدین ترتیب سیاوش که نتیجه ی هم بستری کیکاوس با دختری زیبا و از نژاد تورانیان و از خویشان گرسیوز برادر افراسیاب بود دیده به جهان گشود.


شاپور ذوالاکتاف

شاپور دوم پادشاه مقتدر ساسانی که پس از خلع آذر نرسی بر تخت پادشاهی ایران جلوس کرد و هفتاد سال پادشاهی کرد . او یکی دیگر از پادشاهان بزرگ ایران است که چندین بار از حمله اعراب به ایران جلوگیری کرد و با اندیشه نیک سرزمین آریایی ما را از هجوم بیگانگان محفوظ داشت . او را به این جهت ذوالاکتاف میخوانند که دارای شانه های پهن و بزرگ بود . در بعضی از کتب تاریخی گفته شده است به دلیل آنکه پس از اسیر کردن مهاجمین ( اعراب ) از کتف آنان طنابی عبور میداده و همه را به طناب میکشیده ذوالاکتاف نامیده شده ولی این باور با ابهت و منش نیاکان ما در تضاد اس

Theimage“http://www.mehriran.ir/pages/images/shapur.jpg”cannotbedisplayed,becauseitcontainserrors.

فریدون:

فریدون پادشاه پیشدادی بود که با یاری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر چیره شد. او پادشاه جهان گشت و آنگاه جهان را میان سه پسرش سلم؛تور و ایرج بخشید.در شاهنامه از شاهان ستوده و نیک ایران است.فردوسی او را نمادی از نیکویی و داد و دهش می‌‌داند:

فریدون فرخ فرشته نبود     ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکوئی     تو داد و دهش کن فریدون توئی

در شاهنامه، فرانک مادر فریدون و همسر آبتین است .او با همسرش در دهکده‌ای با کشاورزی می‌زیستند.همسرش آبتین به دست ضحاک کشته شده بود و ضحاک با خوابی که دیده بود در جستجوی فریدون بود.فرانک با فرزند به کوه و دشت گریخت. فرزندش را به دشتبانی سپرد تا از آزار ضحاک در امان بماند.چندی پس از آن باز کودک را از دشتبان گرفت تا جانش را در امان دارد وبا فرزندش در کوه البرز به پیرمرد پارسایی پناه برد تا فریدون بالید و بزرگ شد.

کاوه آهنگر

 

در زمان پادشاهی ضحاک ستمگر، شیطان در قالب آشپزی به دربار وی رفت و غذاهای خوشمزه ای برای ضحاک پخت. و به عنوان پاداش خواست که بر شانه های ضحاک بوسه زند. در اثر این بوسه شیطانی دو مار سیاه  بر شانه های ضحاک رویید و همان دم آشپز ناپدید شد. این بار شیطان به عنوان یک پزشک به دربار ضحاک آمده و تجویز کرد که باید هر روز به مارها مغز سر دو جوان خورانده شود. ضحاک نیز دستور داد هر روز دو تن از جوانان برومند سرزمین را کشته و مغز آنان را به مارها بدهند.

کاوه آهنگر نیز که مانند خیلی های دیگر از ظلم و ستم ضحاک به تنگ آمده بود، پیشبند چرمین آهنگری خود را بر سر نیزه زد و با یاری مردم ضحاک را شکست داده و فریدون را بر اورنگ پادشاهی نشاند. بعدها این پرچم که نشان سربلندی و پایداری ملت ایران بود به درفش ملی کاویانی تبدیل شد.


Theimage“http://www.mehriran.ir/pages/images/kaveh_ahangar.jpg”cannotbedisplayed,becauseitcontainserrors.

کیومرث :

نخستین پادشاه و بنیانگذار سلسله پیشدادی در هزاران سال پیش . نام وی در اوستا گیومرتا آمده است و ذکر شده است که زرتشتیان او را نخستین انسان میدانند . در زمان او مردم در غارها و کوهها بودند و بدن خود را با پوست حیوانات می پوشاندند .

Theimage“http://www.mehriran.ir/pages/images/kiumars.jpg”cannotbedisplayed,becauseitcontainserrors.

۷۷۲ قانون جاذبه سرنوشت.

پرسید: بگو از سرنوشت من!

گفت: از کوزه همان تراود که در اوست!

پرسید: بیشتر بگو!

گفت: مراقب قصد و نیات خود باش!

پرسید: مراقب قصد و نیاتم باشم؟

گفت: مراقب نیات خود باش که افکارت می شوند.

        مراقب افکار خود باش که کلماتت میشوند.

        مراقب کلمات خود باش که اعمالت می شوند.

        مراقب اعمال خود باش که عاداتت میشوند.

        مراقب عادات خود باش که شخصیتت میشوند.

        مراقب شخصیت خود باش، سرنوشتت میشود .

پرسید: یعنی سرنوشتم را بدین گونه شکل می دهم؟

گفت: آری!

پرسید: پس من میتوانم تحولی در سرنوشتم بدهم؟

گفت: البته، اگر بخواهی!

 

 

قانون جاذبه:

دو جسم همسان یکدیگر را جذب می‌کنند.

دو جسم ناهمسان یکدیگر را دفع می‌کنند.

 

قانون جاذبه سرنوشت:

سرنوشت آن چیزی را در اختیار ما قرار می‌دهد که در ذهن ماست.

اگر به شادی ها بیاندیشیم شادی نصیبمان میشود.

اگر به غم و اندوه ها بیاندیشیم غم و اندوه نصیبمان میشود.

خداوند منان دنیای بیکرانی را خلق کرده و قدرتش را در سرتاسر آن گسترده است.

که وجود انسان نمایش کوچکی از قدرت اوست.

کاینات از نظم بی همتایی پیروی می‌کنند و همه چیز در این دنیا تابع نظم است.

آیا پس می‌توان گفت که سرنوشت اسنشانها از این قاعده مستثنی است؟ نه.

انسانها نیز سرنوشت خود را خودشان رقم می‌زنند.

آنچه که ما به مفهوم آرزو می شناسیم سرنوشت خواهد بود.

با این تفاوت که آرزو به چشم ما تنها شامل مفاهیم مثبت موجود در ذهن ماست.

ولی دنیا هر آنچه را که در ذهن ماست جمع بندی می‌کند و در نهایت آنچه که قلبه کند سرنوشت ماست.

شما ثروت بیشتری می‌خواهید اما شدیدا معتقدید که بدست آوردن ثروت بیشتر به آسانی امکان پذیر نیست.

پس در یک کلام به دنیا گفته‌اید که بدست آوردن ثروت را برای من دشوار و غیر ممکن کن.

شما عاشق معشوق خود هستید اما از یک طرف همیشه منتظر هستید که او را از دست بدهید.

پس در یک کلام به دنیا گفته‌اید که می‌خواید او را از دست بدهید.

 

آنچه که در ذهن ماست چه خوب و چه بد چیزی است که ما سفارش آنرا به دنیا می‌دهیم.

گیاهان می‌رویند. جانوران زندگی می‌کنند. حیات ادامه دارد بدون اینکه کوچکترین دستی دخیل باشد.

 

اندیشه های امروز شما آینده شما را به آرامی و بر اساس نظمی بزرگ رقم خواهد زد.

پس ابتدا باید بدانیم که چه می‌خواهیم و پس از آن فقط به رسیدن به آن فکر کنیم و

این فکر آنقدر واقعی باشد که تشکری در حد زمان رسیدن به آن را در ما ایجاد کند.

به این ترتیب ما با سرنوشت خود صحبت می‌کنیم و می‌گوییم چه می‌خواهیم.

 

اگر در زندگی احساس شادی نمی‌کنید. اگر ترس و اضطراب بر شما حکم فرماست.

اگر با اینکه آرزوهای خوبی دارید افسرده هستید.

باید بدانید که آنچه از دنیا می‌خواهید و آنچه که آرزوی آنرا دارید در تضاد است.

پس شما به آرزوی خود نمی‌اندیشید. شاید حتی به از دست دادن آن می‌اندیشید.

و در هر لحظه به دنیا می‌گویید که آنرا از من دور کن.

پس یاد بگیریم که آنچه را که می‌خواهیم طلب کنیم و حتی به چیزی به جز آن فکر نکنیم.

خواهید دید که حتی سرنوشت در انتظار خواستن راستین شماست.

۷۷۱ گاهنامه باستانی ایران

بابلیان را آغازگر اختر شناسی می دانند. در دوران باستان مصریان نیز در این زمینه پیشرفته بودند و ایرانیان نیز از این دانش بی بهره نبودند. بابلیان و یهودیان ومصریان گاهنامه (تقویم) ماهی (قمری) نگاه می داشتند؛ یعنی براساس ارتباط ماه با زمین. اما ایرانیان تقویم خورشیدی نگاه می داشتند یعنی براساس ارتباط خورشید با زمین. برای سال در اوستا دو واژه به کار رفته است. نخست یار yare که در آلمانی وانگلیسی yehr وyear  گویند. واژه ی یایرئیریه صفت است به معنی فصل و سالی، همین واژه است که در اوستا برای گهنبار و یا همان جشن های شش گانه ی سال به کار می رود و واژه دوم سرذ sereza که در پهلوی سل sal و در فارسی سال گویند واژه سرت sareta که در پهلوی سرت و در فارسی سرد گویند از ریشه ی واژه ی سرذ می باشد.
سال به 12 ماه بخش می شود. ماه در اوستا ماونگه mavangah  نامیده می شود که هم نام ستاره ای نامدار است و هم نام بخشی از سال و هر ماه به سی روز بخش می شود. روز در اوستا ازن azan یا اینayan=ayah= ایر ayar  در برابر شب که در اوستا خشپن khashpan  نامیده می شود. واژه روز در فارسی و روچ rauch  در پارسی هخامنشی و رئوچه raochah  در اوستا یکی است اما در پارسی هخامنشی و اوستا به معنای فروغ و روشناست.
به این ترتیب سال 360 روز می شود و آغاز سال بعد هر سال 5 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و  46 ثانیه دیرتر انجام می شد. برای رفع این مشکل هخامنشیان هر شش سال یک ماه به سالشان می افزودند. سال هخامنشی از ماه باگ یادی bagyadi آغاز می شد. باگ یادی از باگ=بغ (خداوند) و از ریشه واژه ی ید=یز  yaza (ستایش) که روی هم ماه ستایش خداوند می شود. می دانیم که جشن مهرگان که ایزد مهر به نام اوست در سنگ نوشته های میخی هخامنشیان "بغ مهر" نامیده می شود. گاهنامه اوستایی ظاهرا در اواخر پادشاهی داریوش بزرگ در میان سال های 493و 486 پیش از میلاد مسیح رواج یافته و معمول شده باشد و معمول شدن جشن نوروز به جای جشن باگ یادی (مهرگان) نیز از همان عهد است. از ماه های هخامنشی 9 ماه در دست است که در سنگ نوشته بهستان توسط داریوش به یادگار مانده است.
اشکانیان هم همان گاهنامه هخامنشیان را دنبال کردند. ساسانیان 12ماه و هر ماه 30 روز در سال را حفظ کرده و برای هر روز نامی معین کردند. همچنین 5 روز هم به آخر سال افزودند و به نام نسکهای گاتهای مقدس نام گزاری کردند. به این ترتیب سال ساسانی 365 روز شد. و برای جبران 5 ساعت و 48 دقیقه و 46 ثانیه در آغاز سده ششم میلادی روش بهیزک(کبیسه) را انتخاب کردند. یعنی هر چهار سال یک روز به سال می افزودند و به آنروز نام اورداد avardato یعنی روز افزوده خداداد می نامیدند. در زمان سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی آخرین اصلاح گاهنامه (تقویم) ایرانی، در سال467 هجری قمری، توسط گروهی از بزرگ ترین اختر شناسان آن روزگار، به همت خواجه نظام الملک طوسی و به سرپرستی دانشمند و منجم بزرگ کشورمان حکیم عمر خیام نیشابوری صورت گرفت و به نام گاهنامه (تقویم) جلالی خورشیدی نام گذاری شد.
در سال 1304 رضا شاه دستور داد که گاهنامه خورشیدی که از رواج افتاده بود، جای گزین گاهنامه قمری شود و مبدا تاریخ را نیز از زمان هجرت پیامبر اسلام نهادند.


1-  فروردین: ماه فره وشی ها وروان های پاسدارو پیشرفت دهنده.
2-   اردیبهشت: ماه راستی ها ودادگری ها
3-   خرداد: ماه خودشناسی و رسایی ها
4-   تیر: ماه برکت وفراوانی
5-   امرداد: ماه بی مرگی وجاودانی ها
6-   شهریور: ماه نیروی سازنده وبرگزیده ها
7-   مهر: ماه دوستی وپیمان
8-   آبان: ماه آب ها
9-   آذر: ماه آتش وفروغ پاکی
10- دی: ماه دهش ، دادار
11- بهمن: ماه خرد ،منش نیک 
12- اسفند: ماه مهروآرامش افزاینده

گفته شد که هر یک از ماه ها بی کم وبیش دارای 30 روز بوده اند که هر روز نام ویژه ای داشته است. در جدول زیر نام روزها به زبان پهلوی (فارسی میانه دوره ساسانی)، اوستایی ، آوانوشت به لاتین و معنای کله آمده است:

      نام روز به پهلوی          نام اوستایی                 آوانوشت                 معنای روزها1       هرمزد                         اهورمزد                    ahuramazada                 خدای جان وخرد
2       بهمن                          وهومنه                          vohomana                 منش (اندیشه) نیک
3       اردی بهشت                اشه وهیشته          asha vahishta                 راه راستی دادگری
4       شهریور                       خشثروئیریه       khashasra vairiya                  توان برگزیده وسازنده
5       اسفندارمذ                  سپنت آرمئیتی      sepanta armaiti                 مهر وآرایش افزاینده
6       خرداد                          هئوروتات                       haurotata                  رسایی وخود شناسی
7       امرداد                          امرتات                            ameratat                  بی مرگی وجاودانی
8       دی به آذر                    دئوش                                   daush                  آفریدگار
9       آذر                               آتر                                          atar                  آتش وفروغ 
10     آبان                              اپم                                       apam                  آب ها
11     خیر(خورخورشید)         هورخش                haurakhashasa                 خورشید
12     ماه                              ماونگه                           mavangha                 ماه
13     تیر                               تیشتریه                         tishtariya                 ستاره باران
14     گوش                            گئوش                                 geush                  گیتی
15     دی به مهر                                                                                         دی: نام دیگر اهورمزد
16     مهر                              میثر                                     misra                  پیمان ودوستی
17     سروش                        سرئوش                         seraosha                 وجدان وپیام آوردین
18     رشن                            رشنو                                rashnu                  دادگری
19     فروردین                        فره وشی                    farahvashi                 روان پاسدار ، پیشرفت
20     ورهرام                         ورثرغن                     veresraghna                  پیروزی
21     رام                               رامن                                  raman                   صلح و آشتی
22     باد                                 وات                                     vata                   باد ، هوا
23     دی به دین                                                                                          دی: نام دیگر اهورمزد
24     دین                               دئنا                                   daena                   دین
25     ارد(ارت)                        اشی ونگهوهی      ashivangvuhi                   برکت وداده اهورایی
26     اشتاد(ارشتاد)              ارشتات                             arshtat                   کار ،داد ، راستی
27     آسمان                          اسمن                               asman                   آسمان
28     زامیاد(زامیات)               زم                                         zam                   زمین
29     مانتره سپنت               منثر سپنت        mansra sepanta                   سخن اندیشه زا، نماز، گفتارنیک
30     انارام(انغران)                 انغرنه رئوچاو     anghara raochav                  روشنایی بی پایان



می بینید که روز 1 و 8 و 15 و 23 به نام اهورامزدا  نامگذاری شده است که شاید نزدیک ترین شکل به هفته دین های سامی باشد. گفتیم هر سال به 12 ماه و هر ماه 30 روز که 360 روز می شود و سال خورشیدی 365 روز است که نام 5 روز بیرون سال اوستایی را پنجه دزدیده شده می نامند.
اما نام این پنج روز که در گاهنامه اوستایی بیرون از ماه ها  آمده است این چنین است:
          نام روز به پهلوی     نام به اوستایی       آوانوشت اوستایی    برگرفته از1        اهونودگاه                  اهون ویتی                  ahuna vaiti                   نخستین بخش گاثا اشو زرتشت
2        اشتودگاه                  اوشت ویتی                 ushto vaiti                   دومین بخش گاثا اشو زرتشت
3        سپنتمدگاه               سپنتا مینو             sepanta maino                   سومین بخش گاثا اشوزرتشت
4       وهوخشثرگاه             وهوخشثر              vohukhshasra                   چهارمین بخش گاثا اشو زرتشت
5       وهشتواشت             وهیشتوای               vohishtoishti                    پنجمین بخش گاثا اشو زرتشت 



 نام روز بهیزک (کبیسه) همانطور که گفتیم اورداد avardato به معنای روز افزوده خداداد است. در گاهنامه خورشیدی کنونی 5 روز آخر سال و روز 30 اسفند به ابتدای سال آمده و شش ماه نخست سال 31 روزه شده است؛ که روز 31 فروردین در گاهنامه باستانی ایران، روز اول اردی بهشتبوده و به این ترتیب با افزوده شدن 5 روز دیگر می بینیم که اول مهر امروزی  7 مهر زرتشتی است.


جدول نام روزهای هر ماه در گاهشماری ایرانی

مانـَک

اوستایی

پهلوی

پارسی

هستی بخش بزرگ دانا

اهورامزدا

اورمزد

هرمَزد

1

اندیشه نیک

وهومنه

وهومن

بهمن

2

بهترین راستی و پاکی

اشاوهیشتا

ارتاوهیشتا

اردیبهشت

3

شهریاری نیرومند

کشتریا وریا - خشترا وئیریه

شهریور

شهریور

4

فروتنی و مهرپاک

سپنتا آرمئیتی

سپندارمت

سپندارمذ

5

تندرستی و رسایی

هئوروتات

خردات

خورداد  - خرداد

6

بی مرگی ، جاودانی

 آمرتات

امرتات

امرداد

7

آفریدگار

دزوه - دثوش

دزو ، دذوپت آتور

دی ، دی بآذر

8

آتش ، فروغ

اتر- آثرآت

اتور

آذر

9

آبها ، هنگام آب

اپم

آبان

آبان

10

آفتاب ، خورشید

هورخشئیت

خورشیت

خور - خیر - خورشید

11

ماه

ماونگه

ماه - ماذ

ماه

12

  ستاره تیر یا تیشتر ، ستاره باران

تیشتریه

تیر- تیشتر

تیر

13

جهان ، زندگی هستی - گیتی

گئوش

گوش

گوش

14

آفریدگار

دزوه - دثوش

دذو ، دذوپت میتر

دی ، دی بمهر

15

دوستی ، پیمان

میثر

میتر

مهر

16

فرمانبرداری

سرئوش

سروش

سروش‌

17

دادگری

رشنو

رشن

رشن

18

فروهر ، نیروی پیشرفت

فره وشی

فرورتین

فروردین

19

پیروزی

ورثرغن

واهرام

ورهرام

20

رامش ، شادمانی

رامن

رام - رامشن

رام

21

باد  - هوا

واته

وات

باد

22

آفریدگار

دزوه - دثوش

دذو ، دذوپت دپن

دی ، دی بدین

23

بینش درونی - وجدان

دئنا

دین

دین

24

خوشبختی ، دارائی و خواسته

اشی - ونگوهی

ارت

ارد

25

راستی

ارشتاد

اشتات

اشتاد

26

آسمان

آسمن

آسیمان

آسمان

27

زمین

 زام

زمامیات - زامدات

زامیاد  - زمی  - زمامیاد

28

گفتار پاک

منتره سپنت

امهراسپنت

مانتره سپند - ماراسپند - مهرسپند

29

فروغ و روشنایی بی پایان

انغره - رئوچه

انیران

انارم - انیران

30

روز زیادی

31

۷۷۰ جشن خزان

دی­به­آذر روز از شهریورماه برابر با 8 شهریور در گاهشماری ایرانی

جشنی به نام «جشن خزان» یا «جشن مُغان» در برخی از شهرهای ایران به ویژه شهر دماوند، این جشن از جمله جشن­های کهنی است که همراه با آتش افروزی بر بام خانه­ها و چراغانی کردن و آذین بستن کوچه و خیابان برگزار می­شده­است. از جمله مراسم این جشن می­توان به سوارکاری نیز اشاره کرد.
انگیزه­ی برپایی این جشن، پایان تابستان و آغاز فصل خزان می­باشد.
برخی نیز هنگام برپایی این جشن را در هجدهم شهریورماه دانسته­اند. گویا دو جشن با نام جشن خزان برگزار می­شده که جشن خزان نخستین در روز دی بآذر، برابر روز هشتم شهریور ماه انجام می­شده و جشن خزان دیگر، هرمزد روز از مهرماه ، روز اول مهر.
«ابوریحان بیرونی» از دو خزان نام می­برد : خزان خاصه در هجدهم شهریور و خزان عامه در دوم مهر.
«خلف تبریزی» درباره­ی این جشن می­گوید: « خزان روز هشتم باشد از شهریورماه قدیم و این روز جشن مغان است.»
«گردیزی» نیز در «زین الاخبار»، جشن خزان را به روز پانزدهم شهریورماه منسوب می­دارد.
«جیمز موریه» از آخرین کسانی است که در سفرنامه­اش ازبرگزاری این جشن در شهردماوند در روز هشتم شهریورماه یاد کرده است.

۷۶۹ عشق بزبان علمی

از دیرباز بشر به پدیده ی عشق علاقمند بوده
اما تـا مدتها تعریف دقیق و
فراگیری از عشق که بتــوانـد هـمه را قانع کند
ارایه نشده بود ولی
درسـالـهـای اخـیـر دانشمندان تـحـقـیـقـات
گـسترده ای درباره عشق صورت
داده و به یافته های بسیار جالبی نیز دست
یافتـه انـد.
از جمله آنها مـیـتـوان به فرضیه: "مثلث عشق"اشاره کـرد. این فرضیه عشق
را به سه مولفه تقسیم بندی مـیـکنـد: صمیمیت،
شهوت (هوس) و تعهد.
هـمچنـیـن بر اساس آزمـایشهای گـونـاگون
تـفاوتهای ابراز عشق در دو جنس
مرد و زن مشخص شده اند. برای نمونه مشـخص شده
کـه زنـان در عـشـق بـه
دوسـتی و منافع مـشـتـرک بـیـشتـر بـها می
دهند و بـیـشتر از مـردها از
حـسادت رنـج بـرده و وابـستگی بیشتری به فرد
مقابل خود پیدا می کنند. در
زیـر به سبـک های گوناگون عشـق اشاره میشود:
۱- اروس (EROS): عشق شهوانی - عـشق بـه زیبایی -فاقد منطق - عشق فیزیکی
که بواسطه جذابیت و کشش های جسمانی و یا ابراز
آن بطور فیزیکی نمایان
میگردد - همان عشق در نگاه اول - با شدت آغاز
شده و بسرعت فروکش میکند.
۲- لودوس (LUDUS): عـشق تـفننی - ایـن عشـق
بـیـشتـر مـتعلق به دوران
نوجوانی میباشد - عشق های رمانتیک زودگذر -لودوس ابراز ظاهری عشق است-کـثرت گرا نسبت به شریک عشقی - به اصطلاح فرد
را تا لب چشمه برده و تشنه
بازمی گرداند - رابطه ی دراز مدت بعید بنظر
میرسد.
۳- فیلو (PHILO): عشق بـرادرانـه - عـشـقـی کـه
مبتنی بر پیوند مشترک می
باشد - عـشقی کـه بـر پـایـه وحـدت و هـمـکاری
بـوده و هـدف آن
دسـتـیـابی بـه منافع مشترک است.
۴- استورگ (STORGE): عشق دوستانه - وابسته به
احترام و نگرانی نسبت به
منافع مـتقابل - در این عشق همنشینی و همدمی
بیشتر نمایان می باشـد -صـمـیـمـانـه و متعهد - رابطه دراز مدت است -پایدار و بادوام - بدون
شهوت.
۵- پراگما (PRAGMA): عشق منطقی - این ویژه ی کسانی
است که نگران این
موضوع میباشند که آیا فرد مقابلشان در آینده
پدر یا مادر خوبی برای
فرزندانشان خواهد شد؟ عشقی که مبتنی بر منافع
و دورنمای مشترک می باشـد -پـایـبند بـه اصـول مـنـطـق و خردگرایی
همبستگی برای اهداف و منافع
مشترک.
۶- مانیا (MANIA): عشق افراطی - انحصارطلب، وابسته
و حسادت برانگیز -شیفتگی شدید به معشوق - معمولا فاقد عزت نفس -عدم رضایت از رابطه -مانند وسوسه میماند و میتـواند بـه احساسات
مبالغه آمیز و افراطی منجر
گردد - عشق دردسر ساز - عشق وسواس گونه.
۷- اگیپ (AGAPE): عشق الهی - عشق فداکارانه و از
خودگذشته - عشق نوع
دوستانه (تمایل انجام دادن کاری برای دیگران
بدون چشمداشت) - عشق
گرانقدر.
پژوهشها نشان میدهند که زنان بیشتر به عشق از
نوع پراگما، استورگ و مانیا
و مردان به لودوس و اروس گرایش دارند.
مثلث عشق:به عقیده ی دانشمندان تجربه ی عشق شامل عملکرد
اجزاء صمیمیت، هوس (شهوت)و تعهد میباشد. شما برای دسـتـیـابـی بـه یک
رابـطه ی سـالم و پـایدار
مـی بــاید اعتدال را میان این سه عنصر برقرار
سازید. اکنون به تعریف
آنها میپردازیم:
تعهد: تا چه اندازه شما از خودتان مایه
میگزارید تا رابطه یتان را شاداب
و با تازه نگاه دارید؟ و یا تا چه اندازه با
یارتان درستکار هستید؟ شـامل
مسئولیت پذیری، وفاداری و وظیفه شناسی هستید؟
تعهد در رابطه به مفهوم آن است که بیشتر موانع
و مشکلات را می توان با
کمک یکدیگر از میان برداشت - وفادار حتی در سخت
ترین شرایط.
صمیمیت: نزدیکی در رابطه - اموری که شما و
یارتان در آن سهیم می بـاشـیـد
اما فرد دیـگری از آنـها آگـاهـی ندارد -رازها و تجربـیات فردی و مشترک
-
صمیمیت امری فراتر از نزدیکی جنسی و فیزیکی
می باشد.تا چه اندازه شـما در کنـار یـارتان احـساس
راحت بودن میکنید؟ آیا قادر
به بیان عقاید و نقطه نظرهای خود میباشید؟
بـدون آنـکه از مـورد انتقاد
قرار گرفتن و نکوهش شدن واهمه داشته باشید؟
آیا هنـگامی کـه صحبت میکنید
واقعا به حرفهای شما گوش میدهد؟
هوس و شهوت: انرژی بخش رابطه یتان می بـاشد.تمایل بـه بازگشت به منزل،
تـنها برای کنار یار بودن - هوس فوریت، شهوت و
تمایلات جنسی، رمانتیک
بودن، اشـتـیـاق برای در کنار هم بودن و رفع
سریع موانع برای وصال میباشد
-
احساسات شدید - جاذبه جسمانی.

اکـنـون به ابعاد متفاوت عشق در شرایط وجود و
یا نبود سه خصیصه فوق در یک
رابطه توجه کنید:تعهد صمیمیت و نبود هوس: ایـن رابـطـه در
خـطـر فروپاشی قرار ندارد اما
نیازمند خلاقیت و انگیزه برای شعله ور ساختن
مجدد عشق میباشد.
تعهد هوس و نبود صمیمـیت: ایـن رابـطه عذاب
آور است - گـاهـی اوقـات
انـگـیـزه شدیدی آنها را جذب یکدیگر میکند
اما سرانجام به یاس و ناکامی
منجر میگردد زیرا قادر به آن نمیباشند که
رابطه یشان را عمیق تر سازند.یا آنکه افکار، علایق و آرزوهای قلبی یکدیگر
را بشناسند.
صمیمیت هوس و نبود تعهد: این رابطه یک شبه است -کشش و اشتیاق شدیدی
حکمفرماست اما عدم امنیت از آنـکه رابـطـه
تـا چـه مـدت دوام خـواهـد
آورد هر دو فرد را مایوس میسازد. عشق رمانتیک.
صمیمیت و نبود هوس و تعهد: علاقه (این عشق نیست)
هـوس و نبود صـمـیـمیـت و تعهد: عشق شیدایی.
تعهد و نبود صمیمیت و هوس: عشق تو خالی و راکد.
هوس صمیمیت تعهد: عشق کامل و ناب و بی عیب و
نقص.

۷۶۸ روان زنانه و روان مردانه(آنیماو آنیموس)

اسطوره ها و روانشناسی یونگ بر این باورند که انسان ازلی، نر- ماده یعنی دو جنسی (Hermaphrodite ) بوده است. چنانکه افلاطون در رساله‌ی ضیافت(Symposium) می‌گوید:
خدایان نخست انسان را به صورت کره‌ای آفریدند که دو جنسیت داشت. پس آن را به دو نیم کردند بطوریکه هر نیمه‌ی زنی از نیمه‌ی مردش جدا افتاد ، از این روست که هر انسانی به دنبال نیمه‌ی گمشده‌ی خود سرگردان است و چون به زنی یا مردی بر می‌خورد ، می‌پندارد که نیمه‌ی گمشده‌ی اوست.( در حالیکه نیمه گمشده هر انسان درون خود اوست که متاسفانه به بیرون فرافکن می‌کند).
نیکلاس برایف(اگر درست نوشته باشم) معتقد است: انسان نه تنها موجودی جنسی بلکه دوجنسی است و مردی که با خصوصیات زنانه ناخودآگاهش در ارتباط نباشد(حوا) موجودیست آبستره و توسط کیهان اداره و تسخیر ناخودآگاه و رباط گونه می‌شود.
زنی هم که با مرد درونش درارتباط نباشد، زنیست بی‌شخصیت، بی‌هویت و بدون هدف و انگیزه.
در اسطوره‌های ایران باستان هم مرد و زن (مشی و مشیانه) هر دو ریشه‌ی یک گیاه ریواس بودند که این ریشه چون رویید و از زمین بیرون آمد به دو ساقه‌ی همانند تقسیم گردید.پس یکی نماد مرد (مشی ) ودیگری نماد زن (مشیانه ) شد.
کارل گوستاو یونگ هم در روانشناسی به دو جنسی بودن انسان ازلی اشاره‌ای آشکار دارد و می‌گوید حتا در ایام قبل از تاریخ هم این عقیده وجود داشته که انسان ازلی هم نر است و هم ماده.
در فرهنگ نماد‌ها روان زنانه را آنیما (Anima ) و روان مردانه را آنیموس (Animus ) خوانده اند. یونگ آنیما و آنیموس را از مهم‌ترین آرکِ تایپ‌ها در تکامل شخصیت می‌داند و می‌گوید: در نهایت، انسانی به کمال انسانیت خود می‌رسد که آنیما وآنیموس در او به وحدت و یگانگی کامل برسند. یونگ، یکی شدن آنیما و آنیموس را ازدواج جادویی خوانده است و در واقع اصلی‌ترین بنیان روان آدمی، آنیما و آنیموس است.

آنیما

یکی از مهم‌ترین و پیچیده‌ترین آرکٍ ‌تایپ‌ها، آنیما Anima است. آنیما روان مؤنث درون مرد یا طبیعت زنانه‌ی مستتر در مرد است.

آنیما در رؤیاها و تخیلات و نقاشی‌ها و شعرها و داستان‌ها به‌صورت معشوق رؤیایی و مادر تجلی می‌کند( همین‌طور که بروز آنیموس به صورت عاشق رؤیایی است).
به اعتقاد یونگ، هر مردی در خود تصویر ازلی زنی بخصوص را حمل می‌کند، نه تصویر این یا آن زن بخصوص راکه این تصویر، ناخودآگاه و عاملی است موروثی از اصلی ازلی که در دستگاه حیاتی مرد مستتر است، صورت مثالی‌یی از همه‌ی تجربیات اجدادی جنس مؤنث، خزانه‌ای از همه‌ی تجربیات و احساساتی که تاکنون در زنان بوده‌است.

« آنیما تجسم تمامی گرایش های روانی زنانه در روح مرد است. همانند احساسات ، خلق و خو های مبهم ، مکاشفه های پیامبر گونه ، حساسیت های غیر منطقی، قابلیت عشق شخصی، احساسات نسبت به طبیعت و سرانجام روابط با نا خودآگاه » ( انسان و سمبل هایش)


آنیما معمولا تحت تاثیر شخصیت مادر شکل می گیرد. چنانچه مرد به هر دلیل نتواند با مادر ارتباط عاطفی مناسب برقرار کند مثل : فوت، سردی و بی توجهی مادر یا توجه بیش از اندازه مادر و ... این عنصر زنانه کارکرد منفی خود را بروز می دهد. در چنین حالتی مرد احساس می کند :

« من هیچ نیستم. هیچ چیز برای من مفهوم ندارد و من برخلاف دیگران از هیچ چیز لذت نمی برم» ( انسان و سمبل هایش)
این احساس ناتوانی می تواند مرد را به شرایطی دچار کند که او احساس کند زندگیش یکسره سرد و خالی است.

اما یکی از متداولترین کارکردهای منفی آنیما این است که مرد را پیوسته به سوی تخیلات شهوانی سوق می دهد. این حالت بدوی ترین جنبه منفی آنیماست. در حقیقت در چنین شرایطی رابطه عاطفی مرد با زندگی کودکانه باقی می‌ماند.

همچنین مردهای بسیاری را دیده ایم که به طور عجیبی شیفته و دلباخته اولین زن زندگی خود هستند. به طوری که در اذهان مردم این باور بوجود آمده است که مردها در عشق بسیار وفادارتر از زنها هستند و خاطره اولین عشقشان را به سختی فراموش می کنند. اما در حقیقت این احساس ناشی از(پروژکشن) فرافکنی آنیماست.
باید بدانیم که هر مرد زنی را دوست دارد که خصوصیات روان زنانه خودش را دارا باشد. خوب مردی که اسیر جنبه های منفی آنیماست هنگامی که با اولین زن زندگی خود روبه‌رو شود آنیما شروع به فرافکنی می کند و به مرد القا می کند این همان زنی است که مرد به دنبال اوست. ومرد چنان شیفته و شیدای این زن می شود که گاه کار به جنون می کشد. یونگ می گوید:
« دقیقا این زنان پری گونه هستند که فرافکنی عنصر مادینه را موجب می شوند. به گونه ای که مرد کم و بیش هرچیز افسون کننده ای را به آنها نسبت می دهد و در باره آنها انواع خواب ها را می بیند.» (انسان و سمبل هایش)

اما آنیما جنبه مثبت هم دارد. در چنین حالتی آنیما مرد را به سوی تعالی و رشد هدایت می کند و به او کمک می کند تا همسر مناسب خود را بیابد.
در بسیاری از داستانهای کهن دیده ایم که شاهزاده ای برای نجات دختر مورد علاقه اش که در یک قصر دور طلسم شده است مجبور است پس از تحمل مرارت و مشقت بسیار و جنگ با هیولاها وغولهای عجیب و غریب به او دست یابد و با بوسه ای اورا بیدار کند.

در حقیقت این معشوق طلسم شده نماد همان آنیما و روان زنانه مرد است و مرارت ها و جنگ با هیولاها نماد این است که مرد برای دستیابی به جنبه مثبت آنیمای خود باید سختی بسیار بکشد .

در حقیقت آنیما با ارسال پیامهایی منفی نظیر آنچه قبلا ذکر شد قصد دارد تا مرد را به شناخت و کشف شخصیت خود سوق دهد . و چنانچه مرد بتواند این پیامها را تشخیص بدهد آنیما پلی می شود میان من (ایگو ) و (خویشتن) . چنین مردی پیوسته به پیامهای آنیما توجه نموده و به آنها شکل میدهد و در نهایت کارکرد مثبت آنیما به صورت خلاقیت های هنری در نوشته های ادبی – موسیقی – نقاشی و ... بروز می کند.


انسان و سمبل هایش کتابیست از کارل گوستاو یونگ



آنیموس
آنیموس که در فارسی به « عنصر مردانه » و « عنصر نرینه » ترجمه شده است ، از مهمترین آرکِ تایپ هاست. آنیموس یا روان مردانه زن ، تصویر یک مرد خاص و مشخص نیست. بلکه روح مردانه ی زن است که معمولا تحت تاثیر شخصیت پدر شکل می گیرد. چنانچه زن نتواند با پدر به هر دلیلی ارتباط عاطفی متعادلی برقرار کند ، آنیموس جنبه منفی خود را به نمایش می گذارد.

آنیموس بر خلاف آنیما کمتر به صورت تخیلات شهوانی بروز می کند. زنی که اسیر جنبه های منفی آنیموس است معمولا احساس می کند:

« تنها چیزی که در دنیا می خواهم این است که دوستم بدارد و او مرا دوست ندارد.»
« افکار ناخوداگاه آنیموس گاهی چنان حالت انفعالی بوجود می آورد که ممکن است به فلج شدن احساسات یا احساس نا امنی شدید و احساس پوچی منجر گردد. آنیموس هم مانند آنیما چنانچه کارکرد منفی خود را بروز دهد می تواند ازدواج زن را مختل سازد.

جالب است بدانیم زن و مرد فقط در 3درصد از DNA با هم تفاوت دارند اما چون این اختلاف 3درصدی در همه سلولها اتفاق می‌افتد، تفاوت زیاد می‌شود به همین دلیل است که زن و مرد نمی‌توانند همدیگر را خوب درک کنند.
حال به اعتقاد یونگ درون هر انسانی بین آنیما یا آنیموس و ایگوی شخص که جنسیتش را نیز مشخص می‌کند همینقدر اختلاف و تضاد هست که این پتانسیلها باعث تولید انرژی می‌شود که اگر کنترل نگردد و ناآگاهانه صورت گیرد، تولید انرژی منفی و باعث بروز روان پریشی و افسردگی می‌شود و اگر آگاهانه باشد و کنترل گردد، از این انرژی سنتزی مناسب انجام می‌شود.
در این مورد فروید معتقد بود انسان مجبور است بین این تضادها بماند و رنج بکشد ولی یونگ اعتقاد داشت: انسان می‌تواند در مراحل بالای آگاهی این تضادها را آشتی بدهد(دیالکتیکی).

۷۶۷ تاریخ ایران‌زمین

گزینوفون می‌نویسد: کودکان ایرانی درمدارسشان فنون قضاوت و عدالت و اداره می‌آموزند. معلمان در این مدارس قضایای مختلف را برای شاگردان به‌تمرین می‌گذارند، اتهامات فرضی ازقبیل دزدی و راهزنی و رشوه‌خواری و تغلب‌کاری و تعدی و اموری که معمولاً اتفاق می‌افتد را برضد برخی از دانش‌آموزان مطرح می‌کنند و از دانش‌آموزانِ دیگر می‌خواهند تا دربارۀ آنها حکم داده مرتکب چنین بزههائی را کیفر دهند. آنها همچنین یاد می‌گیرند که به‌کسانی که اتهام ناروا به‌دیگران می‌زنند نیز کیفر دهند. درنتیجۀ چنین آموزشهائی کودکانِ ایرانی از سنینِ اولیۀ عمرشان با بدیها و نیکیها آشنا می‌شوند و می‌کوشند که خودشان را به‌بهترین خصلتها بیارایند و در آینده مرتکب اعمال خلاف نشوند. آنها حتی می‌آموزند که کسی‌که توانِ انجام کار سودمندی برای دیگران دارد ولی از انجامش خودداری می‌ورزد را نیز مجازات کنند؛ زیرا خودداری از انجام کار نیک در عین توانِ انجام آن را ناشکری دربرابر نعمتهای خدا می‌شمارند، و ناشکری را درخور کیفر می‌دانند. این از آن‌رو است که آنها عقیده دارند که انسان ناشکر نسبت به ادای وظیفه‌اش در قبال پدر و مادر و اطرافیان و جامعه و کشورش سستی و اهمال می‌کند؛ و کسی‌که در انجام وظیفه‌اش اهمال کند انسان بی‌شرمی است که ممکن است مرتکب هر کار خلاف اخلاقی بشود. از دیگر آموزشهائی که در این مدارس به‌کودکان داده می‌شود تسلط بر نفس و نظارت بر خویش و نظارت بر کردارهای دیگران، و اطاعت کهتران از مهتران و کاردیدگان است. ایرانیان همچنین به‌کودکان می‌آموزند که چه‌گونه در خورد و نوشْ جانب اعتدال را مراعات کنند؛ به‌همین جهت، دانش‌آموزان نه با مادرانشان که با آموزگارانشان غذا می‌خورند، و این غذا را نیز آنها از خانه‌هایشان با خودشان می‌آورند. کودکان درکنار این آموزشها، تیراندازی و زوبین‌افکنی می‌آموزند. اینها آموزشهائی است که تا سنین 15 و 16 سالگی به‌کودکان و نوجوانان داده می‌شود، و پس از آن آنها وارد دوران جوانی می‌شوند و چیزهائی به‌آنها آموخته می‌شود که مخصوص بزرگسالان است
 افلاطون می‌نویسد: بزرگ‌زادگان ایرانی در هفت‌سالگی اسب‌سواری می‌آموزند؛ چهار آموزگارِ فرزانه برای آموزشِ آنها گماشته می‌شوند. خردمندترینِ آموزگار شیوه‌های خداپرستی و امور حکومتگری را از روی اوستا (به‌تعبیر افلاطون: ماگیای زرتشت) به‌آنها آموزش می‌دهد؛ درستکارترین آموزگار به‌آنها می‌آموزد که در همۀ زندگی راست‌گو و راست‌کردار باشند؛ خوددارترین آموزگار شیوه‌های حکومت بر خویشتن را به‌آنها می‌آموزد؛ و دلیترین آموزگار به‌آنها می‌آموزد که دلیر و بی‌باک باشند
 هرودوت در سخن ازخصلتهای ایرانیان می‌نویسد که ایرانیان دروغ را بزرگ‌ترین گناه می‌دانند، و وامداری را ننگ می‌شمارند، و می‌گویند وامداری از این‌رو بد و ناپسند است که کسی‌که بدهکار باشد مجبور می‌شود که دروغ بگوید؛ از این‌رو همواره از ننگِ بدهکار شدن می‌پرهیزند. ایرانیان به‌همسایگان احترام بسیار می‌گزارند، هرچه همسایه نزدیک‌تر باشد بیشتر مورد توجه است و همسایگان دور و دورتر در مراتب پائین‌تری از احترام متقابل قرار دارند. ایرانیان هیچ‌گاه در حضور دیگران آب دهان نمی‌اندارند و این کار را بی‌ادبی به‌دیگران تلقی می‌کنند؛ آنها هیچ‌گاه در حضور دیگران پیشاب نمی‌کنند و این عمل نزد آنها از منهیات مؤکد است. در میگساری تعادل را مراعات می‌کنند و هیچ‌گاه چنان زیاده‌روی نمی‌کنند که مجبور شوند استفراغ کنند یا عقلشان را از دست بدهند. ایرانیان روز تولدشان را بسیار بزرگ می‌شمارند و در آن روز مهمانی و جشن برپا می‌کنند و سفره‌های گوناگون می‌کشند، گاو و گوسفند سرمی‌برند و گوشت آنها را در میان دیگران بخش می‌کنند (خیرات و صدقه می‌دهند). آنها هیچ‌گاه در آبِ رودخانه پیشاب نمی‌کنند و جسم ناپاک در آب جاری نمی‌اندازند؛ و اینها را از آن‌رو که سبب آلوده شدن آب جاری می‌شود گناه می‌شمارند
 هرودوت می‌نویسد که ایرانیان معبد نمی‌سازند، برای خدا پیکره و مجسمه نمی‌سازند. آنها خدای آسمان را عبادت می‌کنند و میترا و اَناهیتا‌ و همچنین زمین و آب و آتش را می‌ستایند. آنها حیوانات را در جاهای پاک قربانی می‌کنند و گوشت قربانی را در میان مردم تقسیم می‌کنند و عقیده ندارند که باید چیزی از آن را به‌خدا داد، زیرا می‌گویند که آنچه به‌خدا می‌رسد و خشنودش می‌سازد روح قربانی است نه گوشت او. وقتی می‌خواهند قربانی بدهند حیوان را به‌جائی که فضای باز است می‌برند، آنگا به‌درگاه خدا دعا می‌کنند. در دعاکردن نیز رسم نیست که حسنات را برای شخصِ خود بطلبند، بلکه برای پادشاه و همۀ مردم کشور دعا می‌کنند و خودشان را نیز یکی از اینها می‌شمارند
 زرتشت می‌گوید: پروردگارا! آنگاه که تو مردم را به‌نیروی مینَویِ خویش آفریدی و قدرت درک و شعور به‌آنها دادی؛ آنگاه که تو جسم را با جان درآمیختی؛ آنگاه که تو کردار و آموزش را پدید آوردی، چنین مقرر کردی که هرکسی برطبق ارادۀ آزاد خودش تصمیم بگیرد و عمل کند. چنین است که دروغ‌آموز و راست‌آموز، یعنی هم آنکه نمی‌داند و هم آنکه می‌داند، هرکدام برطبق خواستِ درونی و ذهنیتِ خویش به‌بانگ بلند تعلیم می‌دهد و مردم را به‌سوی خویش فرامی‌خوانَد. انسان نیک‌اندیشی که در انتخاب راهش مُرَدَّد است آرمَئیتی معنویتِ راهگشای خویش را به‌او می‌بخشد تا راه درست را برگزیند
 انسانِ‌ باخردی که خردِ اندیشه‌ورِ خویش را به‌کار می‌گیرد
با گفتار و کردارش عدالت‌خواهی و راست‌کرداری و نیک‌اندیشی را گسترشمی‌دهد، پروردگارا، چنین کسی بهترین یاورِ تو است
 
کسی‌که با رهنمودگیری از خرد مینوی خویش بهترینها را از راه کلامِ آموزندۀاندیشۀ نیک توسط زبانش و از راه کردارِ پارسایانه توسط دستهایش انجام دهد،اهورَمَزدا را که آفریدگارِ عدالت است به‌بهترین وجهی شناخته است.
 
هرکه به‌وسیلۀ اندیشه و گفتار و کردار نیک با بدی بستیزد تا بدی را از میانبردارد و بدکاران را راهنمائی کند تا از بدی دست بکشند و به‌نیکی بگرایندارادۀ اهورَمَزدا را به‌نحو خوشنودگرانه‌ئی تحقق بخشیده است.
 
کسی که راه راستی و خوشبختی ابدی یعنی راهی که به سوی جایگاه اهورَمَزدا رهنمون باشد را در زندگیش در این جهانِ مادی به‌ما نشان دهد به‌بهترین و برترین خوشی خواهد رسید. پرودگارا! چنین کسی همچون تو پاک و آگاه و دانا است
 یک کاهن بزرگ بابلی دربارۀ کوروش بزرگ چنین نوشته است:
 
در ماه نیسان در یازدهمین روز
(روز 12 فروردین) که خدای بزرگ بر تختش جلوس داشت… کوروش به‌خاطر باشندگانِبابل امانِ همگانی اعلان کرد.… او دستور داد دیوارِ شهر ساخته شود. خودشبرای این‌کار پیش‌قدم شد و بیل و کلنگ و سطل آب برداشت و شروع به ساختنِدیوار شهر کرد.… پیکره‌های خدایانِ بابل، هم زن‌خدا هم مردخدا، همه رابه‌جاهای خودشان برگرداند. اینها خدایانی بودند که سالها بود از نشیمنگاهشاندور کرده شده بودند. او با این کارش آرامش و سکون را به‌خدایان برگرداند. مردمی که ضعیف شده بودند به‌دستور او دوباره جان گرفتند،زیرا پیشترها نانشان را از آنها گرفته بودند و او نانهایشان را به‌ایشانبازگرداند.… اکنون به‌همۀ مردم بابل روحیۀ نشاط و شادی داده شده است. آنهامثل زندانیانی‌اند که درهای زندانشان گشوده شده باشد. به‌کسانی‌که در اثرفشارها در محاصره بودند آزادی برگشته است. همۀ مردم از اینکه او (یعنیکوروش) شاه است خشنودند.
 
کاهن بزرگ مصر دربارۀ داریوش بزرگ چنین نوشته است:
 
شاهنشاه داریوش، شاهِ همۀ کشورهای بیگانه، شاه مصر عُلیا و سُفلی وقتی در شوش بود به‌من فرمان داد که به‌مصر برگردم و تأسیسات حیات‌بخش پزشکی مصر را نوسازی کنم. … آن‌گونه که شاهنشاه فرمان داده بود مأموران شاهنشاه مرا از این‌زمین به‌آن زمین بردند تا به مصر رساندند. هرچه شاهنشاه دستور داده بود را انجام دادم. کارمندان را به‌خدمت گرفتم همه از خاندانهای سرشناس نه از مردم عادی. آنها را زیر دستِ کاردانان و استادان گماشتم تا پیشۀ پزشکی فراگیرند. فرمان شاهنشاه چنین بود که باید همه چیزهای شایسته و بایسته به‌آنها تحویل داده شود تا پیشۀ خود را به‌خوبی انجام دهند. من هرچه لازم بود و هر ابزاری که پیشترها در کتابها مقرر شده بود را در اختیار آنها گذاشتم. شاهنشاه چنین دستور داده بود، زیرا به‌فضیلت این علم واقف بود. او می‌خواست که بیماران شفا یابند. او اراده کرده بود که ذکر خدایان را جاوید سازد، معابد را آباد بدارد، جشنها و اعیاد دینی با شکوه بسیار برگزار شود

 

برگرفته از سایت http://www.irantarikh.com  

۷۶۶ هفت پند از بیل گیتس

بیل گیتس هر از گاهی در دانشگاهها و دبیرستانهای آمریکا با دانشجویان و دانش آموزان ملاقات داشته و برای آنها سخنرانی می کند.گیتس اخیرا طی یک سخنرانی دریکی از دبیرستانهای آمریکا خطاب به دانش آموزان جمله ای گفت که خیلی سروصدا کرد. او گفت در دبیرستان های آمریکا خیلی چیزها را به دانش آموزان نمی آموزند.او در ادامه  سخنرانی اش هفت اصل مهم را که دانش آموزان در دبیرستان فرا نمی گیرند  به شرح زیر نام برد:
 
اصل اول: در زندگی هیچ چیز عادلانه نیست و بهتر است با این حقیقت کنار بیایید.


 اصل دوم: دنیا هیچ ارزشی برای عزت نفس شما قایل نیست .در این دنیا از شما انتظار می رود قبل از اینکه نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشید کار مثبتی انجام دهید.


 اصل سوم: پس از فارغ التحصیل شدن  از دبیرستان و استخدام شدن، کسی به شما حقوق فوق العاده زیادی پرداخت نخواهد کرد.به همین ترتیب قبل از آنکه بتوانید به مقام و موقعیت بالاتری برسید باید برای مقام و  مزایایش زحمت بکشید.


 اصل چهارم: اگر فکر می کنید آموزگارتان سخت گیر است در اشتباه هستید.پس از استخدام شدن متوجه خواهید شد که رییس شما سخت گیرتراز آموزگارتان است چون امنیت شغلی آموزگارتان را ندارد.


 اصل پنجم: آشپزی در رستورانها با غرور و شان شما تضاد ندارد.پدربزرگ های ما برای این کار اصطلاح دیگری داشتند از نظر آنها این کار یک فرصت بود .


 اصل ششم: اگر در کارتان موفق نیستید والدین خودتان را ملامت نکنید از نالیدن دست بکشید و از اشتباهات خود درس بگیرید.


 اصل هفتم: قبل از آنکه شما متولد بشوید والدین شما هم جوانان پر شوری بودند و شاید هرگز به قدری که
 اکنون به نظر شما می رسد ملال آور نبوده اند.